eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
298 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
﮼𖤓صبح یعنی ؛ ﮼𖤓ٺو بخندے و دلم باز شود! ﮼𖤓پلڪ بگشایی و از نو غزل آغاز شود! ﮼𖤓صبح یعنی ؛ ﮼𖤓ڪہ دلم گرم نگاهٺ باشد، ﮼𖤓آسمان،عشق ،زمین با ٺو هم آواز شود! ⇐صبحٺ‌بخیرعشقم♥️⇒
ࡅ߳ࡐ‌ ࡅ߭ࡐ‌ࡅ߳ࡅ࡙ܦ̇ࡅ࡙ܭࡅ࡙ܢܚ݅ࡍ߭ ܩࡐ‌ܝ‌ܥ‌‌ ࡃܠߊ‌ܧܩܨ!🎼🥰﹞
حقیقتا اگر نبودی، حالا دیگرما نه میدانستیم ونه میشناختیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین و مؤثرترین مبارزه با اجنبی ، مجهز شدن به سلاح علم و دین و دنیاست و خالی‌کردن این سنگر و دعوت به خلع این سلاح خیانت به اسلام و مملکت اسلامی است - -
هرکس ایران و منافع ملی را دوست دارد : باید برای ترویج ایمان و امید تلاش کند . این وظیفه است ، - حضرت آقا -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 خیره درجاذبه‌ی چشمانش پرسیدم : _دلیل مخالفت مادر و پدرت چی بود؟ اینبار ژستش را عوض کرد... دست به سینه شد و پرسید : _چی بود به نظرت ؟ وقتی قرار یه خواستگاری رو گذاشتند و من زدم زیر همه چیز و آبروشون رو یه شبه بردم ، به نظرت خوشحال می‌شند ؟! نفسم را همراه سری که از نگاه او ، میچرخید و دور میشد ، از سینه بیرون دادم . _باور نمی‌کنم . صدایش حاکی از بازگشت عصبانیتش داشت . _باور نکن به جهنم ... ولی حواست باشه تو باور کنی یا نه من دیگه صبر نمی‌کنم تا تو باورت بشه . و از آشپزخانه بیرون رفت . ضربان قلبم و نگرانی بی دلیلی که در وجودم موج گرفته بود ، هر دو باهم آرام شد. نفسم را راحت از سینه بیرون دادم و برای فرار از ذهن آشوب شده و افکار مزاحم شده و نگرانی ایجاد شده ، برای شام غذا درست کردم . انتخاب غذا خودش سخت ترین کار بود. مخصوصا که نمی‌دانستم نیکان چه غذایی را بیشتر دوست دارد. گر چه اهمیتی هم نداشت ... اما همین ندانستن‌ها نشان می‌داد که ما چقدر از هم دوریم . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 کاش لااقل مدت بیشتری عقد می‌ماندیم. پیتزا درست کردم با یه بشقاب سیب زمینی سرخ کرده و قارچ سوخاری شده . میز شام را چیدم ... سس قرمز را روی میز گذاشتم و بلند صدا زدم : _شام حاضره . و نشستم پشت میز ...صدایی از نیکان نیامد... با خودم فکر کردم که حتما قهر کرده و قصد خوردن شام نداره که اشتباه فکر کردم ... آمد. روبه رویم پشت میز نشست و یک برش مثلثی پیتزا را با دو گاز خورد... و من با دهانی باز از تعجب نگاهش کردم ! برش دیگری برداشت و با اخمی که توی صورتش بود گفت : _اون طوری نگام نکن ... من باید شش وعده غذا بخورم اونوقت امروز فقط سه وعده خوردم ، خیلی خودمو نگه داشتم تا الان . _یا خدا...شش وعده ! به خدا من یکی نمی‌تونم شش وعده واست غذا درست کنم . نگاهش تا چشمانم بالا آمد: _نترس تو همون سه وعده غذا رو درست کن، ولی نه واسه دو نفر ،واسه چهار نفر . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال vip رمان فریب افتتاح شد🎉✨ برای خرید vip رمان فریب با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂 @F_82_02 🎻مزایای vip🎻
🎶بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده 
🎶پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی
🎶داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد و
       روزهای عادی
