eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.4هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
303 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ آیلار با صدایی که از ترس می لرزید ، آهسته نجوا کرد : _آروم باش دانیال ... چی شده ؟ جوابی ندادم . او هم دیگر جرأت حرف زدن پیدا نکرد. مادر دوان دوان آمد و با بغض آمیخته به نگرانی گفت : _زنگ زدم ، داره می آد ... بگو چی شده دانیال ... جون به لبم کردی ! درد قفسه ی سینه ام بیشتر شد که همراه نعره ای فریاد کشیدم : _فقط جلوی چشمم نباشید ... حالم دست خودم نیست ... مادر بلند و نگران گفت : _یا حضرت عباس ... چی شده آخه ... -بذار دخترت بیاد می فهمی . انگار تمام تنم لرز برداشته بود . به سختی روی پاهایم بند بودم . تاریخ صیغه نامه داشت عقل از سرم میپراند ... واقعا نزدیک سه ماه بود که مینو صیغه ی نیکان شده بود! وقتی به خودم آمدم و متوجه ی نگاه نگران آیلار و مادر شدم ، فهمیدم که وسط سالن پذیرائی هستم . اونقدر حالم بد بود که اصلا نفهنیدم چطور از پله ها پایین آمدم و کی وسط سالن ، قدم زنان به فکر فرو رفتم . ثانیه ها و دقیقه ها را از یاد برده بودم و تنها دنبال جواب مینو بودم که قطعا آرامم نمی کرد و آتش خشمم را افزون تر می کرد . و بالاخره مینو آمد . عصبی بود و چقدر من خودم را کنترل کردم که همان اول یک سیلی نصیب صورتش نکنم . کیفش را پرت کرد روی مبل و به جای سلام ، عصبی پرسید : _چیه ؟ واسه چی منو کشوندی خونه ؟! چشمانم را برایش ریز کردم و قدمی به سمتش جلو رفتم : _کجا بودی؟ لحظه ای اخم هایش باز شد اما فوری باز گره ابروانش را محکمتر کرد: _مطب دیگه. -مطب !! ... به داوود که گفتی مطبت رو عوض کردی ! حالا کدوم مطب می ری ؟! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ به وضوح رنگ صورتش پرید و حرص من بیشتر شد: _پس داوود اومده از من به شما حرف زده ! سری تکان دادم و جلوتر رفتم . دو قدمی او ایستادم و همراه با نفس هایی که از عصبانیت طعم تند آتش داشت گفتم : -بله گفته که امروز شما رو دم در مطب جدیدت دیده ... گفته که امروز بهش گفتی ازدواج کردی و گفته که ... رنگ نگاهش هم عوض شد . ترس به وضوح در چشمانش جولان می داد که همراه بافریادی گفتم : _توبا نیکان صیغه کردی !؟ صدای هین بلند مادر و آیلار برخاست . نگاه مینو در چشمانم چرخید اما برخلاف آنهمه ترس نشسته در نگاهش مصمم شد و گفت : _بله . نفسم خود خود آتش شد . دو قدم مانده تا او را به صفر رساندم و چنان زدم توی گوشش که صدای فریاد مادر و آیلار بلند شد : _دانیال! و در عوض نگاه پر خشم مینو سمتم آمد : _به تو ربطی نداره دانیال ... من یه زن مطلقه ام ... برای ازدواجم نیاز به اجازه ی تو ندارم . اگر این حرف ها را نزده بود ، قطعا خیلی زودتر آرام می شدم ولی با شنیدن جوابش ، حالم را نفهمیدم . سمتش حمله کردم و تمام زورم را توی سر و صورتش خالی . دستانش را سپر صورتش کرد و من درحالیکه تمام حرصم را با کشیدن موهایش خالی می کردم و او را به این طرف و آن طرف می کشیدم ، فریاد زدم : _خفه شو عوضی ....هرزه شدی ! کثافت شدی ...