#٢٠محرم
((دفن بدن جون در كربلا ))
جون كسى بود كه امير المؤمنين عليه السّلام او را به ۱۵۰ دينار خريد و به ابوذر بخشيد. هنگامى كه ابوذر را به ربذه تبعيد كردند اين غلام براى كمك به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدينه مراجعت كرد و در خدمت امير المؤمنين عليه السّلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبى عليه السّلام و سپس به خدمت امام حسين عليه السّلام رسيد و همراه آن حضرت از مدينه به مكه و از مكه به كربلا آمد.
هنگامى كه جنگ در روز عاشورا شدّت گرفت او خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و براى ميدان رفتن و دفاع از حريم ولايت و امامت اجازه خواست.
ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلى اءَبى ذَرٍّ، وَكانَ عَبْدا اءَسْودَ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام:
اءَنْتَ فى إِذْنٍ مِنّى، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافيَةِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَريقِنا.
فَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِى الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِى الشِّدَّةِ اءَخْذُلُكُمْ.
وَاللّهِ إِنَّ ريحى لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبى لَلَئيمٌ وَلَوْنى لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَيَطيبَ ريحى وَيَشْرُفَ حَسَبى وَيَبيضّ وَجْهى، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
جون مولاى ابوذر كه غلامى سياه بود شرفياب حضور سيّدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهى برو ؛ زيرا تو با ما آمده اى براى طلب عافيت، چون قدم در ميدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را در آتش بلا ميفكن. ( (جون) ) عرض نمود: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشى و هنگام آسايش، كاسه ليس خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختى و دشوارى است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سياه است، اينكه بر من منّت گذار تا من نيز اهل بهشت شوم و رايحهام نيكو و جسمم شريف و روى من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم. سپس همچون نهنگ خود را به درياى لشكر زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلى پرواز نمود(٢).
از بركت دعاى حضرت روى غلام مانند ماه تمام درخشيدن گرفت و بوى عطر از وى به مشام رسيد. چنانكه وقتى بدن او را بعد از ده روز پيدا كردند صورتش منّور و بويش معطر بود. (٣)
منابع📚
١- منتخب التواريخ: صفحه ۳۱۱
٢ سوگنامه كربلا ترجمه اللهوف
٣- وسيلة الدارين فى انصار الحسين عليه السّلام: صفحه١١٥
#جون_غلام_ابوذر
@emame3vom
#حب_الحسین_یجمعنا #کربلا #اربعین
@MAHMOUDKARIMMI_SHAB_20_SAFAR_1387.mp3
15.87M
🎵 #بشنوید
نوحه های امام حسین علیه السلام
#واحد «حسین من بیا و این ...»
#اربعین_حسینی، سـال ١٣۸۷
هیئـت رایة العبــاس "علیه السلام"
#حب_الحسین_یجمعنا #کربلا #اربعین
🔸🔸🔸
#اربعین
گفتگو با حضرت زینب س
- مظهر صبر خدای حیّ داور زینبم!
یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!
فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!
آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بازگشتی از همه سردارها پیروزتر
-باغبان از بهر گلهایت گلاب آوردهام
بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آوردهام
روی نیلی گیسوی از خون خضاب آوردهام
پرچم پیروزی از شـام خـراب آوردهام
آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
شام ویران را حسینآباد کردم یا حسین
-خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
با کبودی رخت مهرِ جهانآرا شدی
هر چه میبینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی اما زندهتر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا
-من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
با سرت تا شام ویران همسفر بودم حسین
بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
دختران بـیپناهت را سپـر بودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشت سر تا پا تنم نیلیتر از پیراهنم
@emame3vom
-زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
خواندهام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
تو نگه کردی و دشمن چوب میزد بر لبم
بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
-در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من كه صبرم با غمت برجان خريدم یا حسین
در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین
-خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
بـا سـر ببْریـدهام شمـع شبستـانت شـدم
شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم
-یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاریام
ورنه میشد سیل خون در دیده اشک جاریام
مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاریام
کاش میمردم من آن شب زین امانت داریام
دختر مظلومهات با دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد
-جان خواهر من سر نی سایهبانت میشدم
نیمـههای شب چـراغ کـاروانت میشدم
بـا اشـارتهای چشمم، ساربانت میشدم
گه جلو، گه پشت سر، گه همعنانت میشدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین؟
از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین...
