هدایت شده از - تبادلات .
#پارت_واقعی
#پارت.۲۳
صدایش آنقدر شهامت به من داد که بدون این که به چیزی فکر کنم فوری کفشهایم را دراوردم و وارد خانه شدم. در آن لحظه آنقدر دلتنگیام به قلبم چنگ زد که دیگر فکر هیچ چیز را نکردم.
راهروی یک متری را رد کردم و به سالن رسیدم. راستین روی کاناپه دراز کشیده بود و نگاه پر اشتیاقش به من بود.
نگاهش جان داشت. منتظر بود. دست داشت برای نوازشم....
https://eitaa.com/joinchat/2174484673C0c6f0eed3f
دختره بعد چند مدت شوهرشو دیده حالا ببین چیکار میکنه🥲😍