قشنگ بود ولی نفهمیدم جاوید و حشمت کی بودن؟
.
.
جاوید شوهر افشان
همون کسی که به خاطر اتهام قتلش امیروالا اعدام شد
و حشمت مستخدم خونه افشان
سلام خیلی خیلی خوب بودممنونم بابت رمان قشنگتون خسته هم نباشید
.
.
سلام خواهش میکنم ✨
منی که اصلا نخوندم
.
.
میل شماست دوست داشتید بخونید دوست داشتید نه
سللم وقتتون بخیر . خسته نباشید . سپاس فراوان بابت رمان زیبا پیچیده احساسی معمایی و ... ❤️
واقعا داستان قابل پیش بینی نبود و هر بار آدم میگفت قصه اینجا تموم میشه ولی جور دیگه ای ادامه پیدا میکرد 🙏🙏❤️
.
.
سلام همچنین ✨
خواهش می کنم ♥️
خوشحالم که راضی بودید
https://eitaa.com/nava_e_eshq/20696
ضرر کردی نخوندی😂
.
.
🙂😁
شنیدن جملـہ«مرسی ڪہ اومدے ٺو زندگیم!» قشنگ چند ٺا جون بهٺ اضافہ میڪنہ!🤍🔐
◗چہ ڪیفی دارد ڪسی باشد :
ڪہ وقٺی نام ڪوچڪٺ را از ٺہ دل صدا می زند لبخند؎ روے لبانٺ نقش ببندد ،و ٺو آرام بڪَویی جانم !
بہ ڪَمانم اینطور ڪہ باشد ؛ ٺو حٺی عاشق نامٺ می شو؎ ! ڪہ از طرز صدا ڪردنش بفهمی اسمٺ ڪہ هیچ حتی وجودٺ ، مالڪیٺش بہ اشٺراك گذاشٺہ شده ، بینِ ٺو و او؎ زندگی اٺ ! چہ لذٺی دارد ؛صدایی مدام نامٺ را ٺڪرارکند ، و ٺا ٺو جانم بڪَویی ...
بڪَوید امان از حواس پرٺی، یادم رفٺ چہ می خواسٺم بڪَویم! دوباره نامٺ را تڪرار ڪند و ٺو بدانی اینبار هم بہ شوق شنیدن جانم از زبانٺ صدایٺ ڪرده !همیشـہ ابراز علاقه ... با ڪَفٺن جانم ؛ عزیزم ؛ عشقم نیسٺ !
ڪَاهی ٺمامیِ شیرینیِ یك حس در ڪَفتنِ نـــام آن هم با میم مالڪیٺ خلاصـہ می شود !ٺو هیچ می دانی ...
با همین سادڪَی هاے ڪوچڪ اما... دوسٺ داشٺنی ،می شود خوشبخٺ بود و زندڪَی ڪرد؟💙🖇✨🕸◖ #عادل_دانتیسم
شدے ˒˒دلیـــــلِ˓˓ نفس کشیدناےِ
˒˒هیجانیــــم˓˓ ..!♥️
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقسوم📜
خندید و پرسید:
_ببین فکر نکن اخم کنی دلمو میزنی ،دلبرتر میشی ها...
حالا اگه تو شانس نداشتی ، زن من شدی ،
من که شانس داشتم که تو رو صاحب شدم.
انگار منتظر یه همچین حرفی بودم.
تکیه زدم به در ماشین و چرخیدم کامل سمتش.
_شانس داشتی واقعا ؟! ...
نه مادرت ، نه پدرت ، هیچ کدوم منو عروسشون نمیدونن ،
اونوقت تو به چی این ازدواج دلتو خوش کردی ؟!
یه لحظه سرش را سمتم چرخاند و با لبخند که مرا از رو برد ، جواب داد:
_به تو عزیزم... اونا هم کم کم راضی میشن...
قربون اون اخمت که اصلا باز نمیشه ،
یه لبخند بزن دیگه ، بعله رو گفتی و دل منو بردی ، دیگه عذابم باشه، محکومی به این عذاب ، پس بخند.
نفس بلندی کشیدم و سوختم.
یاد ماهان افتادم.
مگر میشد با عشقی که در قلبم بود ، پای یک تعهد اجباری و کاغذی میماندم ؟
من اما اهل طلاق گرفتن نبودم ...
اما دلم هم با این زندگی نبود...
شاید لازم بود که اینبار بر خلاف همه ی تصورات گذشته ام از زندگی مشترک ، هرطور که شده...
طلاق میگرفتم....
تا به پدر و مادرم ثابت کنم بی دلی که پای یک امضا بند نیست ، نمیشود ، پای یک عمر زندگی ماند!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقچهارم📜
اصلاً حاصله رفتن به تالار و دیدن ذوق و شوق مهمانها را نداشتم ، اما چارهای هم نبود .
این مراسم با تمام اجبار هایش باید اجرا میشد .
مخصوصاً که مادر و پدر نیکان با همه مخالفت هایشان راضی شدند که این مراسم را برای ما بگیرند .
مادر و پدر هم که انگار بدشان نمی آمد ، با ازدواج من با نیکان ، همه چیز تمام شود .
ماهان ، آشوب ها و دغدغه ها و دعواهای اخیر .
و چه بد بود این دروغ ظاهری ، که به اسم لبخند ، باید روی لبانم مینشست .
مجبور بودم بخاطر حفظ آبرویم ، متین و به ظاهر شاد باشم.
نگاهم در بین مهمان های تالار بود.
مینو خواهر کوچکم ، چقدر زیبا شده بود.
فاصله ی سنی من و او تنها یکسال بود و شاید بخاطر این فاصله ی کم بود که ما ، بهم وابستگی زیادی داشتیم.
با آنکه او ، سه سال قبل ، به خاطر یک ازدواج ناموفق ، مجبور به جدایی و خورده شدن مهر طلاق روی شناسنامه اش شده بود ،
اما در آن لحظه دلم میخواست ، جای مینو باشم .
راحت و آسوده ، بی دغدغه و اضطراب داشتن برای شروع زندگی .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
﮼✺عشق C᭄
﮼✺بهانہے قشنڪَے بود ،
﮼✺برا؎ حالوهواے اردیبهشٺ!
﮼✺اردیبِعِشق🪻➠
﮼✺نامِ دیڪَر روزهایۍسٺ ڪہ
﮼✺عشق را نفس میڪشید! 💕
الصباح ولشمس، هناك أعذار
أنت السبب الوحید لعیوني الیقظة...
«صُبح و خورشید بهانهاَند تو تَنها دلیلِ چَشمهایِ بیدارِ مَنی...»-صبــდــحبخیر🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇤#عشـقخـاص💕⇥
خدا تورو جای همه نداشته هام بهم داده!🌱🤍
⤹˹𝓷𝓪𝓿𝓪_𝓮_𝓮𝓼𝓱𝓺•💍• ˼