eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
871 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
500 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #گذرے_برسیره_شہیــد ✍سجاد در یک خانواده شهیدپرور رشد پیدا کرد. دایی‌هایش داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از خصوصیات بارز پسرم می‌توانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگ‌تر‌ها،ورزشکار و بسیار مسئولیت‌پذیر اشاره کنم. سجاد اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. ‌✍پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش دفاع می‌کرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودن‌ها و خالص بودن‌هایش، به خاطر علاقه‌اش به سرگذشت دایی‌های شهیدش داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر شهادت را از دایی‌هایش آموخته بود. من با تمام سختی‌های پیش رو در زندگی که عمده‌ترین آنها از دست دادن همسرم و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنوایی‌ام بود، سه فرزندم را با حب ائمه اطهار بزرگ کردم. #شهید_سجاد_زبرجدے🌷 راوے : #مادر_شهید iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍آقا عبدالصالح تصیم گرفته بود بره سوریه موقعی بود که زهرا خانوم، همسرش، محمد حسین رو باردار بود. با عبدالصالح توی ماشین نشسته بودم که بهم گفت:مامان اسم بچه رو چی میخواین بذارین؟؟!! می خندید و تکرار می کرد...گفتم: شما پدر و مادر بچه این!! اصلا به ما هیچ مربوط نیست...دوباره اصرار کرد نظرمو بگم.گفت : بابا چی؟؟؟ گفتم به خدا ما اصلااااا فکرشم نکردیم‌!! شما خودتون باید انتخاب کنید..خندید و یه اسم خارجی و عجیب و غریب رو نام برد!! ✍که مثلا میخواد اسم بچه ش باشه... منم خندیدم و گفتم خب اسم خیلی قشنگیه...یه کم که گذشت،،گفت : مامان اگه بچه م پسر باشه،میذارم محمدحسین اگه دختر باشه هم فاطمه خوشحال شدم و گفتم اتفاقا خیـــــلی اسم قشنگیه ان شاالله به سلامتی و برکت...تو خودش رفته بود!گفت: مامان یه غصه ای دارم...( تازه الان متوجه میشم منظور عبدالصالح از این حرفا چی بود...) ✍بهش‌ گفتم چه غصه ای مامان؟؟!! گفت : بعدا که بچه به دنیا بیاد، زیادپیش شما نیست...گفتم : یعنی چی؟؟!!!گفت : خب دیگه،،، نیست پیشتون این یکی از دغدغه های منه...تعجب کردم!!! گفتم: یعنی چی؟ چی میگی؟؟وقتی شما بیاین و برین ،، رفت و آمد داشته باشین،..چجوری بچه پیش ما نباشه؟؟!! ادامه نداد...هدف حرف هاشو نمیدونستم...اون موقع صالح می دونست رفتنیه...و من به خیال موندنش،،زندگی آینده شو ترسیم می کردم...صالح من داشت بار سفر می بست!و دل نگران فرزندش بود. راوے : iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #خوابهای_مشترک یه وقتایی من خواب می بینم و بعد می فهمم همون شب عروسمم خواب پسرمو دیده و به هر دومون در مورد یک موضوع صحبت می کنه. مثلا بعضی موقعها که دیر به دیر میاد به من سر میزنه شبش آقا رضا به خواب من و خانمش میاد و از خانمش می خواد که حتما جویای احوال من باشه و از منم می خواد که جویای احوال زن و بچش باشم. ما بغیر از مادرو فرزندی باهم مثل دوتا دوست صمیمی بودیم و زمانیکه ماموریت نبود و تهران بود هرشب میامد بهم سر میزد و خیلی روی من حساس بود و هوای من مادر و داشت بعداز شهادتشم خیلی بیشتر از قبل هوامو داره که اگر خانمش یه هفته نیاد منزلمون بخوابش میره و میگه برو به مادرم سر