⭕دنیای شیرین ما/ روایت دورهمی بزرگ خانوادههای ۴+ فرزند
#قسمت_اول
نوشته است به دنیای شیرین ما
خانواده های خوش جمعیت خوش آمدید.
میگویم: چقدر خودشان را تحویل گرفته اند؛
خوش جمعیت!!!
چرا اینقدر اصرار دارند ادای خوشبختها را در بیاورند؛ من که می دانم دهان تک تکشان سرویس شده؛
این گزاره را بر اساس استدلال قیاسی زیر می گویم:
من که یه دونه بچه دارم، پدرم در اومده، اینا با چهارتا بچه قطعا کارشون از پدر گذشته و پدر بزرگ و جد و پدر جدشون هم در اومده.
از زیر طاق نصرتشان که رد می شوم بیشتر به این گزاره ایمان می آورم، غلغله جمعیت است، همین طور بچه است که از سرو کول ننه و باباها بالا میرود، کمی هول می شوم، اصلا من اینجا چه کار می کنم، گفتهاند بیا روایت دورهمی خانواده های مثبت ۴ فرزند را بنویس، بلکه خودت هم رستگار شوی و به فکر رشد تولید بیفتی.
با دیدن این وضعیت بین دوگانه رشد یا مهار تولید، جانب مهار را می گیرم؛ در همین اندیشهام که یکی از بچه های حاصل رشد تولید، شَتَلَق با کله میخورد پشت پایم، تا می آیم دنبال پدر مادرش بگردم، خواهر بزرگترش جمعش کرده و با هم رفتهاند پیش ماکت دزد شکرستان؛ با دیدن این اتفاق کمی در گزاره تشکیکی خود پیرامون مهار تولید صرف نظر میکنم؛ انگار رشد تولید یک جاهایی هم به داد آدم میرسد.
#ادامه_دارد
#روایت_شیرین_زندگی
#فرزند_نشاط
#جمعیت
https://eitaa.com/naslmahdavi_1405
⭕دنیای شیرین ما/ روایت دورهمی بزرگ خانوادههای ۴+ فرزند
#قسمت_دوم
گیج و منگ دارم دنبال یک آشنا می گردم که از دور چند عمامه می بینم، سیاه و سفید؛ بعید میدانم پارک شادی یزد به عمر چند دههای خود این همه عمامه یک جا دیده باشد.
یکی از عمامه ها آشناست، سید یحیی از دور دست تکان می دهد، می روم سلام می کنم، دستم را با مدل خاص خودش فشار محبت آمیزی میدهد و یک پاکت نامه در دستم می گذارد.
بعد هم صفی را نشانم می دهد که انتهایش نامشخص است.
خانم ها بعد از اقامه نماز با بچه های کوچک تر روی قالی های پهن شده کف محوطه پارک گُله به گُله نشسته اند و آقایان با بچه های بزرگتر در صف ایستاده اند.
پاکت را باز می کنم، ۴ ژتون غذا و سه بلیط وسایل بازی داخل پاکت خودنمایی می کند.
از ایستادن در صف ناامید شدهام، با شکم خالی میروم نماز بخوانم، نگاهی به مسیر می اندازم، خانواده های مثبت چهار به مسیر رفت و آمد هم رحم نکردهاند و هر جا رسیده اند بساطشان را پهن کردهاند.
یاد اربعین می افتم، خیلی ساده و بی آلایش سبدهای وسایل را باز کرده اند و در حال افطارند.
#ادامه_دارد
⭕دنیای شیرین ما/ روایت دورهمی بزرگ خانوادههای ۴+ فرزند
#قسمت_سوم
از فرط گرسنگی نماز را کلاغپر میخوانم و می روم به سمت صف غذا؛ در راه یک عمامه مشکی آشنای دیگر می بینم، آسید ناصر، نماینده شورای شهر که خودش هم مثبت چهاریست و کالسکه به دست منتظر عیالات (عیال) متحدهاش ایستاده. قبلا گفته بود اگر فرصت کردی یک بار برای دیدن جمع مثبت چهاری ها بیا و حالا با توفیق اجباری فرصت کرده بودم.
