🍂 قلب مطمئن
سلام در عملیات کربلای۵ شلمچه در شهرک دوعیحی جلو ستون حرکت میکردم که شهید مجید بهادری گفت برایم یک روضه بخوان گفتم بلد نیستم
گفت جان محید یک روضه بخوان میخواهم قلب من مطمئن شود.
من هم با زبان ساده روضه وداع شروع کردم تعریف کردن که ناله مجید بالا رفت نشست و گریه کرد بعد از این بلند شد مرا بقل کرد و گفت قلبم مطمئن شد.
من نفهمیدم تا شب عملیات که در کنارم تیر به قلبش اصابت کرد و فریاد یا حسین (ع) داد و تمام کرد. تازه معنی قلب مطمئن را فهمیدم.
پوررکنی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۱۴
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
بزغاله را خیلی دوست داشتم. همیشه بغلش میکردم. تا صدایی میشنید، گوشهایش را تیز میکرد و رو به بالا میگرفت. مرتب دور و برم میپلکید و لباسهایم را بو میکرد. او را بغل میکردم و توی دامنم میگذاشتم. نگاهم میکرد و هی پوزهاش را میجنباند. برایش دست میزدم و گدی گدی میگفتم. بزغاله تا صدای گدی گدی مرا میشنید، میآمد توی بغلم. زبر و زرنگ و قشنگ بود
بزغاله ام شاخ نداشت
و به آن کرهل میگفتیم.
بزغالهام بزرگ و بزرگتر شد. دنبالم میدوید و همیشه با من بود. وقتی بزرگ شد، یک روز پدرم را دیدم که به کرهل نگاه میکند. شک کردم و گفتم: «کاکه، تو که نمیخواهی سرش را ببری؟»
پدرم منمنکُنان گفت: «میگذاری سرش را ببرم، فرنگیس؟»
با ترس و وحشت گفتم: «نه، نباید سرش را ببری.»
سری تکان داد و آن روز حرفی نزد.
یک روز پدرم گفت: «فرنگ، لباسهایت خیلی کهنه و رنگ و رو رفته شده. اصلاً گلهای لباست سیاه شده. بگذار کرهل را بفروشم و برایت لباس بخرم.»
اول به لباسهای کهنهام و بعد به کرهل نگاه کردم. میدانستم اگر نه بگویم، بالاخره سرش را میبرند. قبول کردم. گرچه دلم نمیخواست بفروشیمش، اما بهتر از این بود که جلوی چشمم سرش را ببرند.
وقتی پدرم کرهل را برد، ناراحت بودم. از خانه رفتم بیرون تا آن را نبینم. کنار چشمه نشستم و گریه کردم. مرتب از آب چشمه به صورتم میزدم تا مردم نفهمند گریه کردهام.
غروب که پدرم برگشت، جلوی در کز کرده بودم. برایم یک دست لباس قشنگ خریده بود. لباسها را طرفم گرفت و گفت: «اینها مال توست.»لباسم گلهای قشنگی داشت و زیبا بود. مدتها بود لباس تازهای نداشتم و وقتی آن لباس کردیِ قشنگ را دیدم، دلم آرام شد. گرچه دلم برای کرهل تنگ شده بود.
آن روزها، معمولاً حیوانهای وحشی زیاد به طرف آوهزین میآمدند. یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانههاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن پشم بودم، یکدفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده میآمد. بلند شدم تا بهتر ببینم. اول فکر کردم چشمهایم اشتباه میبینند، اما خوب که نگاه کردم، دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: «گرگ... گرگ.»
بزرگترها سری تکان دادند و باورشان نشد. فریاد زدم: «نگاه کنید، دارد میآید.»
اشاره کردم به سمتی که گرگ میآمد. گرگ به سوی گله میرفت. گله، نزدیک خودمان
بود. اولین کسی بودم که آن را میدیدم. بنا کردم به جیغ کشیدن. مردم ده که نگاه کردند، دیدند راست میگویم. همه بلند شدند و به سمت گله دویدند. هر کس چوبی، سنگی، وسیلهای با خودش برداشت. من هم شروع کردم به دویدن. تنها چیزی که دستم بود، تشی6 بود. مردم داد میزدند و میخواستند گرگ را فراری دهند.
گرگ، گوسفندی را به دندان گرفت. از پشتِ گردنش گرفته بود. کمی که دوید، از ترس مردم، گوسفندی را که به دندان
گرفته بود ، رها کرد و الفرار.
به گوسفند بیچاره که رسیدیم، دیدم جای دندانهای گرگ روی گردنش مانده. گوسفند بیحال افتاده بود و بعبع میکرد. دلم برایش سوخت. معلوم بود خیلی ترسیده. مردم دور گوسفند جمع شدند. اول گفتند سرش را ببریم، اما یکدفعه گوسفند خودش را تکان داد و سرپا ایستاد. همه خوشحال شدند.
از خوشحالی دست زدیم. گوسفند داشت خودش را تکان میداد. زنی گفت الآن دارو میآورم. دامنش را جمع کرد و با
عجله رفت و داوری زخم آورد. یکی از مردها، دارو را از دست زن گرفت و به جای زخمهای گوسفند زد.
گوسفند بعد از یکی دو روز حالش خوبِ خوب شد. آن روز مردهای ده میگفتند: «آفرین دختر، تو زودتر از ما گرگ را دیدی.»
آنجا بود که مادرم برای اولین بار گفت: «فرنگیس، خودت هم مثل گرگ شدهای. از هیچ چیز نمیترسی. مگر میشود
بچهای اینطور باشد؟ نترسیدی به طرف گرگ دویدی؟ میخواستی با تشیِ دستت گرگ را بکشی؟! میدانی گرگ چقدر درنده است؟ عقلت کجا رفته، دختر؟»
وقتی حرفهایش را زد، گفتم: «باور کن اگر میرسیدم، با دو تا دستهایم خفهاش میکردم.»
مادرم اول یک کم نگاهم کرد. بعد خندید و گفت: «خدایا، این دختر چه میگوید!»
*پایان فصل دوم*
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ادامه دارد..
#میلادامام_مهدی(عج)مبارکباد(۱)
⭐وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ. و ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد. (انبیاء/۱۰۵)
⚜ ذکر صالحین ⚜
🌸با سلام و احترام ، میلاد با سعادت حضرت مهدی (عج) را تبریک وتهنیت عرض مینمایم
🔵حضرت مهدی(عج) در چند سالگی به امامت منصوب شدند؟
✅👈 5 سالگی
🔴غیبت صغری امام زمان(عج) چند سال طول کشید؟
✅👈69سال
🔵غیبت کبری امام زمان(عج)از چه سالی شروع شد؟
✅👈از سال 329 قمری
🔴اولین نشانه ظهور حضرت مهدی(عج) چیست؟
✅👈طلوع خورشید از مغرب
🔵نمایندگان امام زمان(عج)در غیبت کبری چه کسانی هستند؟
✅👈مراجع شیعه که عالم به فقه، روایت و کتاب خدا هستند
🔴هنگامی که حضرت مهدی (عج) به دنیا آمد بر بازوی راستشان چه نوشته بود؟
✅👈"جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا "
🔵کدام معصوم فرموده :«زمان ظهور مربوط به خداوند است و هرکس آن را معین کند،دروغ گفته است»؟
✅👈حضرت مهدی(عج)
🔴از جمله مواریث انبیاء(ع) که حضرت می آورند، چیست؟
✅👈منبر حضرت سلیمان(ع)
🔵امام زمان(عج) در چه روزی ظهور خواهند کرد؟
✅👈جمعه
🔴حضرت مهدی(عج) از کجا ظهور خواهد کرد؟
✅👈شهر مکه
🔵اولین آیه ای که حضرت هنگام ظهور تلاوت می فرمایند، کدام آیه است؟
✅👈 بقیة الله خیر لکم ان کنتم مۆمنین
🔴محل حکومت ایشان پس از ظهور کدام شهر است؟
✅👈شهر کوفه
🔵پس از ظهور جایگاه قضاوت و حکمرانی امام زمان (عج) کجاست؟
