°
شعرهای سردرڪَم را رها مۍڪنم
تا در پی قافیهها بدوند
من همینجا میمانم
پیرایههای سخن را مۍتراشم ...
تا بر لوح سنڪَی ذهنم عریان بماند
پیڪر مرمرین چڪامهے خیالت....
بیراهه نرویم ...
من مجسمه ساز نیستم؛ بت تراشم !
°
ڪَیرم
ڪه
برڪنی
دل
سنڪَین
ز مهــر
مــن
مهر
از
دلــم
چڪَونه
تــوانی
ڪه
برڪنی
°
دیر آمده اے
مــــرو شتابان
اے رفتنِ تو
چو رفتن جان
#حضرت_مولانا
.
:) نمیدونم اینجا کنکوری داریم یا نه
.
خواستم بهت بگم اون استرس عمق قلبت رو دارم حس میکنم 🥺🤍
خدا همه تلاش هاتو دیده رفیق
فردا بهترین اتفاق ها برات رقم میخوره
.
نازنینم شبت بخیر 🌖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کنکور نترسین ❤️(:
.
و هر روز
از آسمــــان دل من
پرستوهایی رها میشوند
ڪه به هواے ِ دیدن بهارِ چشمهاے ِ
تـــــــو میآینــــد....!!
.
.
"عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت... "
.
.
الحب ليس روايةً شرقيةً
بختامها يتزوج الأبطال
هو هذه الأزمات تسحقنا معاً
فنموت نحن
وتزهر الآمال......
عشق
داستانی شرقی نیست
که در انتهای آن قهرمانان به وصال می رسند
همین بحران هاست
که ما را با هم دَرهم می کوبد.
ما جان می دهیم و آرزوها شکوفا می شوند....!!
.
کنکوری های قشنگم..
میلیون ها آدم تا حالا جای شما بودن،
گذرون این مرحله رو ،سختی شو،استرشو ولی الان حتماسر یه کاری مشغولن،عاشق شدن،ازدواج کردن،مسیر زندگیشون به طرز عجیبی بار ها تغییر کرده و هر کدوم به نحوی دارن زندگی میکنن..
هیچکدومشون بعد از کنکور بیچاره نشده،
هیچکدومشون به خاطر نمره و تراز کنکور نمرده،
شما اولین نفر نیستین و آخرین نفر نیستید..
خیلی از آدما توی رشته ی که تحصیل کردن کار نمیکنن،
خیلی هاشون از دانشگاهای خوب انصراف دادن..
خیلیاشون دانشگاه نمیرن و آدمایی موفقین!
شما بهترین خودتون هستین نگران این نباشید که چی میشه!
شما خوبید، کافی هستید،بینظرید و مثل شما حتی یه دونه هم نیست ازتون فقط یه دونه با یه استعداد خاص ساخته شده!
پس یادتون نره کنکور ملاکی برای ارزش گذاری شما نیست!
موفقیت خودِشمایید،آرامشتون،اعتماد به نفستون و تموم برنامه های که فارغ از کنکور برای زندگیتون دارید!
از طرف#یکرنجکشیدهکنکور❤️
سلام به اعضای جدید خواهشمندم
بزنید رو پیوستن تا چنلمون رو گم نکنید🌸✨
لینک پارت اول رمانمون✨
https://eitaa.com/nava_e_eshq/20668
.
میخوانمت!!!
از حوالیِ نفس های مسیحایی باران
از بند بند شعر وقافیه
و
میسپارمت،به نسیم ،
که هُرم نفس هایت
حیات میبخشد ،
عشق را....!!
.
.
درست مثل دو چشم تو مست و هوشیارم
نه خواب می روم از دورے ات، نه بیدارم
شبیه پنجره هاے نشسته در باران
غم تو دارم و از بغض و ڪَـریه سرشارم
ڪسی ڪـجاست ببیند چڪَـونه میشڪنم.؟
ڪسی ڪجاست ببیند چڪَـونه می بارم؟
عزیز من ڪه چو ڪَـیسوے تو پریشانم
عزیز من ڪـه به هجران تو ڪَـرفتارم،
اجازه هست بڪَـویم ڪـه ؏ـاشقت هستم...؟
اجازه هست بڪَـویم ڪـه دوستت دارم...؟
.
.
«اشک» زیباتــرین شعــــر
بی نابتـــرین عشـق
نابتـــرین ایمـــان
داغتــــرین اشتیـــاق
تب دارتــرین احــساس
خـــالص ترین بیـــان و
طیف ترین دوست داشتن است
که همه در کورهی گداختهی دل به هم آمیخته ، ذوب گشته و بصورت قطره ای
گرم به نام اشک بر گونهی انسان
جارے مے شود پس
#چشم_صادقتر_از_زبان_میگوید...❈
.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
من به شخصه اصلا دوست ندارم 🤷🏻♀
.
😂☺️
سلام به اعضای جدید خواهشمندم
بزنید رو پیوستن تا چنلمون رو گم نکنید🌸✨
لینک پارت اول رمانمون✨
https://eitaa.com/nava_e_eshq/20668
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا آمریکاست، مهد تمدن !
📌استاد (پروفسور)اقتصاد دانشگاه اموری، کارولین فوهلین(معترض به اسرائیل و حامی فلسطین)را، با فنون کشتی به زمین میکوبند. عینکش پرت شده و فریاد می زند "من یک پروفسور هستم"
Here’s EmoryUniversity economics professor Caroline Fohlin knocked to the ground with her head on the concrete. Her glasses are thrown off. She shouts “I’m a professor”
📍 یک سوال : چرا غربگرایان در فضای مجازی و حقیقی از برخورد با خانم پروفسورکارولین،هشتکی مانند«مهساامینی» درست نمی کند؟!
#خانم پروفسور کارولین
┄┅═☫«انقلاب اسلامی»☫═┅┄
عضوشوید👇
╭┅───────────┅╮
🆔 @enqelabeeslami
╰┅───────────┅╯
بعد از تو عاشقانه نوشتن برای من
مثلِ نماز خواندنِ با زور و بی وضوست
#محمد_رفیعی
یادش بخیر...
مادربزرگم میگفت: زمان ما دوستت دارم دائم المصرف نبود. نهایتاً پدربزرگت که خیلی در دلم گُل میکرد قرمه سبزی میپختم با سالاد شیرازی. چای دارچین دم میکردم برای عصر.
پدربزرگت هیچوقت نمیگفت مثلا فلان چیز را انجام بده یا نده. به جاش میگفت زن باید موهایش بلند باشد بیاد تا کمرش.
من هم موهایم بلند بود...
تا کمرم بود...
میدونستم که کوتاه کنم خُلقش تنگ میشه.
دوستت دارم را زیاد نمیگفت اما غذا که میخوردیم یک دلِ سیر نگاهم میکرد.
نمیگم نگید... اما خب آدم باید کاری بکنه برای دوست داشتنش...!
.
صبحی ڪه
آغازش تماشای تو باشد
همراه تو با شور
و شیدایی عجین است.....
صبحی ڪه
در آغوش تو میڪَردد آغاز
بیشڪ نڪَارا بهترینصبح زمین است...!!
.
نامههای من به تو
برتر از خود مایند
چرا که نور، برتر از فانوس،
شعر، برتر از کتاب
و بوسه، برتر از لبهاست!
نامههای من به تو
برتر از خود مایند
این نامهها
اسنادی هستند که دیگران
زیبایی تو و عشق مرا
در آنها خواهند یافت ...
.
با منِ بیڪسِ تنها شده
یارا تو بمان
همه رفتند ازین خانه
خدا را تو بمان
منِ بیبرڪَ ِ خزاندیده
دڪَر رفتنیام
تو همه بار و بری
تازه بهارا تو بمان ...!!
.
ای برای تو بمیرم ڪه تو تبڪردهی عشقی
ای بلای تو بجانم ڪه تو جانی و جهانی...!!
𖣔❫ཱི❥ᰰຼ⭏ ─┈──┈──┈─┈─࿐ྀུ༅
بـہنـامــآنڪہعـشقࢪاآفࢪیـد♥️! '
📓🖇رمـان "بَـربـٰالفِـرِشـتـہ"🕊
✍🏻به قلم : "بـانـو مـࢪضیہ یڪَانـہ"
🔗ژانر:عاشقانہ♥️
🖋️عاشقانه ای متفاوت و زیبا...
#پیشنهاد_مطالعہ...
