eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
924 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.7هزار ویدیو
541 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(34)👇 بهشت و جهنم یکى از جملة صالحان، بخواب دید پادشاهى را در بهشت است و پارسایى در دوزخ ، پرسید موجب این درجات چیست و سبب درکات آن که مردم بخلاف این معتقد بودند.👇 ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان به بهشت اندرست و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ.😇 😂 طنــــز_جبــــهه ❤️همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم. ❤️محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من می‌خندیدند. همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند. ❤️بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا می‌ماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم. ❤️بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمی‌شه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!» همه زدند زیر خنده.  -گلخندهای-آسمانی-ناصر-کاوه لبخند_بزن_بسیجی 😁 ❌حقیقت تلخ # از انتخابات بد👇 ⭕️۵سال از انتخاب روحانی ⭕️۳سال از ورود نماینده های لیست امید به مجلس ⭕️۱سال از شورای شهر اصلاحطلب تهران میگذرد 💢کدخدا از برجام خارج شد. اقتصاد رو به فروپاشی است😎مجلس جرعت یک استیضاح ساده را ندارد و هر بار با یک ... عقب می کشند 🚈و یک متر خط مترو به ناوگان حمل و نقل شهری اضافه نشده است, بیکاری, گرانی, رانت, تعطیلی کارخانه ها و کارگاه ها و... 🌷بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷 💥شهید_امام_رضایی خیلی امام_رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند.هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد. انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشدہ، دوبارہ راهی می شد. می گفت "امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم." همیشه را برای ورود انتخاب می کرد. گاهی ساعت ها می نشست همانجا و چشم می دوخت به گنبد و با حضرت حرف می زد. می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده. مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می زد و از پایین پا وارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد.  سفر کربلا را هم از امام رضا گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه ان را امضا می کرد... -شهدا-و-اهل-بیت-ناصر-کاوه- برشی از زندگی شهید مدافع حرم محمد پورهنگ🌷 دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
(104)👇 🌻 آیت الله بهجت (ره) : ☘ اگر میخواهید درکارتان گره نیفتد وموفق شوید تا میتوانید استغفار کنید . اگر اثرنکرد ، جوابگویش من هستم... 👑 ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه مبارک نامه ای به مرجع تقلید آن زمان به این مضمون نوشت: 😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید! ☺️آیت الله العظمی میرزای شیرازی درجواب ناصرالدین شاه  نوشت:  بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود! ✍این👆، سرگذشت برخی از بی وجدان و بی غیرت است! که یکی به اینها بگه اگر نمی‌تونید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل جای خودتون رو به کسی بدید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز...! 😏 💥 شهیدآقامهدی‌باکری با اینکه فرمانده لشکر بود، من دیده بودم این شلوارش که پاره می‌شد می‌داد خیاط برایش درست می‌کرد و چندین و چند بار می‌داد شلوارش را تعمیر می‌کردند و آنرا دور نمی‌انداخت. ما اگر شلوارمان پاره می‌شد می انداختیمش دور یکی دیگر می‌پوشیدیم. ما این جور بودیم. ولی آقا مهدی اینطور نبود. می‌گفت این شلوار به سختی توسط نظام مقدس جمهوری اسلامی تهیه می‌شود. اگر در خط می‌دید وسایل یا لباسی افتاده می‌گفت جمع کنید بیاورید. روی این چیزها حساس بود. یادم نمی‌رود که بعد از عملیات خیبر که برگشته بودیم عقب، پشت مقر ما لشکر 8 نجف حمام داشت. نزدیک بود به مقر ما بود. آنها نسبت به ما یک مقدار امکانا. شان بیشتر بود! به من گفت: «میرآب! ببین از بچه‌ها کی یک زیر پیراهن استفاده شده دارد دو ساعت به من قرض بدهد، من پس می‌دهم به او.» من گفتم: «آقا مهدی! تدارکات ما همین جاست اجازه بدهید