°•「⚠️⁉️」•°
تفاوت #ایشااللـہ ، #انشااللـہ و #ان #شاءاللـہ درڪجاست؟
❌ ایشاالله: یعنے خدا را بـہ خاڪ سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله) .
❌ انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد ڪردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله) .
✅ ان شاءالله: یعنے اگر خداوند مقدر فرمود.(بـہ خواست خدا) .
انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم.
#بیو_گرافی
عشق یعنی لافَتی اِلّیٰ علی ✌️ عشق یعنی رهبرم سیدعلی
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#بیوگرافی
چادر من یک تکه پارچه ی سیاه رنگ نیست ...
چادرم یادگار مادرم زهراست ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#دوکلومحرفحساب🗣
"جنگامروز
اسلحهنمۍخواد🙅🏻♂
اسلحهاتـــ روبایدتـو مغزت پرورشبدۍ
کهبتونۍتـودنیاۍمجازی↜📲
بـادشمنواقعیبجنگۍ ✊→
توجبههخودۍنهاینکهگلبهخودۍبزنی
جنگــ اینروزانخبهمومنمیخوادنهعلافـــ
تـوفضاۍمجازی....🍃
#پرانرژیپیشبهجلواےبسیجۍ✌️🏼
#امام_زمان
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#اندکیتفکر
ـــــــــــــــ
شماییکهتوخیابوننامحرممیبینی
سرتروپایینمیندازی!
آفرینبھت!😁🖐🏻
ولیچجوریهکهبعضیاتونروتو
مجازیشباید📱❕
باخاکاندازازتوپیوینامحرمها
جمعتکرد؟؟!🙄
چوناونجامیشناسنتواینجامیگی
کسیمنو نمیشناسه؟!😶
یاشایدمنگاهاونبالاییروفراموش
کردیکههمچینکاریمیکنی؟!🙂🥀
﴿شماراچهشدهاستکهبرایخدا
عظمتووقارقائلنمی شوید؟﴾
#مالکملاترجونلــِللّٰهوقارا؟ 🚶🏻♂‼️
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#هرچی_تو_بخوای پارت هفتاد و ششم محمد در زد و اومد تو اتاق.نگاهی به من کرد.گفتم: _امین همیشه خوش
#هرچی_تو_بخوای
پارت هفتاد و هفتم
با اشاره سر گفتم باشه....
با دستهای لرزان به تابوتش دست کشیدم.هیچی نمیگفتم. سعی میکردم لبهام از
هم باز نشه که یه وقت #ناشکری نکنم.😣
فقط گریه میکردم اما حتی شونه هام هم تکان نمیخورد.😣🤐
بابا به علی که پشت من ایستاده بود اشاره کرد که منو ببره عقب.
راه باز شد و و با علی میرفتیم.💪☝
سرم پایین بود ولی متوجه میشدم کسی به #حرمت_چادرم و به #حرمت_امینم
به من نگاه نمیکنه.
از جمعیت مردها که اومدیم بیرون،...
سرمو گذاشتم رو شونه علی و گریه میکردم.😭علی هم سعی میکرد
آرومم کنه.دیگه شونه هام هم میلرزید...
توان ایستان نداشتم.روی زانو هام افتادم...
علی رو به روی من نشست.نگاهم میکرد و اشک میریخت.دیگه طاقت نیاورد...
به اسماء و مریم اشاره کرد که بیان منو ببرن.😣 کمکم کردن بلند بشم ولی
علی هنوز همونجا نشسته بود.😞
اون روز با دفن کردن امین،زهرا رو هم دفن کردن....
روزی که قرار بود روز عروسی ما باشه،روز عروسی امین🕊 و مرگ
زهرا بود.😣
چهل روز از شهادت امین گذشت ولی من هنوز نفس میکشم...😔
گرچه روزها برام تکرار تاریخه ولی خدا رو شکر میکنم که کمکم کرد.اگه #کمک_خدا نبود،بارها و بارها پام میلغزید😔 و #ایمانم بر باد میرفت.😥
از قفسه کتاب هام،کتابی رو برداشتم که مطالعه کنم،
چشمم به پاکتی💌 افتاد که امین روز آخر بهم داده بود.نمیدونم چرا زودتر به
یادش نیفتادم. بازش کردم.سند ماشین و خونه ش بود که به نام من کرده
بود.با یه کاغذ که توش نوشته بود:
✍زهرای عزیزم.سالم
تو #عزیزترین کسی هستی که تو زندگیم داشتم. #دل_کندن از تو برام خیلی سخته.خیلی سعی کردم به تو علاقه مند نشم.خیلی تلاش کردم بهت دلبسته نشم ولی تو اونقدر خوبی که اصلا نفهمیدم کی اینقدر عاشقت شدم.
تو امانت بودی پیش من.من تمام تلاشمو کردم که مراقبت باشم.نمیخواستم بخاطر من آسیبی ببینی.من همیشه برای سلامتی و طول عمر و خوشبختی تو
دعا میکنم.بخاطر من خودتو اذیت نکن.تا هر وقت که بخوای من کنارت هستم
؛ ولی زهرا جان زندگی کن،ازدواج کن،مادر باش.من اینجوری راضی ترم.بعد
من اذیت میشی ولی #قوی_باش ،مثل همیشه.حلالم کن.✍
من خونه رو نمیخواستم...😒
سند شو دادم به خاله ش هر کاری خواستن بکنن ولی اونا قبول نکردن.به عمه
ش دادم،قبول نکردن.تصمیم گرفتم به اسم خود امین #وقف کنم. اما ماشین رو
میخواستم.😔❤️حتی اگه به نامم نمیکرد پولشو میدادم و میخریدمش. اون
ماشین پر از خاطرات شیرین من و امین بود.
با خودم بردمش خونه...
تو مسیر چند بار کنار خیابان نگه داشتم و گریه کردم.😭گاهی میرفتم تو
ماشین و حسابی گریه میکردم.اون روزها من هر روز با ماشین امین میرفتم
سر مزار امین و پدرومادرش.بعد میرفتم جاهایی که حتی برای یکبار با امین
رفته بودم.حتی گاهی به عمه و خاله ی امین هم سر میزدم.
صبح تا شب بیرون بودم و شب که برمیگشتم خونه،میرفتم تو اتاقم.دلم برای
پدرومادرم تنگ شده بود ولی شرمنده بودم و نمیتونستم تو چشمهاشون نگاه
کنم.😞😓باباومامان هم مراعات منو میکردن.با اینکه خودشون دلشون خون
بود ولی به من چیزی نمیگفتن.
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#هرچی_تو_بخوای
پارت هفتاد و هشتم
سه ماه بعد علی وقتی منو تو کوچه تو ماشین امین دید،عصبانی شد...😠
از ماشین پیاده م کرد و برد داخل.باباومامان هم بودن.داد میزد و سویچ ماشین
رو میخواست.من با اشک نگاهش میکردم.😢
از عصبانیت سرخ شده بود.😡دستشو سمت من دراز کرده بود و سویچ رو میخواست.همون موقع محمد هم رسید.با عجله اومد تو و به علی گفت:
_چرا داد میزنی؟!!!😠
علی با عصبانیت گفت:
_ماشین امین دست زهرا چکارمیکنه؟😡
محمد تعجب کرد و به من گفت:
_آره؟؟!!!😳ماشین امین دست توئه؟؟!!!!😳
من مثل بچه ای که تنها داراییش یه اسباب بازیه و میخوان ازش بگیرن با
التماس نگاهشون میکردم.🙏ولی هنوز علی دستش سمت من دراز بود و سویچ
رو میخواست.بابا گفت:
_بسه دیگه راحتش بذارید.😐
علی باتعجب به بابا نگاه کرد و گفت:
_ولی آخه شما میدونید....😢😳
بابا نگاهش کرد.علی فهمید که نباید دیگه چیزی بگه،ساکت شد.ولی دوباره
بدون اینکه به بابا نگاه کنه گفت:
_اگه یه بار دیگه زبونم لال قلبش...😡
بابا پرید وسط حرفش و گفت:... 😠
_علی ولش کن.دست از سرش بردار.😠
علی عصبانی از خونه رفت بیرون....
اولین باری بود که تو خونه ی ما کسی روی حرف بابا اما و اگه آورده
بود.😔نه اینکه بابا زورگو باشه.همیشه عاقل ترین بوده و ما بچه هاش خوب
میدونیم بابا درست ترین راه رو میگه.
اهل نصیحت کردن نیست و با نگاهش به ما میفهمونه کارمون درسته یا نه.اما امروز علی بخاطر من به بابا نگاه نکرد. علی بعد روز دفن امین، از وقتی رو
شونه ش گریه کرده بودم دیگه علی سابق نبود.😣می فهمیدمش ولی تنها
دلخوشی منم فقط اون ماشین بود.😢❤
شرمنده بودم...😓
رفتم تو اتاقم.نیم ساعت بعد با علی تماس گرفتم.جواب نداد.بهش پیام دادم:
_داداش مهربونم،نگران قلب من نباش.قلبی که یه بار ایستاد و بخاطر امین
دوباره تپید،بخاطر امین دیگه نمی ایسته.💔😞
چند دقیقه بعد پیام داد:
_دلم برای خنده ها و شوخی هات تنگ شده.😔
چیزی نداشتم بهش بگم.فقط شرمنده بودم.😓همه ی خانواده بخاطر حال من ناراحت بودن.اما من حتی نمیدونستم این ناراحتی تموم شدنیه یا نه.با خودم گفتم:
روزی که من بتونم بخندم و شوخی کنم دیگه نمیاد.😒
چند دقیقه بعد محمد اومد پیشم.نگاهم کرد.دوباره چشمهاش پر اشک
شد.😢سرمو انداختم پایین.شرمنده بودم.
بابغض گفت:
_زهرا،این روزها کی تموم میشه؟😢
جوابی نداشتم.گفت:
_چقدر باید بگذره که بشی زهرای سابق؟ زهرای قوی و خنده رو.😢😕
تو دلم گفتم اون زهرا مرد،کنار امین دفن شد.دیگه برنمیگرده ولی
نمیتونستم به برادرهایی که اینجوری دلشون برام میسوخت این حرفهارو به
زبان بیارم.
محمد چند دقیقه نشست و بعد رفت.
یه شب خواب امین رو دیدم....🕊
گفت هفته ای یکبار بیا.
اگه قرار باشه هفته ای یکبار برم سر مزارش بقیه روزها رو چکار
کنم؟😐😢
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)