#خوابی که زندگی مرا تغییرداد:(18)👇
🌟.... من دو خواب دیدم که یکی مربوط به روحانیت و دیگری مربوط به خودم بود که درسم را از همان جا کنار گذاشتم. خواب دیدم که حضرت امام در مسجد بزرگی نشستهاند و تمام مراجع از صدراسلام تا به حال آمدهاند و در آنجا نشستهاند. همه دور تا دور تکیه زدهاند. جای خیلی بزرگی بود مثل صحن جامع رضوی که الان در مشهد ساختهاند. تمام مراجع آنهایی که الان نیستند وآنهایی که در آینده میخواهند بیایند، همه بودند. من آنقدر محو جمال امام شده بودم که آیندهها را ندیدم. وقتی وارد شدم. دیدم در صف آنها جایی نیست که بنشینم و به نظر خودم تعبیرش این بود که تو به حد مرجعیت نمیرسی. کنار امام جای خالی بود که اگر هر کدام از این آقایان کاری داشت در آنجا مینشست و به حضرت امام میگفت و بعد بلند میشد و میرفت. من که از در وارد شدم با خود گفتم بروم و کنار امام بنشینم. رفتم کنار حضرت امام نشستم. آقا نگاهی به من کردند و گفتند شما کاری، دارید؟
🌟 گفتم: بله و تقویمم را به حضرت امام دادم و گفتم برای من بنویسید در این روزگار وانفسا چه کنیم که گم نشویم؟
🌟در آن لحظه احمد آقا داشتند از جمعیت پذیرایی میکردند. امام ایشان را صدا زدند. احمد آقا آمدند. میز کوچکی جلوی روی امام بود که دستان ایشان زیر میز قرار داشت امام دستهای خود را از زیر میز درآوردند تا برای من چیزی بنویسند که یکدفعه دیدم دو تا دست امام از مچ قطع است. خیلی وحشت کردم. با خودم گفتم امام که جبهه نرفته بودند، چرا این طوری شدهاند....
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com