وقتے ڪه به ٺفاهم نمےࢪسند!🙄🤣
#ایران_تسلیت
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
'بسمربمهدیےفاطمه:)!'🌱
📲ساخت انواع:بنر،پوستر،بروشور،عکسپروفایل،(ادیت عکس شخصی)
📌تعرفه ها پین شده
🔸برای سفارش پیام بدید:
@mobiu_just💚🖐🏻
پوستر خانه مذهبی
'بسمربمهدیےفاطمه:)!'🌱
📲ساخت انواع:بنر،پوستر،بروشور،عکسپروفایل،(ادیت عکس شخصی)
📌تعرفه ها پین شده
🔸برای سفارش پیام بدید:
@mobiu_just💚🖐🏻
کانال ما
https://eitaa.com/nemonebanerm
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز برای چند لحظه واقعا بریدم.! - خدایا، بهم رحم کن .. حالا جوابش رو چی بدم؟؟! توی این دو
#بے_تو_هࢪگز
دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد.
می خواستم گریه کنم؛ چشم هام مملو از التماس بود! تو رو خدا دیگه نیا!!
که صدام کرد ..
- دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟!
ایستادم و چند لحظه مکث کردم.
- من چطور آدمی هستم؟؟
جا خورد ..
- شما شخصیت من رو چطور معرفی میکنید؟! با تمام خصوصیات مثبت و منفی.
معلوم بود متوجه منظورم شده!
- پس علائق تون چی؟!
- مثلا اینکه رنگ مورد علاقهام چیه؟! یا چه غذایی رو دوست دارم؟! و .. واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟!! مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟!
چند لحظه مکث کردم ..
طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه، ممکنه نتونن ..
در کنار اخلاق، بقیهاش هم به شخصیت و روحیه است؛ اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار، آدمها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن.
اما این بحث ها و حرفها تمومی نداشت!
بدون توجه به واکنش دیگران، مدام میومد سراغم و حرف می زد.
با اون فشار و حجم کار، این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود.
دیگه حتی یه لحظه آرامش .. یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم ...
دفعه آخر که اومد، با ناراحتی بهش گفتم:
- دکتر دایسون .. میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟؟! و حرف ها صرفا کاری باشه؟!!
خنده اش محو شد؛ چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- یعنی .. شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟؟!
چند لحظه مکث کردم .. گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود .. اما حالا ..
- صادقانه، من اصلا به شما فکر نمیکنم .. نه به شما .. که به هیچ شخص دیگهای هم فکر نمیکنم .. نه فکر می کنم، نه ..
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم.
دوباره لبخند زد!
- شخص دیگه که خیلی خوبه؛ اما نمیتونید واقعا به من فکر کنید؟!
خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود ..
- نه نمی تونم دکتر دایسون .. نه وقتش رو دارم، نه .. چند لحظه مکث کردم .. بدتر از همه، شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران میکنید.!
- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون، توجه کنید.
یهو زد زیر خنده!
- اینقدر شناخت از شما کافیه؟! حالا می تونید بهم فکر کنید؟
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر .. من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که میکنم درسته؛
حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید، من ندارم .. بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده!
وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم؛ حتی اگر هم داشته باشم، من یه مسلمانم! و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید: از نظر شما، خدا .. قیامت و روح .. وجود نداره!!
در رو بستم ..
- خواهش میکنم تمومش کنید!
و از اتاق رفتم بیرون ...
#پارت_سیویکم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
🔺ببینید با چه وحشی هایی طرف هستیم!
سر چهار راه دو نفر را به جرم پوشیدن لباس سپاه ترور کور کردند، میگوید دفاع مشروع انجام دادیم بعد اگر نیروی امنیتی همین تروریستها را در درگیری می کشت، مولوی شان با آه و ناله می گفت مردم بیدفاع را قتل عام کردند!
#ایران_تسلیت
#اللّٰھمعجݪݪوݪیڪالفࢪج
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
سلام علیکم.