آدمت می کنم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ مادر با فریاد جلو آمد اما حریفم نشد . شاید در بین مشت و لگدهایی که نثار مینو می کردم ، بی اختیار مادر را هم چندباری به عقب هل دادم . اما این فریادهای مینو بود که نمی گذاشت آرام شوم . -هرزه نبودم و نشدم ... فقط ، حق ازدواج داشتم ، ازدواج کردم . -خفه شو تا دهنت رو پر خون نکردم . حالم دست خودم نبود ، هر قدر مینو را می زدم ، باز هم آرام نمی شوم . تا اینکه مادر با جیغ بلندی گریست : -بس کن دانیال ... نفس زنان ، بیشتر از همه ی تمرین های نفس گیر باشگاه ، از مینو که روی زمین افتاده بود و نای حرکت و حرف نداشت ، فاصله گرفتم که مادر با گریه سمت مینو رفت و قبل از آنکه حتی علت پنهان کاریش را بپرسد فریاد کشید : _برو تو اتاقت ... برو . و مینو لنگ لنگان ... شاید هم گیج و منگ از ضربه هایی که به سر و صورتش کوبیدم سمت اتاقش رفت . مادر نگاهم کرد. دلخور و ناراحت با بغض گفت : _خودم می دونم با مینو چه طور رفتار کنم ... دست زنتو بگیر و از اینجا برو دانیال . -اگه می دونستید که الان دو متر زبون نداشت ... ندیدی چطور جوابمو داد! صدای مادر بلند شد : _دهنتو ببند دانیال ... یه نگاه به زنت بنداز. سرم سمت آیلار چرخید . رنگ صورتش مثل میت سفید شده بود و از شدت ترس ، لرز خفیفی زیر پوستش دویده بود که به وضوح دیده می شد و مادر ادامه داد: -سکته دادی زنتو ... بارداره میفهمی ... می خوای بلایی سر بچه اش بیاد ؟ نفس عمیقی کشیدم و لحظه ای چشم بستم تا گرما و جوشش خون را در مغزم حس کردم که سکوت را شکستم به : -زنگ بزنید نیکان ... بگید همین الان بیاد اینجا . مادر لج کرد: _من زنگ نمی زنم . -باشه خودم زنگ می زنم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌺💐✨تـخـ‌ـفـ‌ـیــف‌ویــ‌ژه✨🌺💐✨ از امروز پنجشنبہ تا سه‌شنبه هفتہ بعد ڪہ مصادف میشہ با ۱۵ رمضان یعنے میلاد مبارڪ امام حسن مجتبے علیہ السلام ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمان تخفـیف خوردہ و شمـا میتونـید ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان فریــب رو بـا ۲۰ هـزار تـومـان خریداری کنید. مـهـلـت خـریـد 𝐕𝐢𝐩 بـا این قـیـمـت: از امروز تا سه‌شنبه هفتہ بعد براے خرید 𝐕𝐢𝐩 بہ این آیدے پیام بدید: @F_82_02 ✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
•• . روزه‌داری که شده تشنۀ "مَن لي غَيرُك" بر سر سفرۀ افطار تو باز آمده است❤️‍🩹 . •••
یازدهـمیـن افطـار قسمت یازدهم: همیشه به دنبال تو... فَاسْتَبِقُواْ الْخَیرَاتِ أَینَ مَا تَکُونُواْ یأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعًا و همیشه هر جایی که شمعی روشن شود پروانه‌ها عاشقانه به گرد آن می‌گردند و آنقدر محو نور می‌شوند که غافلند از سوختن بالهایشان و هر کجا که روزنه‌ی نوری بتابد و یا صحبت از خیری باشد شما همانجا هستی إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ  كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه و در عالم امکان جز شما و اجداد شما خیر و برکتی را حتی نمی‌توان متصور شد هر چه از شما جداست سیاهیست و من سیاه بختم که از شما دور افتاده‌ام و خوشا به سعادت آنانی که که با کوچکترین اشاره‌ات همچون ابرهای پاییزی سریع و با شتاب به سمتت می‌آیند تویی که خودت مظهر برکت و بارانی مولای من بدون نام شما هیچ سفره‌ای برکت ندارد و بدون وجودت هیچ زمینی رنگ باران نخواهد دید و هر جمعیتی بدون حضورت مقصدی جز تباهی ندارد عزیز دلم خودت دل ما را به سمت خودت متمایل کن که بدون شما این افطارها رنگ و بویی ندارد خودت مدد بده تا به معدن خیراتت با سبقت وارد شویم... 💠برداشتی آزاد از: سوره بقره آیه ۱۴۸ زیارت جامعه کبیره