✅👈مسجد کوفه
🔴یاران نخستین امام زمان(عج) هنکام ظهور در کجا با ایشان بیعت می کنند؟
✅👈در خانه خدا بین رکن و مقام
🔵یاران حضرت مهدی(عج) چند نفرند؟
✅👈313 نفر
🔴هنگام ظهور چه تعداد زن همراه حضرت ولی عصر(عج) هستند؟
✅👈13 زن
🔵اولین شخصی که در زمان ظهور با آن حضرت بیعت میکند، کیست؟
✅👈جبرئیل(ع)
🔴کدام پیامبر هنگام ظهور با ایشان نماز می گذارند؟
✅👈حضرت عیسی(ع)
🔵در روایات آمده که برای آن حضرت خانه ای است، نام آن خانه چیست؟
✅👈بیت الحمد
🔴نام شمشیر آن حضرت چیست؟
✅👈سیف الله
🔵چه تعداد دعای بزرگ از طرف حضرت مهدی(عج) وارد شده است؟
✅👈40 دعا
🔴کدام مسجد به دستور خاص حضرت مهدی(عج) بنا شده است؟
✅👈مسجد مقدس جمکران
🔵در وجود حضرت مهدی(عج) چه ویژگی ای از حضرت نوح(ع) است؟
✅👈عمر طولانی
🔴بزرگترین عبادت در زمان غیبت کبری چیست؟
✅👈انتظار فرج امام زمان(عج)
🔵کدام زیارت مربوط به امام زمان(عج) است؟
✅👈زیارت شریف آل یاسین
🔴دعای مخصوص حضرت ولیعصر(عج) چیست؟
✅👈دعای عهد
🔵نماز مخصوص امام زمان(عج) چند رکعت است؟
✅👈 2 رکعت
🔴کدام دعاست که از طرف آن بزرگوار توصیه شده هر روز خوانده شود؟
✅👈دعای فرج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼 امام باقر(ع): اگر امام یک ساعت از زمین برداشته شود زمین اهلش را فرو می برد و اهل خود را همچون دریای خروشان به جوش و خروش در میآورد... غیبت نعمانی، بخش روایات درباره لزوم حجه، ص ۱۵۶
🌷زندگی نکن برای خودت؛
زندگی کن برای مهدی (عج)
درس بخوان برای مهدی (عج)
ورزش کن برای مهدی (عج)
🌷شهید حمیدرضا اسداللهی (ابومحمد)
🌼 جابر جعفی گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: فرج شما کی خواهد بود؟فرمودند: هيهات هيهات (چه دور است فرج ما)!؟ فرج ما واقع نخواهد شد تا اینکه غربال شوید، سپس غربال شوید، سپس غربال شوید، (این را سه مرتبه فرمود) تا اینکه خداوند نا خالصی ها را ببرد و زلال خالص را باقی گذارد.
🔹هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَا یَكُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا یَقُولُهَا ثَلَاثاً حَتَّى یَذْهَبَ الْكَدِرُ وَ یَبْقَى الصَّفْوُ؛
📚ترجمه منتخب ألا ثر ج۴ص۶۰
🌹شهید احمد کاظمی: ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جای دیگر هستیم باید برای اونجا خیلی ما تلاش بکنیم ، ما یک صف بزرگی جلومون وایسادن ماها رو تحویل میگیرن اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما ، دلها رو بسپارید به خدای متعال متوسل بشید به ائمه اطهار در راس اونها امام حسین شهید عزیز ، پرچم دار این حرکته ما و افتخار بکنیم که ما سربازان فرزند او حضرت مهدی (عج) هستیم و امروز زیر پرچم حضرت ایت الله العظمیخامنه ای داریم این لشکر و این سپاه و این سازمان رو اداره میکنیم که تحویل بدیم به حضرت مهدی (عج) .