࿐ྀུ༅─┈──┈──┈─┈─𖣔❫ཱི❥ᰰຼ⭏
*╭┈──┈────┈────┈──ꪶཷ୭ᐧᨗ*𖣔
«بـســمربالعـ♡ـشـق»
رمـان#بربالفرشتہ🕊
#رقـعـہ_1✨
روی پله ی آخر حیاط خاله طیبه نشسته بودم و نگاهم به قابلمه ی آشی بود که خاله طیبه بار گذاشته بود.
کاسه های ملامین طرح گلش را هم کنار پله کنار پایم گذاشته بود تا برای همسايه ها آش بکشد.
فهیمه با یک ملاقه برای کشیدن آش فوری از کنارم رد شد و گفت :
_حالا چیه اونجا نشستی غمبرک زدی؟!
خونسردی ذاتی اش حرصم میداد.
نگاهش کردم و با حرص گفتم :
_تو انگار نمیدونی چی شده؟!
و انگار نه انگار.... زل در چشمانم.
_چی شده؟
کلافه از اینهمه خونسردی اش گفتم :
_تو نگران بابا نیستی؟...
تو نگران تنهایی مامان نیستی؟!....
تو نگران فرهاد نیستی؟!
سرش را با غیض از من برگرداند.
_خب حالا.... چکار کنم من؟!...
نگران باشم چیزی درست میشه؟!
کلافه از اینهمه خونسردی زیر لب غر زدم:
_تو دیگه نوبری به خدا....
خاله طیبه نگاهم کرد و همانطور که پای قابلمه ی آش ایستاده بود گفت:
_خب حالا اینجوری حرص بخوری چی درست میشه فرشته جان....
و همان یه جمله باعث شد فهیمه شیر شود.
_اره والا.... منم همینو میگم....
ما که از بچگی به نبودن بابا عادت کردیم....
مامانم که حق داره، ما رو بذاره اینجا که از دست ساواکی ها در امان باشیم....
خب فرهادم که از اول خبری ازش نداشتیم...
حالا این رفتار شما یعنی چی.
بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع‹امـانتداࢪبـاشـیم›
*╰┈──┈──┈──┈──┈─┈─𖣔❫ཱི❥ᰰຼ⭏
*╭┈──┈────┈────┈──ꪶཷ୭ᐧᨗ*
رمـان#بربالفرشتہ🕊
#رقـعـہ_2✨
حال بیان نداشتم.
حالم، نگرانی هایم حتی اضطرابم قابل وصف با کلام نبود.
تنها نفس پُری کشیدم و سکوت کردم.
و خاله طیبه در قابلمه را برداشت و گفت :
_حالا اونجا نشین غر بزن بیا کمک....
من و فهیمه آش میکشیم شما برو پخشش کن....
ان شاء الله اگه خدا بخواهد همه چی درست میشه...
بابات که خدا پشت و پناهشه.....
مادرتم که از تنهایی نمیترسه...
فقط نگران حال شما دوتا بود که آوردتون اینجا....
شما هم که بچه نیستید...
ماشاالله 17 سالتونه.
و فهیمه فوری دو سال بزرگ بودنش را به رخ کشید :
_خاله من 19 سالمه ها.
خاله طیبه در حالی که با ملاقه، آش را هم میزد گفت :
_حالا اون کاسه های اش رو بیار....
و بعد سر بلند کرد و نگاهی به من انداخت.
_شما هم بلند شو برو یه چادر سرت کن بیا کاسه های آش رو ببر....
ناچار برخاستم.
چادر سفید و گل دار خاله طیبه را سر کردم و برگشتم.
خاله طیبه سه تا کاسه آش کشیده بود و
فهیمه ان ها را تزیین کرده بود.
یک کاسه روی سینی گذاشتم که خاله گفت :
_اینو ببر برای اقدس خانم....
همین خونه بغلی....
نگاهم به تزیین آشفته ای بود که فهیمه با بی سلیقه گی رقم زده بود.
با همان نگاه خیره به کاسه ی آش رفتم تا کنار در و در را باز کردم.
سرم پایین بود که زنگ خانه ی اقدس خانم، همسایه ی کناری خاله طیبه را زدم و طولی نکشید که صدای تند پاهایی را شنیدم.
بـہقـلم: "بـانـو مـࢪضـیہ یـگـانہ"
#ڪپۍممنـوع‹امـانتداࢪبـاشـیم›
*╰┈──┈──┈──┈──┈─┈─𖣔❫ཱི❥ᰰຼ⭏