-«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
کاش پیش سنگ آن ظالم سپر میشد سرم
قصّه ی سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد
-جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله ی فریاد تو از نظم «میثم» سر زند
غلامرضا سازگار
@emame3vom
#حب_الحسین_یجمعنا #کربلا
.
#اربعین
#نوحه_سنتی
شد اربعین و زینب آمد به کربلایت
تجدید شد برایش ای وای من عزایت
عالم دوباره پوشید رخت سیاه ماتم
فرش است و عرش باهم فریاد غم سرایت
دلها به یاد کام عطشان توست پر خون
بارانی است ابر چشم همه برایت
آهو به دشت گرید ماهی میان دریا
دریا به رنگ خون شد جانا از این حکایت
سیلاب خون روان است از چشم اهل عالم
محبوب عالمینی جان جهان فدایت
زینب کنار قبرت با اشک و آه و ناله
از جور دشمن دین، دارد بسی شکایت
ازسختی مسیر و از رنج راه گوید
واز ظلم بی بدیل و از جور بی نهایت
سجاد را به زنجیر بستند در اسارت
«گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت»
بر راس نیزه دیده زینب سر برادر
ای کشتی نجات و ای کوکب هدایت
رسم برادری نیست تنها نهادن من
برخیز و خواهرت را جانا بکن حمایت
هفتاد بار زینب جان داده تا به امروز
سرها بریده دیده بی جرم و بی جنایت
شد اربعین و زینب آمد به کربلایت
تجدید شد دوباره ای وای من عزایت
می میرم از جدایی حسینِ من کجایی؟
@emame3vom
#حب_الحسین_یجمعنا #کربلا
#اربعین
استاد سازگار
آورده غريبي غم دل بهر غريبي
افتاده حبيبي به روي قبر حبيبي
بيمار فراقي شده مهمان طبيبي
نه تاب و تواني، نه قراري، نه شكيبي
مي گفت: حبيبي كه غمت كرده كبابم
من دوستم آخر، بده اي دوست جوابم
اي نام تو روشنگر دل جان كلامم
اي يافته سبقت ز سلامم به سلامم
اي دادرس و رهبر و مولا و امامم
هم عاشق و هم دوست و هم پير غلامم
با ياد تو در اين سفر از شهر مدينه
تا كرب و بلا كوفته ام بر سر و سينه
گردون ز غمت در همه جا ولوله انداخت
تا شام ز سر تا بدنت فاصله انداخت
بر گردن تنها پسرت سلسله انداخت
بر پاي يتيم تو گل آبله انداخت
دور از تو ولي مرغ دلم همسفرت بود
گه پيش بدن گاه به دنبال سرت بود
اي نور دل فاطمه آخر تو نبودي؟
كز دوش پيمبر به رخم ديده گشودي
هم خنده زدي هم دلم از دست ربودي
بر گردن من بازوي خود حلقه نمودي
ياد آر از آن خاطره اي نور دو ديده
با من سخني گوي ز رگ هاي بريده
اي ديده ي گريان مرا نور، عطيه
صحراست پر از زمزمه و شور، عطيه
اين ناله ي پيوسته و اين ولوله از كيست؟
برخيز و خبر آر كه اين قافله از كيست؟
از شيون اين قافله پر، دامن صحراست
آواي جرس را خبر از ناله زهراست
بر گوش دلم زمزمه زينب كبراست
فرياد شهيدا و غريبا و حسيناست
از گريه گلوي من رنجور گرفته
اين كيست كه با «يا ابتا» شور گرفته؟
بر قلب عطيه سخن او اثري كرد
از خويش در آن وادي محنت، سفري كرد
بر ديدن آن قافله هر سو نظري كرد
هر لحظه به رخ جاري، خون جگري كرد
از سينه برآمد به فلك ناله و آهش
افتاد چو بر سيد سجاد نگاهش
