eitaa logo
دبیرستان نوایی
384 دنبال‌کننده
495 عکس
199 ویدیو
651 فایل
📭 @davari55 🌐 navaeeschool.ir 🌍 @navaeeschool ☎️ 03145823540
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حکم قطع دست غلام يكى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات اللّه و سلامه عليه به نام اصبغ بن نباته حكايت نمايد: روزى در محضر امام عليه‌السلام نشسته بودم كه ناگهان غلام سياهى را آوردند؛ كه به سرقت متّهم بود. هنگامى كه نزد حضرت قرار گرفت، از او سؤال شد: آيا اتّهام خود را قبول دارى؟ و آيا سرقت كرده‌اى؟ غلام اظهار داشت: بلى اى سرورم! قبول دارم. حضرت فرمود: مواظب صحبت كردن خود باش و دقّت كن كه چه مى‌گوئى، آيا واقعا سرقت كرده‌اى؟ غلام عرضه داشت: آرى، من دزد هستم و سرقت كرده‌ام. امام عليه‌السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: واى به حال تو، اگر يك بار ديگر اعتراف و اقرار كنى؛ دستت قطع خواهد شد، باز دقّت كن و مواظب گفتارت باش، آيا اتّهام را قبول دارى؟ و آيا سرقت كرده‌اى؟ در اين مرحله نيز بدون آن كه تهديد و زورى باشد، گفت: آرى من سرقت كرده‌ام و عذاب دنيا را بر عذاب آخرت مقدّم مى‌دارم. در اين لحظه حضرت دستور داد كه حكم خداوند سبحان را جارى كنند و دست او را قطع نمايند. اصبغ گويد: چون طبق دستور حضرت، دست راست غلام را قطع كردند، دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالى كه از دستش خون مى‌ريخت، بلند شد و رفت. در بين راه شخصى به نام ابن‌الكوّاء به او برخورد و گفت: چه كسى دستت را قطع كرده است؟ غلام در پاسخ چنين اظهار داشت: سيّد‌الوصيّين، اميرالمؤمنين، حجّت خداوند، شوهر فاطمه زهرا سلام‌اللّه عليها، پسر عمو و خليفه رسول‌اللّه صلوات‌اللّه عليه دست مرا قطع نمود. ابن‌الكوّاء گفت: اى غلام! دست تو را قطع كرده است و اين همه از او تعريف و تمجيد مى‌كنى و ثناگوى او گشته‌اى؟! غلام در حالتى كه خون از دستش مى‌ريخت گفت: چگونه از بيان فضايل مولايم لب ببندم و ثناگوى او نباشم؛ و حال آن كه گوشت و پوست و استخوان من با ولايت و محبّت او آميخته است و دست مرا به حكم خدا و قرآن قطع كرده است. وقتى اين جريان را براى اميرالمؤمنين علىّ عليه‌السلام مطرح كردند، به فرزند خود حضرت مجتبى سلام‌اللّه عليه فرمود: بلند شو و برو آن غلام را پيدا كن و همراه خود بياور. پس امام مجتبى عليه‌السلام طبق دستور پدر حركت نمود و غلام را پيدا كرده و نزد آن حضرت آورد. حضرت به او فرمود: دست تو را قطع كرده‌ام و از من تعريف و تمجيد مى‌كنى؟! غلام عرضه داشت: بلى، چون گوشت، پوست و استخوانم به عشق ولايت و محبّت شما آميخته است؛ مى‌دانم كه دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع كرده‌اى تا از عذاب و عقاب الهى در آخرت در امان باشم. اصبغ افزود: حضرت با شنيدن سخنان غلام، به او فرمود: دستت را بياور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت، آن را با پارچه‌اى پوشاند و دو ركعت نماز خواند. سپس اظهار نمود: آمّين، بعد از آن، دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلى آن قرار داد و فرمود: اى رگ‌ها! همانند قبل به يكديگر متّصل شويد و به هم بپيونديد. پس از آن، دست غلام خوب شد؛ و ديگر اثرى از قطع و جراحت در آن نبود؛ و غلام شكر و سپاس خداوند متعال را بجاى آورد و دست و پاى امام عليه‌السلام را مى‌بوسيد و مى‌گفت: پدر و مادرم فداى شما باد كه وارث علوم پيامبران الهى هستيد. 📚داستان راستان و چهل حدیث گوهر بار از امام علی (ع) @navaeeschool -------------------------
📺 تلاوت آقای محمدکریم میرزاعلیان از دستگرد برخوار در برنامه اسرا - ۱۳ فروردین ۹۹ مشاهده کلیپ: https://www.aparat.com/v/S0Cwx ------------------------- @navaeeschool -------------------------
📺 تدریس آمادگی دفاعی نهم - درس نهم «نظام جمع و جنگ‌افزار شناسی» مدرس: آقای علی مدنی مشاهده کلیپ: https://www.aparat.com/v/EHgaX ------------------------- @navaeeschool -------------------------
📺 تدریس فرهنگ و هنر هشتم - موضوع‌یابی در عکاسی مدرس: آقای فرشید علیپور مشاهده کلیپ: https://www.aparat.com/v/OdsTg ------------------------- @navaeeschool -------------------------
📺 تدریس ادبیات فارسی هفتم - درس چهارده «امام خمینی (ره)» مدرس: آقای رضا خاتمی مشاهده کلیپ: https://www.aparat.com/v/QW7Xi ------------------------- @navaeeschool -------------------------
با عرض سلام / جهت ادامه آموزش‌های مجازی در بستر سامانه شاد «شبکه اجتماعی دانش‌آموزان» در گام اول لطفا نسبت به نصب پیام‌رسان گپ از کافه بازار، گوگل پلی و یا از طریق لینک https://apk.gap.im اقدام فرمایید. گام بعدی بزودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. با تشکر @navaeeschool -------------------------
📺 تلاوت قاری نوجوان مهدی باقری از کمشچه برخوار در برنامه اسرا - ۱۴ فروردین ۹۹ مشاهده کلیپ: https://www.aparat.com/v/pqt5v ------------------------- @navaeeschool -------------------------
