هدایت شده از
_منو این موقع تنها میزاری میری #مهمونی؟!
کراواتش رو برداشت و با بی #رحمی گفت:
_دقیقا همین کارو میکنم!
تلخندی زدم و گفتم:
_حداقل بگو #دوست داری وقتی اومدی برات چی آماده کنم؟!
منتظر هر حرفی بودم ولی اون فقط گفت:
_خوشحال میشم دیگه اصلا نبینمت!
با #بغض گفتم:
چطور دلت میاد اینو بگی من #زنتتمم!!
-اره یه زنه زوری که انداختنش بهم
تو هیچی نیستی جز پرستار و خاله #بچهام...
سرم رو با #اشک پایین انداختم و گفت :
_ببخشید مزاحمت شدم و این مدت #اذیتت کردم.
بیتوجه بهم در اتاق و بست و رفت...
و من برای برآورده کردن خواستهش...🖤💥
https://eitaa.com/joinchat/1517420707C7fa198ccc9