من برای شما یک زیرپیراهن نو بیاورم.» گفت: «نه نیازی نیست.» من خیلی اصرار کردم به او که شما چند روز است در عملیات هستید و می‌خواهید دوش بگیرید و... که گفت نه نیازی نیست. رفتم تدارکات و یک مشهدی یعقوب داشتیم، به او گفتم: «مشدی! یک زیرپراهن لازم دارم.» رفت یک زیرپیراهن نو آورد. گفت: «برای کی می‌خواهی؟» گفتم: «برای آقا مهدی.» ولی نو اش را نمی‌خواهم. اگر خودت داری بردار بیاور. او هم خیلی به آقا مهدی علاقه داشت گفت: «تو رو خدا بگذار خودم ببرم بدهم.» که من گفتم: «نه آقا مهدی ممکن است از تو نگیرد. من بعدا می‌گویم که مشهدی یعقوب داده.» برد دادم به آقا مهدی. گفت: «برو یک کتری بزرگ بیاور.» باران آمده بود و وسط دو تا خاکریز آب زیادی جمع شده بود. رفت از آن آب برداشت برد گذاشت گرم شود. چند دقیقه بعد مرا صدا کرد گفت بیا پشت این چادر آب را بریز من سرم را بشویم! من گفتم: «آقا مهدی! آنور حمام هست. هیچ کس هم آنجا نیست. اجازه بدهید من بروم به نیروهای آقای کاظمی بگویم آقا مهدی می‌خواهد بیاید اینجا دوش بگیرد.» گفت: «نه. بچه‌ها الان از خط برگشته‌اند می‌خواهند دوش بگیرند.» اگر می‌رفت و بچه‌ها او را می‌دیدند، همه می‌آمدند عقب می‌ایستادند تا آقا مهدی دوش بگیرد ولی نرفت. حتی کمی این طرف تر خودمان حمام داشتیم که بچه‌ها شش تا شش تا می‌آمدند دوش می‌گرفتند. اما نرفت. من آب را گرفتم و او موهای سرش را شست. زیر پیراهنش را هم شست و پهن کرد تا خشک شود. دو ساعت بعد دوباره همان زیر پیراهن را برداشت پوشید و زیر پیراهن امانتی را برگرداند. او فرمانده لشکر بود و می‌توانست بگوید برایش زیر پیراهن بیاورند و زیر پیراهنش را در بیاورد بیندازد آنطرف. ولی تا این حد برای بیت‌المال ازش قائل بود و یک زیرپیراهن نو را هم برای دو ساعت نخواست که از بردارد. -زندگی-به-سبک-شهدا-ناصر-کاوه دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
📖 زيارت قبر علامه لاهيجانى توسط امام زمان (عج) ✍ در صحن حضرت عبدالعظيم، بزرگوارى چشمش به جمال امام عصر عليه السلام روشن شد. ✍ عرض كرد: يابن رسول الله! فرمود: صبر كن من عبدالعظيم حسنى را زيارت كنم، بعد با هم بر سر قبر علامه لاهيجانى برويم. من- امام زمان- مرتب سر قبر او مى روم. ✍ فرمودند: بيا بر سر قبر علامه لاهيجانى برويم. ايشان مى گويد: با امام زمان عليه السلام آمديم، سر قبر رسيديم، قبر باز شد، علامه لاهيجانى بيرون آمد و سلام كرد و امام زمان عليه السلام جوابش را داد و احوالپرسى كرد. پرسيد: در برزخ خوب و راحت هستى؟ ✍ بعد وقتى حرف علامه لاهيجانى با امام زمان عليه السلام تمام شد، به من رو كرد و گفت: ✍ وقتى به تهران رفتى، سلام مرا به حاج شيخ مرتضى برسان. بگو: چرا بر سر قبر من نمى آيى؟ من منتظرم. امام زمان عليه السلام فرمودند: علامه لاهيجانى! شيخ مرتضى پير شده، زانو درد گرفته و نمى تواند بيايد. من به جاى او مى آيم و به تو سر مى زنم! 📎 برگرفته از کتاب عرفان در سوره يوسف اثر استاد حسین انصاریان @seiro_solook_ta_khoda
📕 #حکایت ✳️ وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند.. ⚛ باد باعث طراوتش میشود آب باعث رشدش میشود و آفتاب پختگی و کمال میبخشد اما❗️ ✳️ به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت، ⚛ آب باعث گندیدگی باد باعث پلاسیدگی و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود.. ✳️ بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود. ⚛ پول ، قدرت، شهرت، زیبایی….تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود. 🔰 یکی از بزرگان میگوید 🔰 ✳️ اگر بنده ای به مدت چهل روز خودش را خالص برای خداوند بگرداند، چشمه های حکمت درچهره وزبانش آشکار خواهد شد. 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉
⚠️ روایت یک داستان واقعی! ✍چند روز پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 💵 دو روز بعد، برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» 📿 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» 📋 بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹 اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🔆 به این فکر کردم که اگر همه ماها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ❓ ما برای امام زمان چه کاری کردیم؟ 🙏 به امید تعجیل در ظهورش صلوات