💠دوازدهـمیـن سـحـر إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلَى مَنْ لاَ يَسْأَلُكَ وَ عَلَى الْجَاحِدِينَ بِرُبُوبِيَّتِكَ فَكَيْفَ سَيِّدِي بِمَنْ سَأَلَكَ وَ أَيْقَنَ أَنَّ الْخَلْقَ لَكَ وَ الْأَمْرَ إِلَيْكَ ای‌خدا،توآن‌كريمےكه‌ احسانت‌برآن‌كس‌هم‌كه‌ازتودرخواست‌نكند،افاضه‌میشود بلكه‌برمنكران‌خدائيت‌هم‌می‌رسد پس‌چگونه‌است بر‌آن‌كس‌كه‌ازتومسئلت‌كرده‌وبی‌شک‌كامل‌ميداند كه‌خلق‌همه‌ازتو وفرمان‌برخلق‌مختص‌توست‌نخواهدرسيد؟ و اینجا دوازدهمین ایستگاه است و من دوازده شب است که مهمان سفره‌ای هستم که هر لقمه‌اش تماما نــ✨ـــور است و برکت و میزبان خود ذات باری تعالی است و این منم که مرض غفلت گاها محرومم کرده از سفره‌ی رنگین الهی اما روزی این سفره حتی به آنان که نخواستند هم رسیده و می‌رسد قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ و رزق است که هر موجودی در عالم از آن سهم معینی دارد اما گاه می‌شود که در دریا شنا کرد و گاه هم می‌شود که اسیر دست گردآب شد و هلاک شد و من همان هلاک شده‌ام که تو دست نجات به سویم دراز کردی اما من پس زده‌ام... خدای من من رزقی را که تو برایم فرستادی را اســ🥀ــراف کردم و خمره‌ی دلــ💔ـم را شکسته‌ام و به کاسه‌ی ترک برداشته‌ی گنــ🔥ـاه اکتفا کردم و تنها تو میتوانی این دل هزار تکه شده را به هم بند بزنی خودت به فریادم برس که رزق و روزی فقط دست توست و تنها تویی که هدایت‌گری 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی سوره سبا آیه ۳۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ و از حرص مادر هم که شده ، موبایلم را از جیب شلوارم بیرون کشیدم و همان لحظه به نیکان زنگ زدم . تا یک کلمه گفت سلام ، با فریاد بهش توپیدم : _بلندشو بیا همین حالا جنازه ی زنتو جمع کن از این خونه ببر ... دیگه مینو حق نداره پاشو توی این خونه بذاره . و سکوت طولانی نیکان باعث شد تا تماس را قطع کنم . خودم را که ، از همه روزهایی که به باشگاه می رفتم و تمرین می کردم ، خسته تر کرده بودم ، روی یکی از مبل ها رها کردم و همراه با نفس بلندی به سرپنجه های دستم نگاه کردم . رد خون سر و صورت مینو ، روی دستانم بود . سرم درد می کرد و تازه مغزم انگار ریکاوری شده بود . قطعا سر و صورت مینو را داغون کرده بودم و تنها چیزی که حاصلم شده بود ، یک ذهن خسته ، افکار مشوش ، خیالی ناآرام و عذاب وجدانی بود ، برای ضرب دستی ، که سر مینو خالی شده بود . نه مادر با من حرف زد و نه آیلار و زمان گذشت تا صدای زنگ در برخاست . قطعا نیکان بود و بود . با قدم هایی بلند و شبیه دو ، وارد خانه شد و پرسید : _مینو کجاست ؟ چشمم را با عصبانیت برایش تنگ کردم و گفتم : _خیلی بی حیایی واقعا ! چنان فریادی زد که مادر سراسیمه از آشپزخانه سمت سالن دوید ! -می گم مینو کجاست ؟ چه بلایی سرش آوردید ؟ میز وسط سالن را دور زدم و سمت نیکان رفتم و در یک حرکت ، یقه ی پیراهنش را با دو دست گرفتم : _خیلی عوضی هستی ... بَسِت نبود مارال رو بدبخت کردی ... حالا افتادی دنبال مینو ؟ ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ مچ هردودستم را گرفت و محکم کنار کشید . -حرف دهنتو بفهم دانیال ...مینو زن منه ... در ضمن تو خودتم میدونی که من ، تو مرگ مارال هیچ نقشی نداشتم . سرم را توی صورتش جلو کشیدم و فریاد زدم : _تو و مارال اختلاف داشتید .... اینو همه می دونن ... بعد اومدی دنبال مینو و مخش رو زدی که صیغه ات بشه ؟! ... خیلی آشغالی نیکان . صدای عصبی نیکان باز بلند شد : _بهت می گم مینو کجاست ؟ عصبی از این فرار و طفره رفتنش ، دستم را سمت پله ها دراز کردم وگفتم : -اینو از جلوی چشمای من ببر ، وگرنه همین امروز جنازه شو تحویلت می دم . نیکان نفسش را در سینه حبس کرد و رفت سمت پله ها . باقدم های بلند ، پله ها را بالا رفت . نگاه مادر و آیلار هردو روی صورتم بود که فریاد زدم : _چیه ؟ ... توقع داشتید بهش بگم ؛ خوش اومدی که گند بزنی به زندگی ما ! مادر همراه بغض رفت سمت یکی از مبل ها و نشست و آهسته گریست و آیلار سرش را پایین انداخت . شاید ده دقیقه ای شد که طول پذیرائی را مترکردم که نیکان ، با یک چمدان کوچک از پله ها پایین آمد . مادر با پریشانی سمتش دوید . -کجا ؟! مینو رو کجا می بری ؟ نیکان مصمم به جای مادر ، به من چشم دوخت : _من مینو رو اینجا نمی ذارم که بزنید سر و صورتش رو له کنید . باز نتوانستم ساکت بمانم و نعره کشیدم: _عوضی ... تو باعث شدی که بزنم سر و صورتش رو له کنم ... تو خودت خواهر نداری ، نمی فهمی آبروریزی یعنی چی ... مینو بی پدر و مادر نبوده که رفتی یواشکی عقدش کردی ... اون خواهرم توی زندگی با توی عوضی مرد ... دیگه نمی خوام لباس مشکی این خواهرم رو هم تنم کنم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌺💐✨تـخـ‌ـفـ‌ـیــف‌ویــ‌ژه✨🌺💐✨ از امروز پنجشنبہ تا سه‌شنبه هفتہ بعد ڪہ مصادف میشہ با ۱۵ رمضان یعنے میلاد مبارڪ امام حسن مجتبے علیہ السلام ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمان تخفـیف خوردہ و شمـا میتونـید ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان فریــب رو بـا ۲۰ هـزار تـومـان خریداری کنید. مـهـلـت خـریـد 𝐕𝐢𝐩 بـا این قـیـمـت: از امروز تا سه‌شنبه هفتہ بعد براے خرید 𝐕𝐢𝐩 بہ این آیدے پیام بدید: @F_82_02 ✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨
•• . إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ‌ کِه عاشِق بَدی مَعشوق را نمی بینَد اصلاً... . ‌‌•••
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