🖇️حق عضویت Vip مبلغ 30 هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @F_82_02
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
«ࡅ߳ࡐ‌ ࡅ߳ܫܝ‌ࡅ࡙ܦ̇ߺܙ‌ ܩࡅ߭ܨ ߊ‌ܝ̇‌ ܫܢܚ݅ܦ̈ܙ‌!🥰🖇»
. ➖⃟🌼𝗞𝗮𝗹𝗯𝗶𝗺𝗶𝗻 𝘁ü𝗺ü 𝘀𝗲𝗻𝗶 𝗶𝘀𝘁𝗶𝘆𝗼𝗿... ••ٺمام‌ِقلبــ ـم ٺورامی‌طلبد!🫂﹞
﹝جُز «ٺو♡» ڪسے نیسٺ آرامِشِ جانَم!🥰🌿﹞
⦙⦙ عزیزٺر از جانم♡ ⌯ ִֶָ دوسٺ داشٺن من بہ ٺو ٺمامى ندارد. ⌯ ִֶָ ٺو چنان بى محابا ⤹ ⌯ ִֶָ در عمق جانم فرورفٺہ‌ا؎ ڪہ گویی ⌯ ִֶָ با هر ضربانِ قلبم ⤹ ⌯ ִֶָ عشقم بہ ٺو بیشتر میشود. ⌯ ִֶָ وآن هنگامے ڪہ ... ⌯ ִֶָ زمانہ‌ مرا آزرده خاطرمیڪند، ⌯ ִֶָ باز دوسٺ داشٺن ٺوسٺ ؛ ⤹ ⌯ ִֶָ ڪہ علٺ حال خوبم میشود. ⌯ ִֶָ و من قانعم به بودنٺ هرچند ڪم ، ⌯ ִֶָ و نیازمندم بہ ٺو... ⌯ ִֶָ چنانڪہ شب ماه را و روز خورشید را! ⌯ ִֶָ دردونہ‌قلبم‌بمونے‌برام!♥️👫☘⦙⦙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 _چهارنفر !... نیکان من الان ازخستگی روی پا بند نیستم .... چطور هر روز واسه چهار نفر آدم غذا درست کنم ... باشگاهتو تعطیل کن خب . با پشت دستش گوشه‌ی لبش را پاک کرد و گفت : _چی ؟! باشگاه‌ رو که نمی‌شه تعطیل کرد... کلی شاگرد دارم ، بدنم رو فرم اومده ... کلی واسه این بدن زحمت کشیدم... حالا واسه تنبلی زنم ، باشگاهمو بذارم کنار؟! _دیوانه‌ای تو به خدا ! _چهارنفر !... نیکان من الان ازخستگی روی پا بند نیستم .... چطور هر روز واسه چهار نفر آدم غذا درست کنم ... باشگاهتو تعطیل کن خب . با پشت دستش گوشه‌ی لبش را پاک کرد و گفت : _چی ؟! باشگاه‌ رو که نمی‌شه تعطیل کرد... کلی شاگرد دارم ، بدنم رو فرم اومده ... کلی واسه این بدن زحمت کشیدم... حالا واسه تنبلی زنم ، باشگاهمو بذارم کنار؟! _دیوانه‌ای تو به خدا ! •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 همان یه تکه پیتزا رو هم روی میز گذاشتم و گفتم : _بفرما .. شما همه‌ی پیتزا رو بخور من نگات می کنم تا لااقل تو سیر بشی . دست از خوردن کشید ... زبانش را از پشت لبان بسته‌اش دور دندان‌هایش چرخاند و با لحنی جدی تهدیدم کرد: _به سنت نمی‌خوره این بچه بازیا ... منم دارم کم‌کم قاطی می‌کنم از دستت ، می‌ترسم نتونم جلوی اون روی سگمو بگیرم و اونوقت ... اونوقت ماند و جمله‌ای مجهول که گفته نشد . و من سکوت را ترجیح دادم تا آرام بگیرد و اون روی سگش ظهور نکند با آنکه من سکوت کردم اما نیکان بعدازچند دقیقه از پشت میز برخاست وبا قدم های بلند رفت سمت اتاق . نگاهم به پیتزای دست نخورده افتاد. چکار کرده بودم ؟ سر چه چیزای بی خودی ، نیکان را از خودم رنجاندم . هنوز پشت میزآشپزخانه نشسته بودم که ازاتاق بیرون زد و رفت سمت جاکفشی . با یه تیشرت ورزشی و شلوارش . ساک ورزشی اش هم همراهش بود که صدایش زدم : _نیکان . میز دست نخورده ی شام را رها کردم و رفتم سمتش . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال vip رمان فریب افتتاح شد🎉✨ برای خرید vip رمان فریب با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂 @F_82_02 🎻مزایای vip🎻
🎶بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده 
🎶
 روزی دو پارت
 
🎶پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی
🎶داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد و
       روزهای عادی
🖇️حق عضویت Vip مبلغ 30 هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @F_82_02