کتاب شهداواهل بیت، ناصرکاوه
#شهید_احمد_کاظمی
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 تفاوت ها و اختلافهای
دو جبهه ایران و عراق
در شروع جنگ
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
🔹روابط کمرنگ عراق با آمریکا درسایه تحولات و پیامدهای انقلاب اسلامی ایران رو به بهبود گذاشت و با دیدار مقامات عالی رتبه آمریکایی از بغداد به مرحله جدیدی وارد شد و هر روز در راسـتای همکاری بیشتر بین دوکشور گامهای بلندتری برداشته شد. به این ترتیب، در نظام دو قطبی که رقابت دو بلوك برای نفوذ در مناطق مختلف از قواعد جوهری آن محسوب میشد، عراق نه تنها
بـا نظـام بینالملـلی تعارضـی نـداشت، بلکه به دلیـل تحولات جدیـد منطقه، روابط و مناسـبات بسـیار نزدیکی را با هر دو ابرقـدرت و هر دو بلـوك طرفـدار آنهـا برقرارکرد و از فرصتهـای بـه دسـت آمـده برای افزایشتـوان نظـامی و قـدرت ملی خـود بهرههـای فراوانی برد. در این دوره، به دلیـل اروضـاع نا به بسامـان موجـود در داخـل ایران، این تصـور در عراق پدیـد آمـده بود که میتواند باحمایتهای غیر مستقیم قدرتهای بزرگ وحامیان منطقهای خود به اهداف مورد نظر دست یابد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #فرنگیس
🔸خاطرات فرنگیس حیدرپور (۱۵
🔹بقلم: مهناز فتاحی
کانال حماسه جنوب، ایتا
•┈••✾❀🔸❀✾••┈•
فصل سوم
سالهای قبل از 1359
قبل از شروع جنگ گرگینخان کشته شد. جنگِ ایلی درگرفته بود و شلوغ شده بود. اخبار این دعوا و جنگ، به گوش ما هم میرسید.
مردم تنها راهحلی که به ذهنشان رسیده بود، این بود که بروند و گرگینخان را با خودشان برای صلح بیاورند. اما گلولۀ اول به گرگینخان خورد. وقتی خبرش رسید، خیلی ناراحت شدیم. من که خیلی گریه کردم. هیچ کس باورش نمیشد گرگینخان، مرد بزرگ ایل مرده باشد
قاتلش هم شناخته نشد. یعنی هیچ کس جرئت نکرد قتل گرگینخان را به گردن بگیرد.
او را در گورستان میلیل خاک کردند. میلیل، روستای پدری ماست که هر کس از بستگان ما بمیرد، او را آنجا خاک میکنند. وقتی خبر مرگ گرگینخان رسید، همگی برای خاکسپاری و فاتحهخوانی رفتیم. به خانهاش که رسیدیم، شیون و واویلا بالا گرفت. مرد و زن بر سر میزدند. وقتی جنازه را آوردند، روستا سراسر داد و فریاد و زاری شد.
مردم زیادی امده بودند و گریه میکردند. آن روز همهاش به وقتی فکر میکردم که او به دنبالم آمده بود و باعث شد که در سرزمین خودم بمانم.
چهار سال از روزی که گرگینخان مرا نجات داد، میگذشت. چهارده ساله شده بودم که به خواستگاریام آمدند. از مادرم شنیدم قرار است یکی از فامیلها بیاید برای خواستگاری. وقتی مادرم این خبر را بهم داد، فهمیدم این همان همسر آیندۀ من است. میدانستم مادرم نذر کرده مرا به اولین نفر شوهر بدهد. فرق نداشت چه
کسی باشد؛ دارا یا ندار، پیر یا جوان، مالدار و بیمال.... فقط ایرانی باشد.
روزی که قرار بود به خواستگاریام بیایند، مادرم گفت: «برو توی آن اتاق و بیرون نیا. عیب است! فکر میکنند تو خوشت میآید شوهر کنی.»
رسم بود که دختر را نباید میدیدند. وقتی خواهرم لیلا که آن موقع هفت سالش بود، با شادی رو به خانه دوید و گفت خواستگارها دارند میآیند، زودی روسریام را سر کردم، دویدم توی اتاق کوچکی که داشتیم و کنار رختخوابها قایم شدم
لیلا مرتب میرفت و میآمد و میگفت که توی اتاق چه خبر است. مردها و زنهای زیادی آمده بودند. از پشت پنجره، یواشکی کفشها را نگاه کردم. یک عالمه کفش جلوی در بود؛ کفشهای مردانه، زنانه و چند تا کفش بچگانه. خجالت کشیدم و دوباره دویدم و خودم را پشت رختخوابها قایم کردم.
خواهرها و برادرهایم کنارم بودند و هی میخندیدند و یواشکی میپرسیدند: «فرنگ، راستراستکی میخواهی عروس شوی؟!»