دوازدهـمیـن افطار قسمت دوازدهم: معجزه‌ی در راه... إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ و در این کره خاکی و در این عالم پر از هیاهو و آشفته ما آدمها گاهی یادمان می‌رود که خدایی هم هست و روزگاری باید دوباره به آغوش عرش او بازگشت و فراموش می‌کنیم که کجا بودیم و که بودیم و گردن راست می‌کنیم در برابر خداوندی که در عین رحمت، توان شکستن تمام گردن مستکبران عالم را دارد بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقَاقٍ و من به قدرتی که ندارم مغرور شدم و غرور همان قاتلی است که وجدانم را کشت و قلبم مبدل شد به زندانی متروک که جز درد و حسرت ملاقاتی نخواهد داشت و من معترفم به تکبری مرا به تنهایی‌ خویش فرو برد و از آغوشت به اندازه‌ی فرسنگها دور شدم و حالا در دوازدهمین افطار توسل کرده‌ام به دوازدهمین نام اعظم خدا که همان حجت بن الحسن است 💠برداشتی ازاد از: سوره شعراء آیه ۴ سوره ص آیه ۲ (ارواحنا‌له‌الفدا)
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
تو این سه روزِ ایام‌البیض؛ سیزده و چهارده و پانزدهِ رمضان خوندنِ دعای مجیر رو فراموش نکنید که به فرموده ی آقا رسول‌الله (ص) بخشیده میشه گناهان حتی اگه باشن به قدرِ برگِ درختان قدرِ قطره‌های بارون ریگِ بیابون که وسطِ مهمونیِ بخشش، خدا بازم بهونه جور کرده واسه بیشتر تر بخشیدن! واسه بیشتر بغل کردن این سه روز بیشتر مهمون باشید! این سه روزُ بیشتر خودشیرینی کنید واسه صاحبخونه دستای خالی‌تون نشون بدید نشون بدید با زبونِ دلتون بگید که میبینی  بی‌ پناهم؟! که أجِرنا من النارِ یا مُجیر..
💠سیزدهمین سـحـر وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ عَنْهُ  ومراازآنان‌قرارده كه‌عمرش‌طولانےوعملش‌نيكو ونعمتت‌را‌براوكامل‌گردانيده‌اى‌وازاوخشنودى و زندگی بدون دوای شیرین بندگی جام زهر شیرینی است که بعد از نوشیدنش جز لحظاتی مستی و به اندازه یک عمر درد چیزی به ارمغان نخواهد آورد... وَ عَسىٰ أَن تَكرَهوا شَيئًا وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم ۖ وَعَسىٰ أَن تُحِبّوا شَيئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم و گاهی آدمی از سختی‌های راه عبودیت بیزار می‌شود و مزه‌ گناه و نفس به کامش می‌نشیند اما هزاران افسوس که بعد از مســ🍂ــتی و غفلت معلوم نیست که دست رحمت الهی انسان را بیدار می‌کند و یا سیلی روزگار...؟ بارالها و من بیچاره نادان در سیزدهمین سحر عاشقی اقرار می‌کنم به نادانی و نالانی و ناتوانی خویش و از تو طلب می‌کنم حیاتی طاهر و پاکیزه را که سراسر پر از شمیم عــــ🌺ــطر نام توست و مدد بده آنگونه زندگی کنم که ذره‌ای شبیه شوم به حیات مولای متقیان که از این دنیای پر از هیاهو به قرص نانی و پیراهن وصله‌داری اکتفا نمود در حالی که کل افلاک به زیر پایش بود ای اقای سیزدهمین سحرها مدد بده که مدد از غیر تو خواستن ننگ است 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی سوره بقره آیه ۲۱۶ (علیه‌السلام)
برای غزه و‌ مردم مظلومش بنویسید و درموردشان صحبت کنید. حتی یک خط یا یک جمله. حتی یک کلمه هم که شده. نگذارید نامه‌ی اعمال‌تان و پرونده روزمره‌تان برای دفاع از مردم غزه خالی بماند. اگر خالی ماند، روزی خواهد رسید که پشیمان می‌شوید و آن موقع بیخ‌‌گلوی‌تان رو می‌فشارند و باز خواهتان می‌کنند که چرا سکوت کردید؟! درست است کار از دست‌مان بر نمی‌آید و ناتوانیم، اما کم‌ترین کاری که می‌توانیم بکنیم همین هم‌دلی و شریک شدن توی غم و غصه‌‌های‌شان است. خون مظلوم پایمال نخواهد شد؛ و وای بر حال ما اگر طرف مظلوم را نگرفته باشیم ...
