eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
295 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
💠دهـمیـن سـحـر تُصِيبُ بِرَحْمَتِكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي بِكَرَامَتِكَ مَنْ تُحِبُ تويى‌كه هركہ‌رابخواهےبه‌رحمتت‌نايل‌مےسازى وهركه‌رادوست‌دارى به‌كرامتت‌هدايت‌میكنى... و تمام عالم و هر پدیده و اتفاق حادث شده در آن دقیق است و بر مدار نظم هر برگـــ🍂ــی که می‌ریزد‌ هر بادی که می‌وزد و یا هر قطــ🌧ــره‌ی بارانی که فرو می‌افتد همه‌اش در دفتر مقدرات الهی ثبت و ضبط شده است... أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى و ما بازیگران صفحه عالم هستی هر کداممان در روز الست بار نقش و عملی را با جان پذیرفتیم و خدا نیز در طول زندگی ما جز آنچه خود قول داده‌ایم توقع ندارد لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا اما چه میشود که توان و لیاقت کسی به توان نور می‌شود و دیگری حیاتش پست تر از حیوانها ما چه کرده‌ایم که اینقدر از عظمت وجود خود دور شدیم و بعضی‌ها از جنس ما به عرش خدا و فراتر از آن رسیده‌اند... مادرجانم زبان ما لال شده از گنـــ🔥ـاه و چشممان کور شده از معصیت بیا و کام ما را با لقمه‌ی برکتی از سفره‌ی مادرانت باز کن شما همان مصداق انسان هدایت یافته‌ای که به نایل شدی به کرامت الهی و شدی مادر امت و راه از تو شروع شد از همان لحظه‌ای که کوثر در دامان تو جوانه زد سلام بر شما ای مادر تمام مومنین 💠برداشتی آزاد از: دعای ابـوحمـزه ثـمـالی سوره اعراف آیه ۱۷۲ سوره بقره آیه ۲۸۶ ‌ (سلام‌الله‌علیها)
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
دهـمیـن افطار قسمت دهم: تمام دار و ندارم را الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُون و در راه عاشــ💔ــقی باید تمام هست و نیست را به یک نگاه دوست فدا کرد باید پای به پای یار بود در هر شرایطی حتی اگر تمام عالم دشمن دلدار تو بودند تو مدافع حق باشی و گاه دفاع آن است که برای امامت بین شعـ🔥ــله‌ها بسوزی و گاه در مقابل محراب نمازش بایستی و تیر نوش جان کنی و گاه باید از اعتبار و مال و مکنت خویش بگذری آنچنان که هزینه دفن و کفن خودت هم برایت باقی نماند.... أَیْنَ مِثْلُ خَدِیجَةَ؟! صَدَّقَتْنِی حِینَ کَذَّبَنِی النَّاسُ‏ وَ وَازَرَتْنِی عَلَی دِینِ اللَّهِ وَ أَعَانَتْنِی عَلَیْهِ بِمَالِهَا و مثل او در تمامی تاریخ تکرار نخواهد شد اویی که پیش از ظهور ولایت شیعه بود و تمام هستش را در راه خدا و حبیب خدا داد و خدا نیز کوثر را نصیب دامانش کرد و او مادری بود که غربت و مظلومیتش تا ابد به ذریه‌اش به ارث رسید مولای من ای وارث غربت خدیجه(سلام‌الله‌علیها) و ای عزیز دل عالم خودت کمک کن ما را که تمام هستی و نیستی خود را به مانند مادربزرگ غریبت به پایت فدا کنیم و ما در دهمین افطار که هلال ماه نیز سیاهپوش است توسل کرده‌ایم به رشته‌ی چادر مادربزرگ سادات چادری که تمام روزی عالم از گرد غبارش می‌رسد و سلام بر غریب‌ترین مادر و سلام بر آخرین فرزند غریبش 💠برداشتی آزاد از: سوره بقره آیه ۳ حدیث‌پیامبر‌اکرم(صلوات‌الله‌علیه‌وآله) بحارالانوار/ج۴۳/ص۱۳۱ (سلام‌الله‌علیها)
افطارها به‌‌ڪام دلم زهر می‌شود آقاے ما گرسنہ و تشنہ شهید شد 🖤 🌱
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
