#خسته_ از_ خانه_ نشینی (4)👇
📣عزیزانی که از خانه نشینی و ماسک زدن و رعایت پروتکل های بهداشتی خسته شده اند با خواندن خاطرات, شهدای مدافع سلامت 👈 این عزیزان و تمامی آنهایی که در سراسر ایران اسلامی مشغول خدمت و امداد رسانی هستند را یاری کنند👌
🚩 پرستاری که در ایام بارداری کرونا گرفت و شهید شد: دخترم میگفت👈 اگر از این لباس سفید به رو سپیدی رسیدیم هنر کردیم. برای داغ بیماران کروناییاش در خانه اشک میریخت و میگفت شرمنده خانواده آنها شدیم. بالای سر بیماران قرآن میخواند. هر وقت صحبت مرخصی میشد میگفت این روزها مردم به ما نیاز دارند.وقتی حاج قاسم شهید شد، مریم گفت باید برای تشییع جنازه کرمان برویم. در مسیر مدام زیارت عاشورا می خواند و طلب شهادت میکرد...😢😭
راوی پدر شهیده, مریم رحیمی
🚩نخستین شهیده خدمت در راه مقابله با کرونا, "نرجس خانعلیزاده" می باشد. پدرشان می گفت: دخترم آرزوی شهادت داشت و به آن رسید. تمام حرکات و سکناتش شهادت گونه بود و این مورد، هم در رفتار و هم در صفحه مجازی منتسب به دخترم کاملاً مشهود بود... نرجس خانعلیزاده، چهارم اسفند ۱۳۹۸ در پی شیوع گسترده ویروس کرونا در ایران، با عوارض مشابه ابتلا به ویروس کرونا، در حین رسیدگی به بیماران در محل کار خود از حال رفت و به زمین افتاد. وی به دلیل عوارض ریوی و تنگی نفس در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان میلاد لاهیجان بستری شد. نرجس خانعلیزاده در عصر روز ۶ اسفند ۱۳۹۸ در بیمارستان میلاد لاهیجان درگذشت.
برشی از زندگی شهیده, نرجس خان علیزاده
🚩دکتر جراحی که رگهای پسر شهیدش را بوسید ... چند دقیقه بین شهدا گشتند تا اینکه یک جنازه را روی خاک، روبهروی دکتر قرار دادند و گفتند: 👈 این پیکر آقامجید شماست. جنازه سر نداشت اما رگهای گلویش پیدا بود😭 دکتر دوزانو روی زمین نشست و به جیب لباس مجید که خونی بود، خیره شد. روی یک تکه پارچه سیاه کوچک، نوشته شده بود مجید ابوترابی.خم شد و رگهای گلوی مجید را بوسید و کنار پیکر پسرش سجده شکر بجا آورد...
🌺...این فقط فصل شهادت تنها پسر دکتر را از زندگی پرفرازونشیبی برایتان روایت کردیم؛ بخشی که گویای عمق شخصیت قوی وی بود که هشت سال در اورژانسهای خط مقدم جبههها با انجام سختترین و حساسترین عملهای جراحی، جان رزمندههای بسیاری را که زنده ماندن شان به دقیقهها وابسته بود، نجات داد...😰
🌺... در گلستان شهدای نجفآباد، چهار قبر کنار هم بودند. دوتا از قبرها خالی بودند. وقتی پیکر مجید را به گلستان شهدا آوردند، دوستش از وسط جمعیت خودش را به دکتر ابوترابی رساند و او را سر دو قبری که کنده شده بود برد و گفت: آقای دکتر! مجید را اینجا توی این قبر به خاک بسپارید. دکتر گفت: چرا پسرم؟!
🌺... جوان جواب داد: ما چهار نفر بودیم که شبهای جمعه میآمدیم گلزار و سر مزار شهدا دعای کمیل میخواندیم. بعد از دعاچند دقیقهای در این چهار قبر کنده شده😇 میخوابیدیم. رسول، توی همان قبری که همیشه میخوابید، دفن شده... علی ابراهیمی، دوست دیگرمان هم همینطور حالا مجید آمده... بعد به قبر وسطی اشاره کرد و ادامه داد: قد مجید بلند بود و داخل این قبر که میخوابید، سرش را به یک طرف خم میکرد. همیشه هم میگفت: 👈 بچهها باید سر من از تنم جدا شود تا این قبر اندازهی من بشود. و همین طور هم شد و موقع دفن مجید در قبر جاشد👈 چون سر به بدن نداشن😭هنوز چهل مجید نشده بود که دکتر برگشت به اورژانس خط مقدم برای انجام وظیفه ...😔
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه