eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
1.1هزار دنبال‌کننده
24.7هزار عکس
20.8هزار ویدیو
751 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ ازکلاس آموزش حجاج که با اتوبوس از ساری به قم بر می‌گشتم راننده اتوبوس قبل ازحرکت نزد من آمد و گفت آقا سید وقتی به ترمینال بابل می‌رسیم، موسم اذان مغرب است، من در دفتر تعاونی برای نمازخواندن شما کارتن پهن می‌کنم تا در فرصتی که مسافران جدید سوار می‌شوند، شما توفیق نماز اول وقت را از دست ندهید؛ من از بیان محبت‌آمیزش تشکر کردم. و روی صندلی تک خودم طبق بلیط نشستم و اطرافم صندلی‌های خالی بود که معلوم بود مربوط به مسافرانی است که قرار است از ترمینال بابل سوار اتوبوس شوند؛ اما این همه‌ی ماجرا نبود. هنگامی که ماشین حرکت کرد یک بانو با مانتو روسری آمد و پس ازسلام و علیک و قبل از اینکه بنشیند به من گفت حاج آقا من راننده دوم اتوبوس هستم و از تهران به بعد را من رانندگی می‌کنم. شنیدم آقای راننده به شما گفتند بابل روی کارتن نماز بخوانید، هر چه خواستم بگویم لازم نیست روی کارتن نماز بخوانید، من سجاده و مهر همراهم هست؛ وقتی رسیدیم، آن را خدمت شما تقدیم می‌کنم، خب طبیعی بود که از لطفشان تشکر می‌کنم. این گذشت و این بانو روی صندلی خودشان نشست و مشغول تلفن شد، شنیدم که می‌گفت «ببین مسئله‌های آسونشو حل کن، بقیه سؤالات رو فردا که میام خونه، راهنماییت می‌کنم» چه زیبا انگار که مادر بود. بالاخره پس از طی مسیر اتوبوس به ترمینال بابل رسید، راننده در حال دستی کشیدن بود که بانوی داستان فورا رفت و کیف مخصوصی را که پشت صندلی راننده بود بیرون آورد و جلوی همه مسافرین بسیار مودبانه آن را به من داد گفت: «حاج آقا داخل این کیف سجاده، مهر تربت و یک مهر سنگی است؛ لطفا مهر سنگی را به من بدهید، وارد دفتر شدیم بانو رو به متصدی دفتر کرد و ‌گفت: «حاج آقا اینجا نماز می‌خوانند آن آقا هم گفتند بفرمایید. جهت دقیق قبله را پرسیدم، سجاده را انداختم روی زمین و نمازم را بستم، چند ثانیه‌ای نگذشت که دیدم صدای پهن کردن کارتن می‌آید، اخساس کردم که کسی به من اقتدا کرده است، نمازم که تمام شد دیدم بانوی راننده هست که با مهر سنگی روی کارتن نماز می‌خواند. واژه‌ها بود که در ذهنم تاب می‌خورد؛ من، روحانی، سید، هفتاد ساله، مجتهد، اینجا، اتوبوس، مانتو، روسری، بانو، مادر، ادب، ایثار، نماز، کارتن، اقتدا... نه خواب نبودم بیدار بودم. با خودم گفتم کاش دوربینی بود و این لحظه‌های ناب بندگی یک زن را، ادبش را و ایثارش را ثبت می‌کرد و در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شد تا با این کار شکوه انسان را فریاد می‌زدیم، انسان فرزند آدم، که پس از هبوط پدر، دوباره تقلای پرواز می‌کند، راضیةً مرضیة، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتی. موقع سوار شدن اتوبوس، راننده‌ بانو پایین رکاب بود، با اینکه جای دخترم به حساب می‌آمد، خواهر خطابش کردم و به او گفتم: چهل سال است برای ترويج دین نفس می‌زنم ولی شما امشب با خلق این صحنه زیبا، به اندازه چهل سال تبلیغ من، دین خدا را تبیلغ نمودید. برخلاف اسمم به هیچ وجه قادر بر تشکر از شما نیستم ولی قول می‌دهم در مقابل قبر مطهر رسول‌الله و هنگام زیارت ائمه‌ی بقیع به نیابت از سرکار سلام بدهم و در مکه بعد از انجام مناسک برایتان هفت بار کعبه را طواف ‌کنم. بانو در پاسخم گفت «آنچه را انجام دادم وظیفه دینی من بوده‌است ولی از اینکه شما از منی که نمی‌شناسید نیابت می‌کنید معلوم می‌شود لطف خدا شامل حالم شده است» و بسی مؤدبانه از من تشکر کرد و می‌دانم هزار برابر من خدا را شکر کرد. 📚 اصل خاطره از استاد سید محمدتقی قادری است که در بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ برایشان اتفاق افتاده است. ❗️سرباز نبرد نرم، با اندکی تصرفات ادبی اقدام به باز نشر آن نموده است. همچنین اصل خاطره که به قلم استاد هست در بایگانی کانال سرباز نبرد نرم موجود است. ناصرکاوه