💠یازدهـمیـن سـحـر يَا سَيِّدِي إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَى نَفْسِي هَلَكْتُ سَيِّدِي فَبِمَنْ أَسْتَغِيثُ إِنْ لَمْ تُقِلْنِي عَثْرَتِي فَإِلَى مَنْ أَفْزَعُ إِنْ فَقَدْتُ عِنَايَتَكَ فِي ضَجْعَتِي وَ إِلَى مَنْ أَلْتَجِئُ إِنْ لَمْ تُنَفِّسْ كُرْبَتِي اى‌سيدمن اگرتومرابه‌خودواگذارى‌هلاك‌خواهم‌شد اى‌آقاى‌من اگرتوازلغزش‌هايم‌درنگذرى پس‌من‌بسوى‌كه‌پناه‌برم‌وبه‌درگاه‌كه‌زارى‌كنم واگرعنايتت‌ درخوابگاه‌مرگ‌شامل‌حالم‌نشود به‌كدام‌درپناهنده‌شوم،اگرتوغم‌واندوهم‌زايل‌نگردانے... و ده شب گذشت و من هنوز مانده‌ام حیران و سرگشته که چه کنم این همه فاصله‌ را چه کنم گذشته‌ی پر از گنــ🔥ــاهی را که از دست رفته و آینده‌ی پر از دلهره‌ای که معلوم نیست چه بر سرم خواهد آمد و از همه چیز مخوف‌تر آن است که مرا قبول نکنی و من از این روزه‌ها و سحرها چیزی جز گرسنگی و بی‌خوابی نصیبم نشود... أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا و امان از دل آدمی که هر دم هوایی دارد و مدام به تلاطم است و ای وای بر من که مهمان سفره‌ی قرآن و مناجاتم ولی حجاب غفلت و کسالت محرومم کرده‌ از صواب و قلــ🍂ـبم تهی شده از نور و من در این شبهای پر از آرامش رمضان خودت قفل این دل زنگار بسته را باز کن که اگر تو به دادم نرسی هیچ دادرسی نتواند نجاتم دهد و جز تو هیچ ماوا و پناهی در این عالم نیست پناه من پناهم باش که بی‌پناه‌ترینم... 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی سوره محمد آیه ۲۴‌
میدانی؟ این بهار‌ها فقط می‌آیند آغازشان اما، با آمدن توست..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ آیلار با صدایی که از ترس می لرزید ، آهسته نجوا کرد : _آروم باش دانیال ... چی شده ؟ جوابی ندادم . او هم دیگر جرأت حرف زدن پیدا نکرد. مادر دوان دوان آمد و با بغض آمیخته به نگرانی گفت : _زنگ زدم ، داره می آد ... بگو چی شده دانیال ... جون به لبم کردی ! درد قفسه ی سینه ام بیشتر شد که همراه نعره ای فریاد کشیدم : _فقط جلوی چشمم نباشید ... حالم دست خودم نیست ... مادر بلند و نگران گفت : _یا حضرت عباس ... چی شده آخه ... -بذار دخترت بیاد می فهمی . انگار تمام تنم لرز برداشته بود . به سختی روی پاهایم بند بودم . تاریخ صیغه نامه داشت عقل از سرم میپراند ... واقعا نزدیک سه ماه بود که مینو صیغه ی نیکان شده بود! وقتی به خودم آمدم و متوجه ی نگاه نگران آیلار و مادر شدم ، فهمیدم که وسط سالن پذیرائی هستم . اونقدر حالم بد بود که اصلا نفهنیدم چطور از پله ها پایین آمدم و کی وسط سالن ، قدم زنان به فکر فرو رفتم . ثانیه ها و دقیقه ها را از یاد برده بودم و تنها دنبال جواب مینو بودم که قطعا آرامم نمی کرد و آتش خشمم را افزون تر می کرد . و بالاخره مینو آمد . عصبی بود و چقدر من خودم را کنترل کردم که همان اول یک سیلی نصیب صورتش نکنم . کیفش را پرت کرد روی مبل و به جای سلام ، عصبی پرسید : _چیه ؟ واسه چی منو کشوندی خونه ؟! چشمانم را برایش ریز کردم و قدمی به سمتش جلو رفتم : _کجا بودی؟ لحظه ای اخم هایش باز شد اما فوری باز گره ابروانش را محکمتر کرد: _مطب دیگه. -مطب !! ... به داوود که گفتی مطبت رو عوض کردی ! حالا کدوم مطب می ری ؟! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ به وضوح رنگ صورتش پرید و حرص من بیشتر شد: _پس داوود اومده از من به شما حرف زده ! سری تکان دادم و جلوتر رفتم . دو قدمی او ایستادم و همراه با نفس هایی که از عصبانیت طعم تند آتش داشت گفتم : -بله گفته که امروز شما رو دم در مطب جدیدت دیده ... گفته که امروز بهش گفتی ازدواج کردی و گفته که ... رنگ نگاهش هم عوض شد . ترس به وضوح در چشمانش جولان می داد که همراه بافریادی گفتم : _توبا نیکان صیغه کردی !؟ صدای هین بلند مادر و آیلار برخاست . نگاه مینو در چشمانم چرخید اما برخلاف آنهمه ترس نشسته در نگاهش مصمم شد و گفت : _بله . نفسم خود خود آتش شد . دو قدم مانده تا او را به صفر رساندم و چنان زدم توی گوشش که صدای فریاد مادر و آیلار بلند شد : _دانیال! و در عوض نگاه پر خشم مینو سمتم آمد : _به تو ربطی نداره دانیال ... من یه زن مطلقه ام ... برای ازدواجم نیاز به اجازه ی تو ندارم . اگر این حرف ها را نزده بود ، قطعا خیلی زودتر آرام می شدم ولی با شنیدن جوابش ، حالم را نفهمیدم . سمتش حمله کردم و تمام زورم را توی سر و صورتش خالی . دستانش را سپر صورتش کرد و من درحالیکه تمام حرصم را با کشیدن موهایش خالی می کردم و او را به این طرف و آن طرف می کشیدم ، فریاد زدم : _خفه شو عوضی ....هرزه شدی ! کثافت شدی ...آدمت می کنم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ مادر با فریاد جلو آمد اما حریفم نشد . شاید در بین مشت و لگدهایی که نثار مینو می کردم ، بی اختیار مادر را هم چندباری به عقب هل دادم . اما این فریادهای مینو بود که نمی گذاشت آرام شوم . -هرزه نبودم و نشدم ... فقط ، حق ازدواج داشتم ، ازدواج کردم . -خفه شو تا دهنت رو پر خون نکردم . حالم دست خودم نبود ، هر قدر مینو را می زدم ، باز هم آرام نمی شوم . تا اینکه مادر با جیغ بلندی گریست : -بس کن دانیال ... نفس زنان ، بیشتر از همه ی تمرین های نفس گیر باشگاه ، از مینو که روی زمین افتاده بود و نای حرکت و حرف نداشت ، فاصله گرفتم که مادر با گریه سمت مینو رفت و قبل از آنکه حتی علت پنهان کاریش را بپرسد فریاد کشید : _برو تو اتاقت ... برو . و مینو لنگ لنگان ... شاید هم گیج و منگ از ضربه هایی که به سر و صورتش کوبیدم سمت اتاقش رفت . مادر نگاهم کرد. دلخور و ناراحت با بغض گفت : _خودم می دونم با مینو چه طور رفتار کنم ... دست زنتو بگیر و از اینجا برو دانیال . -اگه می دونستید که الان دو متر زبون نداشت ... ندیدی چطور جوابمو داد! صدای مادر بلند شد : _دهنتو ببند دانیال ... یه نگاه به زنت بنداز. سرم سمت آیلار چرخید . رنگ صورتش مثل میت سفید شده بود و از شدت ترس ، لرز خفیفی زیر پوستش دویده بود که به وضوح دیده می شد و مادر ادامه داد: -سکته دادی زنتو ... بارداره میفهمی ... می خوای بلایی سر بچه اش بیاد ؟ نفس عمیقی کشیدم و لحظه ای چشم بستم تا گرما و جوشش خون را در مغزم حس کردم که سکوت را شکستم به : -زنگ بزنید نیکان ... بگید همین الان بیاد اینجا . مادر لج کرد: _من زنگ نمی زنم . -باشه خودم زنگ می زنم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌺💐✨تـخـ‌ـفـ‌ـیــف‌ویــ‌ژه✨🌺💐✨ از امروز پنجشنبہ تا سه‌شنبه هفتہ بعد ڪہ مصادف میشہ با ۱۵ رمضان یعنے میلاد مبارڪ امام حسن مجتبے علیہ السلام ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمان تخفـیف خوردہ و شمـا میتونـید ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان فریــب رو بـا ۲۰ هـزار تـومـان خریداری کنید. مـهـلـت خـریـد 𝐕𝐢𝐩 بـا این قـیـمـت: از امروز تا سه‌شنبه هفتہ بعد براے خرید 𝐕𝐢𝐩 بہ این آیدے پیام بدید: @F_82_02 ✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