بزن. هر لحظه هم که از سفر برمی گشت اول به من سر میزد بعد میرفت خانه ی خودشون. #خاطرات_شهید #شهید_رضا_خرمی🌷 راوی : #مادر_شهید iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید مادر حاج محسن حاجی‌حسنی کارگر: کسی از هم صحبتی با محسن سیر و خسته نمی‌شد، اگر بچه‌ها در جلسات قرآن حاج محسن که اکثرأ نوجوانان و جوانان شرکت داشتند، در کنار آموزش قرآن شوخی می‌کردند او هم با آن‌ها می‌خندید و اجازه نمی‌داد که فضا خیلی خشک و خسته کننده شود، البته به رعایت اخلاق و احترام به بزرگ‌ترها در کنار انجام شوخی‌های متین و مناسب تاکید داشت و حتی خودش هم اهل شوخی‌های مناسب بود حتی وقتی برای تلاوت در جلسه گمنامی در منطقه‌ای دور افتاده دعوتش می‌کردند می‌گفتم: «خسته‌ای نرو»، می‌گفت: اینجا را باید حتما بروم چون برای رضای خداست... #شهیدمحسن_حاجی_حسنی_کارگر #شهید_مظلوم_منا🌷 راوی: #مادر_شهید ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
▪️یکی از روحانیون حاضر در سوریه که از قم اعزام شده بود، در جلسه ای که با حضور رزمندگان حاضر در سوریه و نیز برگزار شده بود، به سردار میگوید: در جمع رزمندگان ما در سوریه رزمنده ای به نام بود که علاقه ای وافر به دیدار شما داشت و میگفت اگر سردار را زیارت کنم، انگشتری از او به یادگار میگیرم. اگر هم شهید شدم، را بگیرید و به مادرم بدهید. سردار انگشترش را هدیه داد که توسط دختر سردار گرجی زاده به دست رسید. به یاد آنکه یک دنیا از بردن نامش هم وحشت دارند... به وقت دوسال دلتنگی 🥀💔 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
▪️نقل از مدافع حرم 💢پسرم داوود زمانی که شروع به قرائت میکرد در حین خواندن به تمام پهنای صورتش اشک میریخت، به طوری که بعضی دوستان یا اقوام که پای داوود مینشستند گاهی میآمدند و به من میگفتند چرا پسرت زمانی که زیارت عاشورا را میخواند انقدر میکند! من جواب میدادم علت این گریه ها عشق به ابا عبدالله علیه السلام است. بعد خودم از داوود علت گریه هایش را میپرسیدم میگفت مادر انسان زمانی که زیارت را قرائت میکند روحش به پرواز در میآید و این احساس برای همه قابل درک نیست! مادر شهید میگوید دوست داشتم پسرم زندگی اش را وقف کند و در مسیر این خاندان قدم بردارد و به لطف خدا این اتفاق افتاد . . . https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تماس تلفنی شهید سلیمانی با مادری که دوفرزندش در یک روز شهید شدند 🔹️ به ارادت و احترام خاصی داشت و در سال چندین مرتبه با مادر شهیدان محمدی‌پور دیدار می کرد. ◇ بانو «نرجس حسن‌زاده» مادر شهیدان «حاج علی و حسین محمدی پور» تیرماه سال ۹۹ دار فانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست. 🔹️ شهید «حاج‌علی محمدی پور» شانزدهم خرداد ۱۳۳۸ در روستای دقوق‌آباد از توابع شهرستان رفسنجان به دنيا آمد. ◇ وی تا پایان مقطع راهنمايي درس خواند. سال ۱۳۶۵، ازدواج كرد. وی كارمند معدن مس ‌سرچشمه بود و به‌ عنوان بسيجي با سمت فرمانده گردان ۴۱۲ لشكر ۴۱ ثارالله در جبهه حضور يافت. ◇ سرانجام نوزدهم دي ۱۳۶۵، در بر اثر اصابت‌ تركش‌، شد. 🔹️ شهید «حسین محمدی پور» در دهم شهريور ۱۳۴۳ ، تا پايان مقطع متوسطه درس خواند و ديپلم تجربي گرفت. به‌عنوان پاسدار وظيفه در جبهه ‌حضور يافت. ◇ سرانجام در نوزدهم دی ۱۳۶۵، در براثر اصابت تركش به سر، در کنار برادرش شد. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671