راستش از دیدن سید خوشحال شدم، حس کردم این دفعه هم از آن معدود دفعاتی است که جریان مردمی و حاکمیت خوب توانسته اند دستشان را توی دست هم بگذارند، این اتفاق در سالهای اخیر یکی دوبار دیگر هم در یزد چشم نوازی کرده بود، از جمله در ماجرای اجتماع سلام فرمانده و سیل یزد.
صف طولانی ده دقیقه پیش الان به نزدیک موکب غذا رسیده، مشعوف و مغرور از مقدم کردن نماز به غذا، ته صف میایستم. نزدیک موکب دکتر دهقان را می بینم، دبیر جبهه؛ خودش آستین بالا زده و مشغول توزیع غذاست. یکی از بچهها می گوید بنده خدا چند شب است نخوابیده، پیش می روم و خداقوتی می گویم؛
سر بحث را باز کرده و میگویم: چطوری این همه خانواده پرجمعیت را اینجا جمع کردید.
میگوید: تازه این نصفشان است، ۳۰۰ خانواده را امشب راه انداختیم، حدود ۱۸۰۰ نفر، ۲۰۰ خانواده دیگر قرار است بعدا بیایند!
سوال بعدیم را دکتر پیش پیش جواب میدهد: مدیر پارک موقع ورود گفت جمعیت را گزینش کردید؟
گفتم:نه، ما فراخوان دادیم، مردم خودشان آمدهاند،مدیر پارک گفت:پس خانواده های پرجمعیت مذهبیتر هستند.
گفتم:شاید هم مذهبی ها بیشتر تمایل به فرزنداوری دارند.
#ادامه_دارد
⭕دنیای شیرین ما/ روایت دورهمی بزرگ خانوادههای ۴+ فرزند
#قسمت_چهارم
افطاری را گرفته ام و حالا ما هم شده ایم یک خانواده از صدها خانواده ای که نشستهاند روی گل های سرخ قالی.
اولین لقمه رشته پلو را که در دهانم میگذارم دوباره یاد اربعین و سادگیهای شاهانه اش میافتم. ناگهان صدایی از دور بلند میشود و حالوهوای اربعینیام را به هم میریزد؛
آهنگ شاد دالام دیمبو در پارک می پیچد، در دلم میگویم بیا، عروس تعریفی ... از آب در میآید؛ تقَّش درآمد و حاکمیتی ها دوباره فاز جذب حداکثری برداشتند،الان است که مردمیها بریزند جلوی دفتر مدیریت پارک و آقای مدیر را تذکر لسانی باران کنند.
در اضطراب شکراب شدن رابطه مردمیها و حاکمیتیها هستم که ناگهان صدای خانم دهقانپور صوت موسیقی را قطع کرده و به این اضطراب پایان می دهد:
سلام مردم خوب یزد،اینجا رادیو جوانی جمعیت، خوش اومدین به اجتماع خوش جمعیتها.
نفسی راحتی میکشم؛مجری از مهمان هایش دعوت می کند؛ خانواده زارع،سه مادر که هر کدام چهار فرزند دارند.البته خودشان اقرار دارند که به پای مادرشان که ۸ فرزند دارد نخواهند رسید!
گوشم به صدای رادیو است که صدای بوق قطار پیر پارک شادی بلند میشود، گوش و چشم قدیمیترها ناخوداگاه به سمت قطار و بوقش میچرخد؛ انگار تمام خاطراتشان در بوق کهنه قطار پارک جاخوش کرده بوده و امشب مثل غول چراغ جادو از بوق کهنه رها شده است و آنها را به دنیای شیرین کودکی میخواند. پدر و مادرها از بچهها سبقت میگیرند تا به بهانه نقد کردن بلیطها و بازی بچهها بروند،با قطار خاطرات کوکیشان بازی کنند.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/naslmahdavi_1405