به ادمین نیاز داریم ..
@Montazereh_delaram
اگر مایل بودید به این آیدی پیام بدید☝️
هدایت شده از منــ🇮🇷ــھاج | ᴍᴇɴʜᴀᴊ
#ࢪسانهۍانقلابے_مـِــنهــٰـاجـ
بـــࢪاۍآࢪٺیـــن ..
بھ ؏ـشق حفظ خونواده جنگیـــدن ..❣
بࢪاۍ ؏ـشق واقعے ٺا پࢪڪشیـــدن ..❣
#بھ_عـشق_انسان_و_فهـــم_آزادۍ
بھ ؏ـشق خونمون ڪھ اسمش ایـــࢪانھ🇮🇷✨
#ایران_تسلیت #شیراز_تسلیت #برای_آرتین💔
╭─┈┈
│☫ @M_enhaj ☫
╰───────────
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد. می خواستم گریه کنم؛ چشم هام مملو از التماس بو
#بے_تو_هࢪگز
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید!
شده بودم دستیار دایسون؛ انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم! باورم نمیشد.
کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر میشد؛ دلم میخواست رسما گریه کنم.
برای اولین عمل آماده شده بودیم.
داشت دست هاش رو میشست؛ همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ولی سریع لبخندش رو جمع کرد.
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم و با افرادی کار میکنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن .. و ..
داشتم از خجالت نگاهها و حالتهای بقیه آب میشدم؛ زیرچشمی بهم نگاه میکردن و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود!!
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم:
- اگر این خصوصیاتی که گفتید، در مورد شما صدق می کرد، میدونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید.! حتی اگر دستیار باشه.
خندید .. سرش رو آورد جلو ..
- مشکلی نیست؛ انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه! اگر بخوای، میتونی بایستی و فقط نگاه کنی.
برای اولین بار توی عمرم، دلم میخواست از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم.
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود، حاضر بشم.
البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود؛ چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم.
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم. به نوبت جراحیهای ما میگفتن جراحی عاشقانه ..
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار، رسما من رو خطاب قرار داد! ..
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی.. اون یه مرد جذاب و نابغه است و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه!
همین طور از دکتر دایسون تعریف میکرد و من فقط نگاه می کردم، واقعا نمیدونستم چی باید بگم؛ یا دیگه به چی فکر کنم!
برنامه فشرده و سنگین بیمارستان .. فشار دو برابر عمل های جراحی .. تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمیتونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه .. حالا هم که ..
چند لحظه بهش نگاه کردم؛ با دیدن نگاه خسته من ساکت شد .. از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون.
خستهتر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم!
سرمای سختی خورده بودم. با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامهام رو عوض کنن ..
تب بالا، سر درد و سرگیجه، حالم خیلی خراب بود.
توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.
چشم هام میسوخت و به سختی باز شد. پرده اشک جلوی چشمم، نگذاشت اسم رو درست ببینم.
فکر کردم شاید از بیمارستانه، اما دایسون بود. تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ..
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست!
گریه ام گرفت؛ حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم .. با اون حال .. حالا باید ..
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم:
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم، اصلا به شما مربوط نیست!
و تلفن رو قطع کردم.
به زحمت صدام در میاومد. صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود.!
#پارت_سیودوم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#تلنگرانه
عالممنتظرامامزمانہ،
وامامزمان"عج"
منتظرِآدماییکہبلندبشنو
خودشونرابسازن:)💔
#امام_زمان
(@nasle_jadideh_Englab)
(🌸⚡️☄✨✨)
Hamed Zamani-Labaik [128].mp3
5.54M
#حامدزمانی
لبیک
میگن مسلمونیم ولی نیستن . . .
(@nasle_jadideh_Englab)
(🌸⚡️☄✨✨)
بگذار دنیا پیله کند،شاید خدا خواست و پروانه شدیم:)💙!
#بیوگرافی
(@nasle_jadideh_Englab)
(🌸⚡️☄✨✨)