رضا در جبهه قوطی کنسرو ها را جمع میکرد و به گربه ها می بست و در کوه رها میکرد و میگفت سنگر بگیرید وقتی گربه ها می دویدند صدای قوطی ها در کوه می پیچید و دشمن فکر میکرد رزمنده های ایرانی هستند و کوه ها را به رگبار می بستند. می گفت با اینکار می خواهم مهمات شان هدر برود. از یک نوجوان 12 ساله این مقدار هوش و خلاقیت بعید بود.
برداشتی از کتاب "عارف 12 ساله" مادرانه های نوجوان شهید رضا پناهی
#فاطمیه #وعده_صادق
#ایام_فاطمیه
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@quran_ahlebeyt
.
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#فاطمیه مهم تر از عاشورا
✔اهمیت #ایام_فاطمیه
#حضرت_زهرا
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@quran_ahlebeyt
.
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ داستان توبه گناهکار در حرم امام حسین..
🔘استاد عالی
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه #وعده_صادق
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@quran_ahlebeyt
.
🌗عکسی قابل تأمل که در اتاق ویزیت پزشک بیمارستان توجه خیلیها رو به خودش جلب کرده...!
#جهاد_فرزند_آوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅میخوای رزق وروزیت افزایش پیدا کنه؟!
❇️ کلیپ رو ببینید 👌👌
#افزایش_رزق #رزق_معنوی
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚖️ با رعایت این قانون، زندگیت رو متحول کن!
#استاد_شجاعی #شکرگزاری
سلام و درود
سروران!
بیایید در این روزهای سنگین فاطمه سلامالله علیها، همگان را به منبر خطابه فاطمیه میهمان کنیم....
خطبه فاطمیه، سند مستند حقیقت اسلام است....هم خودمان مرورش کنیم و هم برای دیگران بخوانیم..هر جا که هستیم....
🔴پویش خطبه خوانی فاطمیه🔴
بیایید پویش خطبه خوانی فاطمیه راه بیندازیم تا مبلغ پیام مادرمان باشیم....
این تبلیغ نه ثبت نام دارد نه تسویه مالی....و کفی بالله حسیبا
از سوریه چه خبر؟.mp3
14.25M
❓چه اتفاقی در سوریه داره می افته؟
🔹مخاطب این صوت:
نوجوان جوان والدین طلاب معلمین (جهت روشنگری)
🔹نکات مهمی که در صوت بالا می شنوید:
🔻چرا به ۴۸ ساعت یک شهر رو از دست میدن؟
🔻آشنایی با جنگ رسانه حرفه ای اسرائیلی در فتح منطقه ای سوریه
🔻ارتباط اتفاقات منطقه با جریان حکومت مهدوی و ظهور امام زمان عج
🔻تک تک ما چه کمکی می تونیم بکنیم به جریان مقاومت و مهدویت این دوران...
🔻عملیات روشنگری و کنشگری ما، چطور بقیه رو روشن کنیم؟ و چه محتوایی بدیم؟
🔹 تمام اینها در صوت بالا، ۳۰ دقیقه، که با دور تند گوش بدی کافیه ۱۵ دقیقه وقت بذاری (بقول امام صادق ع: مومن عالم به زمانه خودشه)
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- چی شد حجاب رو قبول کردین؟
+ این اسماعیلِ من بود، ذبحش کردم
اینو قبلا هم گذاشتم. اما حالا که بحث حجاب دوباره مطرح شده، دوست داشتم مجدد منتشر کنم.
نمیدونم خانم سهیلا آرینِ تازه مسلمان رو یادتون هست یا نه؛ یک تازه مسلمانِ عاشقِ عارف ...
این چند دقیقه رو کامل ببینید
#داستانک
حکایت عبدالله دیوونه
✅️اسمش عبدالله بود . .
تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه
همه میشناختنش!
مشکل ذهنی داشت
خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت
زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد
تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود
هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود
نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . .
یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه
دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت
نمیتونست درست صحبت کنه
به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما
مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن
گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی
هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !'
عبدالله دیوونه ناراحت شد
به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما...
خونه ما
بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن
حسین حسین خونه عبدالله باشه . .
اومد خونه
به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری
خونه هم که اجاره ست ... !!
چجوری حسین حسین خونه ما باشه...
گفت عبدالله من نمیدونم
تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . .
واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه
عبدالله قبول کرد
معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که
هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه.. .
روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر
خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی
تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . .
عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما...
رفت ؛ از شهر خارج شد
بیرون از شهر یه آقایی رو دید
آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!
عبدالله دیوونه گریش گرفت
تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . .
آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا
بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده....
عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا
به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما...
رسید به مغازه حاج اکبر
گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !
حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت
گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!!
امانتی یابن الحسن رو داد بهش
رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . .
با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما...
رسید به خونه شب شده بود . .
دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن
خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت
چه هیئتی شد اون شب ...
حسین حسین خونه ما...
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج