یکی دام بر راهِ مرغی کشید
بدو گفت یاری -چو این دام دید-
اگر صیدِ ناجنس افتد به دام
از آنَت چه سود است و سودا کدام؟
بر او مرد خندید: عقلت کجاست؟!
که اندیشه در صیدکردن خطاست
چو صیدی که آمد [وی] از راهِ سود
نسنجند کآن صید، اصلش چه بود
بسی برنیامد که آن خیرهمرد
شبی تیره در دام چون دست کرد
به دام اندَرَش افعیای بود صید
گَزیدش به سختی به پاداشِ کیْد!
ندانست برنآید از دام او
همیشه به دلخواه او، کام او
بسا دلبرانی که دل میبرند
بلایی پیِ جان خود میخرند
هر آن عاشقی کو به بیداری است
یکی روزش آخر گرفتاری است
.:نیما یوشیج:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
گر نباشد عشق، دنیا جای تنگی بیش نیست
بیستون بیتیشهی فرهاد سنگی بیش نیست
چرخِ این نُه آسیا از اشک ما در گردش است
بعد عشّاق این جهان جز آب و رنگی بیش نیست
هر قدم سنگِ قدم افتاده پیش پای عیش
در مسیر زندگی تیمور، لَنگی بیش نیست
یوسف از دامان پاکش حبس و زندان دیدهاست
کام یونس از جهان، کام نهنگی بیش نیست
پیرهن چون پاره شد، بویش به کنعان میرسد
غنچه قبل از واشدن، زندان رنگی بیش نیست
چشم وا کردیم و عمر آمد به سر همچون حباب
از نبودن تا فنا، دنیا درنگی بیش نیست
.:رضا صالحی:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
ز قرص ماه، رخشیدن بیاموز
ز دست ابر، بخشیدن بیاموز
صفا، از قطرههای پاک شبنم
ز جام لاله، خندیدن بیاموز
بخوان در چهرِ گل، آیات پاکی
ز بلبل، عشقورزیدن بیاموز
سرافرازی ز کوهستان فرا گیر
ز موج بحر، جنبیدن بیاموز
سکوت، از تیرهشبهای غمانگیز
ز ظلمت، راز پوشیدن بیاموز
امید زندگانی، از بهاران
ز چشمهسار، جوشیدن بیاموز
ز مرغان، نغمهی تسبیح بشنو
ز دریا، آسمان دیدن بیاموز
جمال آفرینش را ز صد شوق
چو «شهنازی» پرستیدن بیاموز
.:اسحاق شهنازی:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
از ماه و سال تازهتری، از بهار هم
از لحظههای پُرتپش انتظار هم
بغض از گلوی صاعقه وا میکنی به خشم
با بوسهای ز غنچهی بیبرگ و بار هم
میبینی آنچه را که چو من در حساب نیست
چون آینه نمیگذری از غبار هم
رو میکنی ز لطف به رؤیای خفتگان
سر میزنی به مردم شبزندهدار هم
دام از چه مینهی چو مجال گریز نیست
تیر از چه میزنی، که نجنبد شکار هم
از زهد ما چه سود؟ که خاصانِ درگهت
شُکرت نگفتهاند یکی از هزار هم
غرقیم در گناه و گرامی به نزد خلق
این آبرو مریز به روزِ شمار هم
.:افشین علاء:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
مرغ قدسی، قفسِ تن نبُود مأوایت
بال بُگْشای، نبستهست کس اینجا پایت
آهوی دشت خَتایی، بُودت مشک به ناف
میل آب و علف افکنده به این صحرایت
مرکز دایرهی سطح شهودیّ و از آن
خوانده خطّاط در این دایره سطرآرایت
تو چه دانی که چه با توست، اگر گویم آن
به زمین خود نرسد از سر شادی پایت
تا نسوزی تو چو پروانه پَر از شعلهی شمع
کس نخواند به جهان عاشق بیپروایت
جلوهگر طلعتِ یار از در و دیوار، «امید!»
تو نبینی، که نباشد نظر بینایت
.:امید نهاوندی:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
ز پیشینیان، شهریاری بزرگ
به ایرانزمین بود فرمانروا
ز شاهان گیتی خردمندتر
هُشیوار و بادانش و پارسا
یکی مجلس آراست از بِخْرَدان
حکیمان نشسته، ندیمان بهپا
به گنجور، شَه گفت: کای نیکبخت
یکی گوهری دارم اندر سرا
بیاور که خورشید گنج من است
به شبها فروزد شبستان ما
بیاورد گنجور گوهر ز گنج
نهاد او برِ شاه نیکولِقا
شهنشاه فرمود: ای بِخْرَدان!
چه بهتر از این گوهر پُربها؟
به عالم چه باشد پسندیدهتر؟
ز گوهر چه بهتر به نزد شما؟
که گفتار هرکس پسند آیدَم
به نیکی سزایش بیارم بهجا
یکی گفت: ای شاه! دستِ کَرم
که توأم بُود با دل پارسا
یکی گفت: آنکس که از مردمی
کند دستگیری به هر بینوا
دگر گفت: آنکس که دستش رسد
رهاند اسیری ز بند بلا
یکی گفت: مردی که دارد خِرد
به هر کار سازد خِرد رهنما
یکی گفت: آن کو شود دستگیر
به واماندهای کوفتاده ز پا
یکی گفت: مردی که از راه دین
بیاورده فرمان یزدان بهجا
یکی گفت: آنکس که از خوی خوش
بدان را به نیکی شود رهنما
✸✸✸
از اینگونه گفتند بسیار نیز
نیامد پسندِ جهانکدخدا
قضا رهگذاری به ره میگذشت
یکی بیت پُرمایه خواند از قضا
همیرفت و میخواند: کاندر جهان
وفا بهتر از گوهر پُربها
شهنشاه فرمود بر کِهتران:
بیارید خوانندهی بیت را!
بسی نیکویی کرد و بنْواختش
بدو داد آن گوهر پُربها
شهنشاه فرمود: ای بِخْردان!
پسندیدم این گفته از روستا
گرامی بُود گوهرِ شاهوار
عزیز است هرکس که دارد وفا
.:داراب افسر بختیاری.:
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
که خواهد به گیتی شود سرفراز
سوی بَرشده چرخ نآرد نماز،
چو پیش آیدش کار، دلتنگ نیست
به پیش بلا کمتر از سنگ نیست
به چشم اندرون، مرگ خوار آیدش
به جان و به دل خواستار آیدش
اگر سنگ خارا ببندَدْشْ راه
که برتابدش رخ ز آیین و راه،
بِدَرَّد دلِ آهنین سنگ را
نسازد دگرگونه آهنگ را
جهان را به شادی نگوید سپاس
ز بخت بدش نیست در دل هراس
به پیش بلا، کس چون او سخت نه
ز خود یاوری خواهد، از بخت نه
بُود مردِ داننده، بختآفرین
نه با کس -جهان- مهر دارد، نه کین
به کوشش گرانمایه را برتریست
جهان را به نزدیک او چاکریست
چو لَختی بکوشید هنگام کار
بسا خوارمَردا که شد شهریار
همان کِش ز گیتی برآورده کرد
نیاز آورد پیش کوشندهمرد
چو کوشش کند مرد سنجیدهرای
به روزی دو بینیش گردونگرای
ز گیتی برآید به ساده سپهر
فروزان شود نامْشْ مانند مهر
به خورشید، نَشْگِفت اگر یافت دست
به کوشش توان یافتن هرچه هست
.:بدیعالزمان فروزانفر:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
توفانِ بلا بسته همه رهگذر ما
بشکسته فلک سنگِ جفا را به سر ما
در وادیِ عشق تو همه گمشدگانیم
ای مرگ! کجایی که شوی راهبر ما؟
پر نیست که در کوی تو پرواز نماییم
آوَخ که فلک بست به هم بال و پر ما
تا دیده به روی گل روی تو گشادیم
خوار است همه روی زمین در نظر ما
داغِ دلِ دلسوختگان را تو چه دانی؟
دلسوخته داند که چه آمد به سر ما
ما دربهدر از عشق تو، هر کوی دَوانیم
رحمی تو نیاری به دلِ دربهدر ما
تا روز قیامت همه در سوز و گدازیم
از آتشِ عشقی که زدی بر جگر ما
نادم شوی از جور و جفاها که نمودی
روزی که بجوییّ و نیابی اثر ما
«افسر!» به جهان کاش وجود تو نبودی
کاین زندگی و عمر، شده دردسر ما
.:داراب افسر بختیاری:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
ژاله سحرگه که ز ابری کشید
بر ورقِ لاله به بُستان خزید
لاله چو آگاهی از این کار یافت
آتشی اندر دلش از کینه تافت
گفت: که هستی که بدین کَرّ و فَرّ
در برِ من ساختی اکنون مقرّ؟
بیخبر از راه رسیدن چرا؟
خانهی اغیار گزیدن چرا؟
ژاله بدو گفت چنین -با خروش-
کای گلِ بیرونشده از گل، خموش!
شبنمِ گوهروَشِ افلاکیام
نه چو تو دلسوختهای خاکیام
قطرهی لؤلؤفَرِ عُلْویٰمکان
زادهی ابرم، وطنم آسمان
زیبِ جمالِ گل و سنبل منم
روشنیِ دیدهی بلبل منم
چون که به زیر آمدهام از زَبَر
زیبدم اینک شَوَمَت تاج سر
لاله به پاسخ لب خود باز کرد
این سخن از بهرِ وی آغاز کرد
بوالهوس، ای قطرهی بی رنگ و بو
بیهُده از خویش مریز آبرو
سوی نشیب آمدنت از فراز
ننگ بُود، نیست سزاوارِ ناز
فخر، به بالا شدن از پستی است
جانبِ پستی شدن از سستی است
من که ز پستی سوی بالا شدم
سرخگلی دلکش و رعنا شدم
زیورِ گلزارم و زیبِ چمن
زینتِ بُستان و صفای دَمَن
میسزد ار فخر به عالم کنم
ناز بر این عالم و آدم کنم
ژاله چو از لاله شنید این مَقال
غرق شد اندر عرقِ انفعال
زاین سخن افتاد بسی در شگفت
لرزه ز پا تا به سرش را گرفت
ناگه از آن سوی فلک شد عیان
کوکبهی خسروِ سیّارگان
ژاله بزد دست به دامانِ مهر
رفت خجالتزده سوی سپهر
□
آری! هرکس به غرور اوفتاد
یکسره حیثیّت او شد به باد
جان من! این نکته به خاطر سپار
غرّه مشو تا نشوی شرمسار
.:آزاد اصفهانی (نوربخش):.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
چشمی که باز نیست به روی تو بسته بِه
دستی که دامن تو نگیرد، شکسته بِه
بر خامشی قیامتِ کبری بلند شد
بنشین دَمی که فتنهی محشر نشسته بِه
حرفی که دردِ عشق ندارد، نهفته خوش
آهی که بیاثر بُود از دل نرسته بِه
جان را که نسبتیست به شیرازهی وجود
پیوند اگر به غیر تو باشد، گسسته بِه
گر میرسد به خاطرت از خاطرم ملال
قاصد، هلاک و بال کبوتر، شکسته بِه
امشب سراغ نشئه «پری» میدهد به بزم
زاهد! بیا که شیشهی تقوا شکسته بِه
.:پری بدخشی:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باختهای
مگر این گونه که ماتی! تو شَه انداختهای؟
ای همایون فَرَسِ پادشه سدره مقام
که چراگاه بهشت است تو را جای خرام
نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام
مگر ای پیک سبک پا! بر سر شاه انام
چه بلا رفته که با خویش نپرداختهای؟
تا صَهیل تو همی آمدی ای پیک امید
بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید
کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید
مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟
کای فرس شیههزنان بر حرمش تاختهای؟
اگر آوردهای ای هدهد فرخنده سیر
ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر
ز چه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر
راست گو تخت سلیمان شده برباد مگر
تو ز بهر خبر از تیر پری ساختهای!
آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب
خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب
طعنه بر لجّۀ تیار زند موج سراب
دیدهای کشته مگر، تشنه لبش بر لب آب
که چنین ناله به عیّوق برافراختهای؟
تو که غلطان ز سر زین، نگونش دیدی
در میان سپه دشمن دونش دیدی
ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی
تو به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟
یا قتیل دگری بود تو نشناختهای؟
بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو
شد مگر کشتۀ روبه، شه شیر اوژن تو
دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو
فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟
که چنین غلغله در بحر و بر انداختهی؟
.:نیر تبریزی:.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#شعر
نزد شهریار که سلطان الشعرای عصر خود بود یک بیت از نیر «محمدتقی حجه الاسلام مشهور به نیر تبریزی»خوانده شد.
ای فرس با تو چه رخ داده که خودباختهای
مگر اینگونه که ماتی! تو شه انداختهای؟
او آهی کشید و گفت کاش به جای چهار جلد اشعار من همین یک بیت مال من بود.
بدون اغراق باید گفت در ادب فارسی به مانند این بیت که زبان حال حضرت سکینه (س) است هنگامی که اسب خونین حضرت سیدالشهدا بدون حضرت به خیام برگشت، بیتی گفته نشده است.
معنی برخی لغات:
فَرس = اسب، در اینجا منظور اسب امام حسین (ع)
سِدرَه = درخت کنار بالای آسمان هفتم و آن را سدره المنتهی گویند و حدّ رسیدن جناب جبرئیل همانجاست.
صَهیل = صدای شیهۀ اسب
لُجّه = عمیقترین موضع دریا
تَیّار = مواج ، در اینجا لُجّه و تَیّار کنایه از دریای عمیق و موّاج
برای دستیابی و جستجوی سریع مطالب بر روی هشتگهای زیر ضربه بزنید.
#هفتم ، #هشتم ، #نهم ، #حدیث ، #شعر ، #دانستنی ، #داستان ، #حکایت ، #ضرب_المثل ، #طنز ، #مشاوره ، #علمی ، #آموزشی ، #تاریخی #اجتماعی ، #پزشکی ، #تربیتی ، #مذهبی ، #دیدار ، #بزرگان ، #خبر ، #عکس ، #تقدیر ، #آپارات ، #کلیپ ، #گیف #مناسبت ، #مناجات ، #کتاب ، #جزوه ، #آموزش_خانواده ، #شورای_دبیران ، #جلسه_مدیران ، #جلسه_انجمن ، #شورای_دانش_آموزی ، #سخن_بزرگان ، #سخن_حکیمانه ، #اپلیکیشن ، #صوت ، #قدری_تأمل ، #تابلو_حدیث ، #پیام_مشاور ، #اطلاعیه ، #تصویر_مفهومی ، #آهنگ ، #بزرگان ، #اینفوگرافیک ، #موشن_گرافیک ، #مجمع_عمومی ، #سخنرانی ، #راهنما ، #تصویر_ویژه ، #سرگرمی ، #فیلم_آموزشی ، #آپارات ، #پیام_بهداشتی
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------