من هم میزدمشان. بیصدا داد میزدند و بعد میخندیدند. من هم هی میزدم توی صورت خودم و میگفتم: «بچهها، ساکت! آبرویمان رفت!»
آن وسطها، از لیلا پرسیدم مردی که به خواستگاریام آمده، چه شکلی است؟ چیزهایی گفت و نشانیهایی داد، اما تا وقتی که رفتند، باز هم نفهمیدم چه قیافهای دارد این خواستگار من.
آنها که رفتند، مادرم از عهدی حرف زد که با خدا بسته بود. اولین کسی که به خواستگاریام بیاید، بدون عروسی و هیچ
مراسم مفصلی، مرا به او بدهد. آن یک نفر آمده بود. پدرم کمی اخم کرد و غرغرکنان گفت: «آخر این چه نذری است تو کردهای، زن؟ فکرش را نکردی که ممکن است چه کسی به خواستگاری بیاید؟»
مادرم هم خندید و گفت: «حالا که آدم خوبی است! علیمردان اهل زندگی است. پسر آرام و خوب و مؤمنی است.»
آنجا بود که فهمیدم اسمش علیمردان است. از اسمش که خوشم آمد! اسم علی را همیشه دوست داشتم. با خودم تکرار
کردم «علیمردان، علیمردان، علیمردان...»
قیافۀ پدرم گرفته بود. من هم دلم گرفت. وقتی او را نگاه کردم، اشکم سرازیر شد. یعنی باید از خانۀ پدرم میرفتم؟ مادرم رو به من کرد و گفت: «گریه میکنی، فرنگ؟ خوشحال باش، چون شوهرت مال روستای گورسفید است. تا اینجا چهار قدم بیشتر راه نیست. میتوانی هر روز بیایی و به ما سر بزنی.»
کمی که فکر کردم، دیدم راست میگوید.
شوهرم ده سال از من بزرگتر و اهل روستای گورسفید بود. گورسفید تا آوهزی
دو کیلونتر فاصله داشت و من میتوانستم راحت بین این دو روستا رفتوآمد کنم. خدا را شکر کردم که باز هم نزدیک روستای خودمان خواهم بود.
چند روز بعد، پانزده بیست نفر از فامیل شوهرم آمدند و برایم لباس قرمز و زیبایی آوردند. برادرشوهرم قهرمان و خواهرش قیمت هم آمده بودند. زنها لباس را تنم کردند و تور سرخی روی سرم انداختند. انگشتر هم آورده بودند که دستم کردند. برای اولین بار، انگشتر دست میکردم! صورتم سرخِ سرخ شده بود. قلبم میزد
باورم نمی شد که دارم ازدواج میکنم.
وقتی مرا از خانه بیرون میبردند، پدرم پشت پنجره ایستاده بود و اشک میریخت. من هم خیلی ناراحت بودم.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ادامه دارد..
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نبرد خرمشهر
امیر دریادار مرحوم ضرغامی
#کلیپ
#خرمشهر
#جبهه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
merajshohada-1_220309_150619.pdf
21.32M
🔰 #بروشور | #معراج_شهدا
🔻معرفی یادمان شهید محمودوند اهواز، ویژه کاروانهای راهیان نور.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #سالروز_شهادت
🔻سختی ها را تحمل کنید این انقلاب...
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #سالروز_شهادت
🔻شهید حجت الله رحیمی: جنگ نرم مثل خمپاره ۶۰ هست...
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻خورده پیوند با چفیه و سربند، دلی که بی تابه مثل اروند...
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #لوح | #روز_شمار
🔻مقام معظم رهبری: من از این حرکت راهیان نور _ که چند سال است بحمدالله روز به روز هم در کشور توسعه پیدا کرده_ بسیار خرسندم و این حرکت را بسیار با برکت می دانم.
📆 ۲ روز مانده تا روز ملی راهیان نور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
AUD-20220223-WA0077.mp3
6.77M
🔊 #بشنوید | #صوت_کاروان
🔻دائم تو مسیر مزار شهدا...