•• . روزه‌داری که شده تشنۀ "مَن لي غَيرُك" بر سر سفرۀ افطار تو باز آمده است❤️‍🩹 . •••
یازدهـمیـن افطـار قسمت یازدهم: همیشه به دنبال تو... فَاسْتَبِقُواْ الْخَیرَاتِ أَینَ مَا تَکُونُواْ یأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعًا و همیشه هر جایی که شمعی روشن شود پروانه‌ها عاشقانه به گرد آن می‌گردند و آنقدر محو نور می‌شوند که غافلند از سوختن بالهایشان و هر کجا که روزنه‌ی نوری بتابد و یا صحبت از خیری باشد شما همانجا هستی إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ  كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه و در عالم امکان جز شما و اجداد شما خیر و برکتی را حتی نمی‌توان متصور شد هر چه از شما جداست سیاهیست و من سیاه بختم که از شما دور افتاده‌ام و خوشا به سعادت آنانی که که با کوچکترین اشاره‌ات همچون ابرهای پاییزی سریع و با شتاب به سمتت می‌آیند تویی که خودت مظهر برکت و بارانی مولای من بدون نام شما هیچ سفره‌ای برکت ندارد و بدون وجودت هیچ زمینی رنگ باران نخواهد دید و هر جمعیتی بدون حضورت مقصدی جز تباهی ندارد عزیز دلم خودت دل ما را به سمت خودت متمایل کن که بدون شما این افطارها رنگ و بویی ندارد خودت مدد بده تا به معدن خیراتت با سبقت وارد شویم... 💠برداشتی آزاد از: سوره بقره آیه ۱۴۸ زیارت جامعه کبیره
💠دوازدهـمیـن سـحـر إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلَى مَنْ لاَ يَسْأَلُكَ وَ عَلَى الْجَاحِدِينَ بِرُبُوبِيَّتِكَ فَكَيْفَ سَيِّدِي بِمَنْ سَأَلَكَ وَ أَيْقَنَ أَنَّ الْخَلْقَ لَكَ وَ الْأَمْرَ إِلَيْكَ ای‌خدا،توآن‌كريمےكه‌ احسانت‌برآن‌كس‌هم‌كه‌ازتودرخواست‌نكند،افاضه‌میشود بلكه‌برمنكران‌خدائيت‌هم‌می‌رسد پس‌چگونه‌است بر‌آن‌كس‌كه‌ازتومسئلت‌كرده‌وبی‌شک‌كامل‌ميداند كه‌خلق‌همه‌ازتو وفرمان‌برخلق‌مختص‌توست‌نخواهدرسيد؟ و اینجا دوازدهمین ایستگاه است و من دوازده شب است که مهمان سفره‌ای هستم که هر لقمه‌اش تماما نــ✨ـــور است و برکت و میزبان خود ذات باری تعالی است و این منم که مرض غفلت گاها محرومم کرده از سفره‌ی رنگین الهی اما روزی این سفره حتی به آنان که نخواستند هم رسیده و می‌رسد قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ و رزق است که هر موجودی در عالم از آن سهم معینی دارد اما گاه می‌شود که در دریا شنا کرد و گاه هم می‌شود که اسیر دست گردآب شد و هلاک شد و من همان هلاک شده‌ام که تو دست نجات به سویم دراز کردی اما من پس زده‌ام... خدای من من رزقی را که تو برایم فرستادی را اســ🥀ــراف کردم و خمره‌ی دلــ💔ـم را شکسته‌ام و به کاسه‌ی ترک برداشته‌ی گنــ🔥ـاه اکتفا کردم و تنها تو میتوانی این دل هزار تکه شده را به هم بند بزنی خودت به فریادم برس که رزق و روزی فقط دست توست و تنها تویی که هدایت‌گری 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی سوره سبا آیه ۳۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ و از حرص مادر هم که شده ، موبایلم را از جیب شلوارم بیرون کشیدم و همان لحظه به نیکان زنگ زدم . تا یک کلمه گفت سلام ، با فریاد بهش توپیدم : _بلندشو بیا همین حالا جنازه ی زنتو جمع کن از این خونه ببر ... دیگه مینو حق نداره پاشو توی این خونه بذاره . و سکوت طولانی نیکان باعث شد تا تماس را قطع کنم . خودم را که ، از همه روزهایی که به باشگاه می رفتم و تمرین می کردم ، خسته تر کرده بودم ، روی یکی از مبل ها رها