همیشه این موقع از سال که می شود، دلم هوای قطعه ای از زمین را میکند که بدن هایی پاک در قطعه قطعه آن تکه تکه شدند و زمین هر تکه ای از وجودشان را هم چون طلا در وجود خود نگه داشته.
دلم برای غروب جایی تنگ می شود که همیشه برای من طلوع بوده و خورشید بیداری بر شب غفلت هایم تابیده است.
من دلم برای هوای گرمش تنگ هست همان هوایی که نفس کشیدن در آن نفس هایت را پاک و مطهر می کند.
من دلم میخواهد روی خاک گرم زانو بزنم و این بار از خاکی شدن چادرم لذت ببرم.
من دلم گوشه ای از غروب، شلمچه را میخواهد همان جایی که در اوج تاریکی مسیری از نور تو را به اعماق وجودت می برد و انگار بند بند وجودت شوق پرواز پیدا می کند.
در این تکه از زمین انگار چیزی، نیست که دلت را مشغول کند ذهنت را آشفته کند! اینجا از تمام بند ها و تعلقات رها هستی.
اینجا نه ادعایی هست و نه مدعی همه یک رنگ دارند و آن هم رنگ خاکی...
من دلم نزدیک عید خانه تکانی میخواهد، خانه تکانی دلم آن هم به سبک شهدا
نزدیک عید میخواهم غبار از روی دلم بربایم. میخواهم آینه چشمانم را پاک کنم، میخواهم خدا را واضح تر ببینم .
نزدیک عید که می شود دلم هوای بهشت را می کند بهشتی که قطعه ای از، آن در جنوب ایران است...
دل من هوای فکه و طلائیه و شلمچه کرده است.
« ای آنکه دستت زدیدار کوتاه هست، دل را روانه دار، که دل آزاد است »
✍#دل_نوشته
🌷🌷🍃🍃🌷🌷🍃🍃🌷🌷
@nasle_zohoorz