🎙سید رضا نریمانی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
base.apk
24.65M
📱#نرم_افزار | #راهیان_نور
📥پیشنهاد_دانلود 📥
🔻معرفی نرم افزار ادعیه ره توشه زائرین شهدا شامل: (زیارت عاشورا، دعای عهد،دعای توسل و...) به همراه ترجمه و فایل صوتی با صدای استاد فرهمند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
سلام بر راهیان نور.mp3
3.34M
📻 رادیوپلاک
بیسیم چی
(( سلام بر راهیان نور))
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
به مناسبت:
آغاز مجدد اردوهای راهیان نور بعد از دوسال انتظار
〰️〰️🖊نگارنده:خانم بندری
••💻 تدوین: خادم الشهداء
گوینده: خادم الشهداء
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
و همه شهدای مدافع حرم
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
📔 #بخوانید | #کتاب_دیجیتال
📚 عنوان: طلائیه
🔻 قطعه ای از آسمان - معرفی یادمانهای دفاع مقدس
✍🏼 نویسنده: مسعود امیرخانی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
base.apk
5.32M
📱#نرم_افزار | #راهیان_نور
📥پیشنهاد_دانلود 📥
🔻اطلاعات مناسب ویژه ی یادمان های دفاع مقدس کاری از گروه یاد یاران جنگ.
🔰این نرم افراز شامل:
_ یادمان های جنوب شامل ۷۹ یادمان
_ یادمان های غرب شامل ۲۱ یادمان
_ اطلس های جنوب و غرب
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📔 #بخوانید | #کتاب_دیجیتال
📚 عنوان: شیخ صله
🔻 قطعه ای از آسمان - معرفی یادمانهای دفاع مقدس
✍🏼 نویسنده: مسعود امیرخانی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #معرفی_شهید | #سالروز_شهادت
🔻شهید حجت الله رحیمی؛ متولد ۱۳۶۴/۱۲/۲۴ در شهر باغملک استان خوزستان دیده به جهان گشود و در سن ۹ سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا باغملک درآمد وی از سال۱۳۸۰در سطح مساجد وهیئت های شهرستان مداحی می کرد ودر سال ۱۳۸۵ هیئت خانگی نورالائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت راه اندازی نمود.
💠همزمان با راه اندازی این هیئت استقبال کننده از کاروان های راهیان نور چند سالی است که در منطقه جنوب فعالیت داشته است وی دانشجوی رشته کامپیوتر بوده ودر سال۱۳۹۰ به عنوان فرمانده پایگاه بسیج دانشجوئی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک منصوب گردید.
🔆شهید حجت الله رحیمی در حالی که تنها ۷ روز تا تولد ۲۲ سالگی اش باقی مانده بود درساعت ۱۰صبح مورخه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ درشهرستان خرمشهر براثر سانحه رانندگی دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم شهادت نائل آمد.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #پیام_فرمانده | #راهیان_نور
🔻من سرزمین شلمچه را یک سرزمین مقدّس میدانم. اینجا نقطهای است که ملائکهی الهی که شاهد فداکاری مخلصانهی این شهدای عزیز بودند، به آن تبرّک میجویند.
۱۳۷۸/۰۱/۰۸
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
کتاب شیخ صله.pdf
6.57M
📔 #بخوانید | #کتاب_دیجیتال
🔻 نسخه PDF شیخ صله
قطعه ای از آسمان - معرفی یادمانهای دفاع مقدس
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
بسته خبری روز ملی راهیان نور.mp3
3M
📻 رادیوپلاک
بیسیم چی
(( دومین بسته خبری راهیان نور))
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
*اهتمام جدی برای برای برگزای همایش روز ملی راهیان نور
*حضور شاعران آئینی در یادمانهای دفاع مقدس
*کیفیت برگزاری همایش روز ملی راهیان نور
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
🎨 #لوح | #شهید_همت
🔻خلاصه ات که بکنند؛ میشوی ماه...
شهید محمد ابراهیم همت
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #لوح | #روز_شمار
🔻مقام معظم رهبری: مردم کشور، این سنت بسیار ستودنی را از چند سال پیش در پیش گرفتند که بیایند این مناطق را سالیانه _بخصوص در ایام اول سال_ زیارت کنند. اینجا زیاتگاه است.
📆 ۳ روز مانده تا روز ملی راهیان نور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News