کردم و همراه با نفس بلندی به سرپنجه های دستم نگاه کردم . رد خون سر و صورت مینو ، روی دستانم بود . سرم درد می کرد و تازه مغزم انگار ریکاوری شده بود . قطعا سر و صورت مینو را داغون کرده بودم و تنها چیزی که حاصلم شده بود ، یک ذهن خسته ، افکار مشوش ، خیالی ناآرام و عذاب وجدانی بود ، برای ضرب دستی ، که سر مینو خالی شده بود . نه مادر با من حرف زد و نه آیلار و زمان گذشت تا صدای زنگ در برخاست . قطعا نیکان بود و بود . با قدم هایی بلند و شبیه دو ، وارد خانه شد و پرسید : _مینو کجاست ؟ چشمم را با عصبانیت برایش تنگ کردم و گفتم : _خیلی بی حیایی واقعا ! چنان فریادی زد که مادر سراسیمه از آشپزخانه سمت سالن دوید ! -می گم مینو کجاست ؟ چه بلایی سرش آوردید ؟ میز وسط سالن را دور زدم و سمت نیکان رفتم و در یک حرکت ، یقه ی پیراهنش را با دو دست گرفتم : _خیلی عوضی هستی ... بَسِت نبود مارال رو بدبخت کردی ... حالا افتادی دنبال مینو ؟ ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ مچ هردودستم را گرفت و محکم کنار کشید . -حرف دهنتو بفهم دانیال ...مینو زن منه ... در ضمن تو خودتم میدونی که من ، تو مرگ مارال هیچ نقشی نداشتم . سرم را توی صورتش جلو کشیدم و فریاد زدم : _تو و مارال اختلاف داشتید .... اینو همه می دونن ... بعد اومدی دنبال مینو و مخش رو زدی که صیغه ات بشه ؟! ... خیلی آشغالی نیکان . صدای عصبی نیکان باز بلند شد : _بهت می گم مینو کجاست ؟ عصبی از این فرار و طفره رفتنش ، دستم را سمت پله ها دراز کردم وگفتم : -اینو از جلوی چشمای من ببر ، وگرنه همین امروز جنازه شو تحویلت می دم . نیکان نفسش را در سینه حبس کرد و رفت سمت پله ها . باقدم های بلند ، پله ها را بالا رفت . نگاه مادر و آیلار هردو روی صورتم بود که فریاد زدم : _چیه ؟ ... توقع داشتید بهش بگم ؛ خوش اومدی که گند بزنی به زندگی ما ! مادر همراه بغض رفت سمت یکی از مبل ها و نشست و آهسته گریست و آیلار سرش را پایین انداخت . شاید ده دقیقه ای شد که طول پذیرائی را مترکردم که نیکان ، با یک چمدان کوچک از پله ها پایین آمد . مادر با پریشانی سمتش دوید . -کجا ؟! مینو رو کجا می بری ؟ نیکان مصمم به جای مادر ، به من چشم دوخت : _من مینو رو اینجا نمی ذارم که بزنید سر و صورتش رو له کنید . باز نتوانستم ساکت بمانم و نعره کشیدم: _عوضی ... تو باعث شدی که بزنم سر و صورتش رو له کنم ... تو خودت خواهر نداری ، نمی فهمی آبروریزی یعنی چی ... مینو بی پدر و مادر نبوده که رفتی یواشکی عقدش کردی ... اون خواهرم توی زندگی با توی عوضی مرد ... دیگه نمی خوام لباس مشکی این خواهرم رو هم تنم کنم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌺💐✨تـخـ‌ـفـ‌ـیــف‌ویــ‌ژه✨🌺💐✨ از امروز پنجشنبہ تا سه‌شنبه هفتہ بعد ڪہ مصادف میشہ با ۱۵ رمضان یعنے میلاد مبارڪ امام حسن مجتبے علیہ السلام ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمان تخفـیف خوردہ و شمـا میتونـید ڪانال 𝐕𝐢𝐩 رمـان فریــب رو بـا ۲۰ هـزار تـومـان خریداری کنید. مـهـلـت خـریـد 𝐕𝐢𝐩 بـا این قـیـمـت: از امروز تا سه‌شنبه هفتہ بعد براے خرید 𝐕𝐢𝐩 بہ این آیدے پیام بدید: @F_82_02 ✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨🌺💐✨💐🌺✨
•• . إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ‌ کِه عاشِق بَدی مَعشوق را نمی بینَد اصلاً... . ‌‌•••
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