✅ حدیث روز مَنِ اتَّخَذَ ثَوبا فَلْیُنَظِّفهُ. / پیامبر اکرم (ص) 👈 هر که جامه‌ای می‌پوشد، باید پاکیزه‌اش نگه دارد‌. 📚 الکافی ، ج ۶ ، ص ۴۴۱ @navaeeschool -------------------------
🖌 آیا می‌دانستید که: از اواسط اسفند سال گذشته تاکنون ۱۵ نفر در استان اصفهان بر اثر مسمومیت ناشی از مصرف الکل متانول، جان خود را از دست داده‌اند. @navaeeschool -------------------------
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد که ز کار همه غافل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف گر شب و روز در این قصه مشکل باشی گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی .:حافظ:. @navaeeschool -------------------------
🔴 گرگ‌زاده عاقبت گرگ شود گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می‌بردند و سر راه غافله‌ها را گرفته و به قتل و غارت می‌پرداختند و موجب ناامنی شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی‌توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را جرأت رفتن به آنجا نبود. فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر باید از گروه دزدان جلوگیری گردد وگرنه آنها پایدارتر شده و دیگر نمی‌توان در مقابلشان مقاومت کرد. سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسی به جستجوی دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هرگاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، همان گروه از دلاورمردان جنگ‌دیده و جنگ‌آزموده را به سراغ آنها بفرستند. همین طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از کمینگاه خود خارج شدند، جاسوس ، بیرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزیده بی‌درنگ خود را تا نزدیک کمینگاه دزدان که شکافی در کنار قله کوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفی نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند. طولی نکشید که گروهی از دزدان به کمینگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت کرده بودند بر زمین نهادند، لباس‌ها و اسلحه‌های خود را در آوردند و در کناری گذاشتند، به قدری خسته و کوفته شده بودند که خواب آنها را فرا گرفت. همین که مقداری از شب گذشت و هوا کاملا تاریک شد، دلاورمردان از کمین بر جهیدند و خود را به آن دزدان از همه جا بی‌خبر رسانده و دست یکایک آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره کرد که همه را اعدام کنید. اتفاقا در میان آن دزدان، جوانی نورسیده و تازه به دوان رسیده وجود داشت، یکی از وزیران شاه، تخت شاه را بوسید و به وساطت پرداخت و گفت: این پسر هنوز از باغ زندگی گلی نچیده و از بهار جوانی بهره‌ای نبرده، کرم و بزرگواری فرما و بر من منت بگذار و این جوان را آزاد کن. شاه از این پیشنهاد خشمگین شد و سخن آن وزیر را نپذیرفت و گفت: بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولی پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعی را کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنین نمی‌کنند. وزیر، سخن شاه را خواه ناخواه پسندید و آفرین گفت و عرض کرد: رأی شاه عین حقیقت است، چرا که همنشینی با آن دزدان، روح و روان این جوان را دگرگون کرده و همانند آنها نموده است. ولی، امید آن را دارم که اگر او مدتی با نیکان همنشین گردد، تحت تأثیر تربیت ایشان قرار می‌گیرد و دارای خوی خردمندان شود، زیرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ریشه ندوانده است و در حدیث هم آمده که «هر فرزندی بر اساس فطرت پاک زاده می‌شود، ولی پدر و مادر او، او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می‌سازند.» گروهی از درباریان نیز سخن وزیر را تأکید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد کرد و گفت: بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم. کوتاه سخن آنکه: آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ کردند و استادان تربیت را برای او گماشتند و آداب زندگی و شیوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طوری که به نظر همه، مورد پسند گردید. وزیر نزد شاه از وصف آن جوان می‌گفت و اظهار می‌کرد که دست تربیت عاقلان در او اثر کرده و خوی زشت او را عوض نموده است، ولی شاه سخن وزیر را نپذیرفت و در حالی که لبخند بر چهره داشت گفت: عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود حدود دو سال از این ماجرا گذشت. گروهی از اوباش و افراد فرومایه با آن جوان رابطه برقرار کردند و با او محرمانه عهد و پیمان بستند که در فرصت مناسب، وزیر و دو پسرش را بکشد. او نیز در فرصت مناسب و با کمال ناجوانمردی ، وزیر و دو پسرش را کشت و مال فراوانی برداشت و خود را به کمینگاه دزدان در شکاف بالای کوه رسانید و به جای پدر نشست. شاه با شنیدن این خبر، انگشت حیرت به دندان گزید و گفت: شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس @navaeeschool -------------------------