سخنان امام علی بعد از شنیدن هتك حرمت زن مسلمان و غیر مسلمان. وَ لَقَدْ بَلَغَنى اَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْاَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الاُْخْرَى الْمُعاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَها وَ قُلْبَها وَ قَلائِدَها وَ رِعاثَها، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ اِلاّ بِاِلاْسْتِرْجاعِ وَ الاِْسْتِرْحامِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا وافِرينَ، ما نالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ، وَلااُريقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ اَنَّ امْرَءاً مُسْلِماً ماتَ مِنْ بَعْدِ هذا اَسَفاً ما كانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كانَبِهِ عِنْدى جَديراً. به من خبر رسیده مهاجمى از آنان بر زن مسلمان و زنِ در پناه اسلام تاخته وخلخال و دستنبد و گردنبند و گوشواره او را به یغما برده، و آن بینوا در برابر آن غارتگر جز کلمه استرجاع و طلب دلسوزى راهى نداشته، آن گاه این غارتگران باغنیمت بسیار بازگشته، در حالى که یک نفر از آنها زخمى نشده. و احدى از آنان به قتل نرسیده. . . . اگر بعد از این حادثه مسلمانى از غصه بمیرد جاى ملامت نیست، بلکه مرگ او در نظر من شایسته است.
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
سیزدهـمیـن افطار قسمت سیزدهم: از تبار آسمانیان... وَ مِن قَوْمِ مُوسَىٰ أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یعْدِلُونَ و همیشه در دل تاریک‌ترین لحظات عده‌ای قلیل شمع گونه می‌زیستند و می‌ســ🕯ـــوزند تا امت پروانــ🦋ـــه‌ها راه را در اوج شب گم نکنند و به گمراهی نروند و گاه یک شمع کوچک نوری به دیدگان کور عالم نور می‌بخشد که تا انتهای تاریخ هزاران خورشید هم به گرد پای او نرسند.... صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ و در این جاده‌ی پر پیچ و خم خطرناک دنیا و اگر افسار مرکب زندگی به دست ساربان نفس بدهیم به همان راهی رفته‌ایم که گذشتگان رفتند و از رحمت و نعمت خدا به دور شدند آنقدر دور که حتی ناله‌های دختر پیامبرشان و موعظه‌های امامشان هم در دلـــ❤️‍🔥ـــهای مرده‌ی آنها اثری نکرد و در میان این همه سیاهی و تباهی باید خورشید بود و امتی را هدایت کرد وقتی پای جنگ با تاریکی در میان است دگر مهم نیست که چند ساله‌ای و چه جایگاهی داری فقط کافیست جلوه‌ای از خورشید باشی خواه مادری هجـ🥀ــده‌ ساله باشی و خواه پیرمردی سالخورده خواه کودکی شیرخواره و یا نوجوانی سیزده ساله فقط کافیست باشی در لحظه درست پای رکاب امامت آن موقعی که او می‌خواهد نه آنگاه که ما او را مولای من دعایمان که ما هم در راهت باشیم در نوجوانی برایت بمیریم و یا در سالخوردگی خودت عرق نوکری از پیشانی ما پاک کنی مثل حضرت قاســ💚ـــم(علیه‌السلام) و یا مثل حاج قاسم 💠برداشتی آزاد از: سوره اعراف آیه ۱۵۹ سوره حمد آیه ۷ (علیه‌السلام)