eitaa logo
نوای قران(ربانی)
161 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
19.6هزار ویدیو
477 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت 🌺 صل الله علیک یا امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام 🌴منطقه خیبر دارای هفت قلعه بزرگ و مهم بود.🛕 در اوایل جنگ دو قلعه فتح شد🛕 ولی برای فتح قلعه سوم به بعد مشکلاتی به وجود آمد. چراکه فتنه گران یهود از بالای قلعه‌ها با منجنیق مسلمانان را هدف سنگ‌های خود قرار می‌دادند و در این مورد بسیار سرسختی کردند. به همین علت لشکر اسلام شهدایی در این جنگ داشت و چندین روز این مبارزه طول کشید.🏴🚩 🌴در تاریخ طبری و برخی منابع دیگر این طور نوشته شده که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله ابتدا خلیفه اول را برای فتح قلعه فرستادند ولی او موفق نشد و دست خالی و با دادن شهدایی بازگشت. بار دیگر آن حضرت خلیفه دوم را فرستادند که او هم توفیقی به دست نیاورد بلکه تعداد زیادی از مسلمانان کشته شدند و با توصیفی که بعد از بازگشت از مقاومت فتنه گران می‌کرد، باعث ایجاد هراس در میان مسلمانان می‌شدند. در این مرحله بود که رسول خدا صلوات الله علیه، امام علی علیه السلام را برای فتح قلعه فرستادند؟ بله. در این شرایط بود که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله همه لشکر اسلام را جمع کرده و فرمودند: «پرچم را به دست کسی می‌دهم که خدا و پیامبر خدا را دوست دارد و خدا و پیامبر هم او را دوست دارند و خداوند این قلعه را با دستان او می‌گشاید. او مردی است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمی‌کند.» سپس پرچم را به دستان مبارک حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام دادند. 👇🏻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @darsayehsarahlebeyt
به مناسبت ☀️روز بعد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به مولا امیرالمومنین امام علی علیه السلام دستور دادند که به سراغ نمایندگان قلعه بروند و آنها را به اسلام دعوت کنند، اگر قبول نکردند آنها را با وظایف خود تحت ادای اسلام از پرداخت جزیه و خلع سلاح آشنا کرده و در غیر این صورت با آنها بجنگند. 🌴وقتی امام علی علیه السلام به سوی قلعه رفتند، دو نفر به نام‌های محرب و حارث که از شجاعترین مردان آن منطقه بودند با آن حضرت جنگیدند و فوراً بدن بیجانشان روی زمین افتاد. بعد از این مراحل، ماجرای کنده شدن در قلعه خیبر توسط دستان مبارک امام علی علیه السلام روی داد که مورد تعجب همه مردم در طول تاریخ قرار گرفت. از علی بن ابی‌طالب بسیار بیشتر می‌توان گفت و نوشت. هم‌چنان که دانشمندان در گذشته گفته‌اند و در آینده هم خواهند نوشت. آیا واقعا به چنین شخصی نمی‌توان افتخار کرد چه مباهاتی بالاتر ازاین برای شیعیان و محبان آقا و مولایمان که جابر از رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم روایت کرده که حضرت فرمود: خداوند با عزت و جلال هر روز بر فرشتگان مقربش به علی بن ابی طالب افتخار می کند. تا آنجا که می گوید: «به به! ای علی گوارا باد بر تو.» 👇🏻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @darsayehsarahlebeyt
🔴 خفقان شدید زمان امام کاظم (علیه السلام) و سرگردانی شیعیان در تشخیص امامِ بعد از امام صادق علیه السلام هشام بن سالم میگوید: «من و ابوجعفر مؤمن الطاق بعد از وفات حضرت صادق(علیه‌السلام) در مدینه بودیم و اکثر مردم اتفاق نظر داشتند بر آنکه عبدالله افطح پسر آن حضرت، بعد از پدرش امام است.  من و ابوجعفر نیز بر او وارد شدیم و دیدیم مردم به سبب آن که روایت کرده اند امر امامت در فرزند بزرگ است، بر دور او جمع شده اند. ما داخل شدیم و از او مسئله ای پرسیدیم چنانکه از پدرش میپرسیدیم. پرسیدیم از او که زکات در چه مقدار واجب است؟ گفت: «در هر دویست درهم، پنج درهم واجب است.» گفتیم: «در صد درهم چقدر؟» گفت: «دو درهم و نیم.» گفتیم: «به خدا قسم که مرجئه چنین چیزی که تو میگوئی نمیگوید.» عبدالله دستهایش را به آسمان بلند کرد و گفت: «به خدا قسم که من نمیدانم مرجئه چه میگویند.»  پس ما حیران و سرگردان از نزد او بیرون آمدیم و در کوچه های مدینه میگشتیم و نمیدانستیم کجا و پیش چه کسی برویم، بسوی مرجئه برویم یا بسوی قدریه یا زیدیه یا معتزله یا خوارج؟ در این حال بودیم که من دیدم پیرمرد ناشناسی با دستش بسوی من اشاره کرد که «بیا».  من ترسیدم که او جاسوس خلیفه منصور دوانیقی باشد، چون آن ملعون در مدینه جاسوسانی قرار داده بود که آنها متوجه شوند، شیعیان امام جعفر صادق بر چه کسی اتفاق کرده اند تا او را به قتل برسانند، و من ترسیدم که او از ایشان باشد. به ابوجعفر گفتم: «تو دور شو، همانا من بر خودم و بر تو خائف هستم لکن این مرد مرا خواسته است نه تو را، پس دور شو که بی‌جهت خود را به کشتن ندهی.» پس ابوجعفر قدری دور شد و من همراه آن شیخ رفتم و گمان داشتم که از دست او خلاصی نخواهم شد. پس مرا تا درب خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام برد و گذاشت و رفت. سپس خادمی از داخل خانه آمد و به من گفت: «داخل شو خدا تو را رحمت کند.» پس داخل شدم و دیدم حضرت موسی بن جعفر است. آن حضرت بدون مقدمه فرمود: «بسوی من بیا نه بسوی مرجئه و نه قدریه و نه معتزله و نه خوارج، بسوی من، بسوی من.» گفتم: «فدایت شوم! پدرت از دنیا درگذشت؟» حضرت فرمود: «آری.» [برای اطمینان از این که او غایب نشده است این سوال پرسیده شده است] گفتم: «فدایت شوم، بعد از او چه کسی امام ما است؟» حضرت فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را هدایت خواهد کرد.» گفتم: «فدایت شوم، عبدالله گمان میکند که او بعد از پدرتان، امام است.» حضرت فرمود: «عبدالله، میخواهد خدا عبادت نشود.» دوباره پرسیدم: «چه کسی بعد از پدر شما امام است؟ حضرت دوباره فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را هدایت خواهد کرد.» با خود گفتم: «سؤال را خوب مطرح نکردم.» [و امام بخاطر خفقان صریحا نمیخواد امامت خودش را اذعان کند] گفتم: «فدایت شوم آیا بر شما امامی هست؟» حضرت فرمود: «نه». پس هیبت و عظمت از آن حضرت مرا فرا گرفت مانند آن هیبت و عظمتی که از طرف امام صادق مرا فرا میگرفت. گفتم: «فدایت شوم، آیا سؤال کنم از شما آنچنان که از پدرتان سؤال میکردم؟» حضرت فرمود: «سؤال کن و جواب بشنو ولی فاش نکن که اگر فاش کنی، بیم کشته شدن است.» پس سؤالات از آن حضرت نمودم، پس یافتم که او دریائی است، گفتم: «فدایت شوم شیعه تو و شیعه پدرت در گمراهی و حیرت هستند، آیا آنها را آگاه کرده و بسوی امامت شما بخوانم؟» حضرت فرمود: «هر کدام را که آثار رشد و صلاح در او مشاهده میکنی مطلع کن و از ایشان عهد بگیر که کتمان نمایند و اگر فاش کنند پس سرشان بریده است.» و با دست مبارکش بر حلقش اشاره فرمود. پس من بیرون آمدم و به مؤمن الطاق و مفضل بن عمر و ابوبصیر و سایر شیعیان اطلاع دادم. شیعیان امام کاظم(علیه‌السلام) می‌آمدند و به امامت آن حضرت یقین میکردند و رفتن نزد عبدالله را ترک کردند و فقط عده بسیار کمی نزد او میرفتند منابع: الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص213_215 کافی ج1، ص352 علیه‌السلام