تا كرد به آن قافله از دور نظاره
چو شمع ز سر تا به قدم، ريخت شراره
در مقدم آن ماه رخان ريخت ستاره
برگشت به سوي حرم عشق دوباره
زد ناله كه عاشور دگر آمده، جابر
برخيز كه زينب ز سفر آمده، جابر
بلبل گل خود را به سراغ آمده، جابر
آلاله دگر باره به باغ آمده، جابر
بر تربت عشاق چراغ آمده جابر
برخيز كه يك قافله داغ آمده، جابر
برخيز و بده آب به گل هاي مدينه
سقاست خجل از لب عطشان سكينه
برخيز سرودي ز غم تازه بخوانيم
برخيز شرار غم دل را بنشانيم
برخيز كه خود را به اسيران برسانيم
برخيز كه گل در ره سجاد فشانيم
بالاي سرش آيه ي تطهير بگيريم
گل بوسه ز زخم غل و زنجير بگيريم
آن محرم محرم شده در آن حرم «هو»
آن عاشق دلسوخته آن پير خداجو
آغشته به خاك شهدا كرده سر و رو
با چشم دل خويش نظر كرد به هر سو
مي خواست كه صد باره به هر گام بميرد
تا يك خبر از سيد سجاد بگيرد
پر بود از اشك جگر سوخته، جامش
مي ريخت شرار دل سوزان ز كلامش
زد رايحه ي عطر حسيني به مشامش
بشنيد سلام از لب جانبخش امامش
گفت: اي ز سلام تو خجل پير غلامت
يادآور اخلاق پدر بود سلامت
آن زائر دلسوخته، آن پير سرافراز
شد طاير روحش ز تن خسته به پرواز
زد ناله و كرد از دل و جان، دست ز هم باز
بگرفت در آغوش حسين دگري باز
افكند به گردون، شرر تاب و تبش را
بر زخم غل جامعه بگذاشت لبش را
مولا چو نظر كرد حبيب پدرش را
قد خم و سوز دل و اشك بصرش را
سوزاند دوباره شرر غم جگرش را
بگذاشت روي شانه ي آن پير، سرش را
كاي گلشن وحي از نفست بوده معطر
افسوس كه يك باغ گل از ما شده پرپر
جابر نتوان گفت چه آمد به سر ما
كز جور خزان ريخت همه برگ و بر ما
غلتيد به خون، پيكر پاك پدر ما
شد قاتل او با سر او همسفر ما
ما زخم زبان در ملأ عام شنيديم
بي جرم و گنه، از همه دشنام شنيديم
دشمن همه جا خنده به زخم جگرم زد
در شام بلا سنگ به فرق پدرم زد
با كعب سنان گاه به تن، گه به سرم زد
سيلي به رخ خواهر نيكو سيرم زد
ديدم اثر سيلي، بر روي سكينه
ياد آمدم از فاطمه و شهر مدينه
بگذشت چهل شب كه خموش است چراغم
هر لحظه غمي آمده از ره به سراغم
من لاله ي خونين دل هفتاد و دو داغم
يك لاله نه، يك غنچه نمانده است به باغم
اين قافله در وادي غم راهسپارند
غير از من مظلوم، دگر مرد ندارند
ناگاه به اركان فلك زلزله افتاد
در عرش ز فرياد ملك، غلغله افتاد
ارواح رسل يكسره در ولوله افتاد
بر قبر شهيدان، نگه قافله افتاد
چون برگ خزان از شجر خشك فتادند
بر خاك شهيدان، گل رخسار نهادند
طفلان عوض جامه دل خويش دريدند
سيلي زده بر صورت و فرياد كشيدند
با گريه از اين قبر به آن قبر دويدند
بر گرد قبوري كه چهل روز نديدند
بر طره آغشته به خون مشك فشاندند
خود را به روي خاك كشاندند، كشاندند
👇 @emame3vom
***********************
#ا مام_رضا
#واحد_تند
غلامرضا سازگار
اي بـه تولاي تـو کمال ايمان رضا!
مهر تو در جسم دين خوبتر از جان رضا!
زائـر قبـرت بَـرَد فخـر بـه بيتالحـرام
سائل کويت کند ناز به سلطان، رضا!
مـور اگــر خرمـن بـذل تــو را بنگـرد
دانه نميگيرد از دست سليمان رضا!
اگــر بخوانـي مــرا و گــر برانــي مـرا
نميروم از درت، قسـم به قرآن رضا!
عـالـم امکـان بــود نگيــن انگشتـري
مـزار تـو خاتـم عالـم امکان رضـا!
مؤمن اگر آورد طاعت سلمان بـه حشر
بدون مهر شما نيست مسلمان رضا!
به عرش کرد افتخار به فرش داد اعتبار
رسيد تا پاي تو به خاک ايران رضا!
رواسـت روحالاميـن فشـاند از آسمــان
به پـاي زوار تـو لالـه و ريحان رضا!
عجـب نـدارم اگـر نـاز بـه جنـت کنـد
اگر تو چشم افکني به روي شيطان رضا!
حـرام دانـم اگــر در حـرم قـدس تــو
به لب برم نامي از روض? رضوان رضا!
جمال حق ديدني، نيست ولي ديدنيست؛
به روي تو طلعت خداي منـان رضا!
بـدون مهـر تـو گـر نـام خــدا را بـرم
قسم به ذات خدا ندارم ايمان رضـا!
هـر آن کـه يکبـار شـد زائـر درگـاه تو
تو ميکني بازديد سه بار از آن رضا!
زائـر قبـرت اگـر پـاي نهـد در جحيـم
جحيم را ميکند روضه رضوان رضا!
دُر ز دهـن سفتـهام مـدح تو را گفتهام
کز نفسم ريخته لؤلؤ و مرجان رضا!
زائـر خــود را کنــي بدرقــه تـا کربــلا
بلکه شوي زائـرش از ره احسان رضا!
نيـست تعجــب اگــر در قــدم زائــرت
خار شود لاله و خـاک، گلستـان رضا!
بـاز شـود بـر رويش هشـت در بـاغ خلد
کافر اگر رو کنـد سوي خراسان رضا!
گر تو پنـاهش دهـي ور تـو نگاهش کني
نـاز به يـوسف کند گرگ بيابان رضا!
در حـرم قـدس تـو اي پسـر فاطمه
جـاي گـل آوردهام نامـه عصيان رضا!
گريـه کنـم زار زار بلکـه نصيبــم شـود
در حرمت جان دهم با لب خندان رضا!
نالـه و آهــم ببيـن درد گنــاهم ببيـن
نيست مرا بهتر از عفو تو درمان رضا!
روز قيامت کجا دامـن و دستم تهيست؟
من که شما را شدم دست به دامان رضا!
با همه جرم و گنـه گر تـو شفيعـم شوي
روز قيـامت کنـم نـاز بـه غفران رضا!
آه کـه زد قاتلـت شعلـه بـه جـان و دلت
آب شـدي همچنان شمع فروزان رضا!
ديده بـه در دوختـي، سوختـي و سوختـي
شد نفست در جگر آتش سوزان رضـا!
گـر چـه نشـد پيکـرت طعمـه شمشيـرها
در جگـرت داشتـي زخم فراوان رضـا!
گر چه تنت آب شد در تب و در تـاب شد
وقت شهادت نبود کام تو عطشان رضا!
کشـت تــو را ميزبــان آه کـه عبـاسيان
خوب نگه داشتند حرمت مهمان رضا!
رفـت فــرو بارهــا در جگــرت خـارهــا
يافت به خون جگر عمر تو پايان رضا!
اي همه را دستگير چشم ز «ميثم» مگير
کآمـده اين بينـوا بـر تو نوا خوان رضا!
#الحسین_یجمعنا #کربلا #اربعین
. @emame3vom
👆
مي خواست كه جان از تن اطفال برآيد
مي رفت كه عمر همه با هم به سر آيد
دل ها همگي خون شده از ديده برآيد
عاشور دگر گردد و شور دگر آيد
سر تا به قدم آتش افروخته بودند
گر اشك نمي كرد مدد، سوخته بودند
زينب كه بهار غم از آن باغ خزان داشت
هفتاد و دو جان داشت
تير المش بر جگر و قد كمان داشت
بهر لب خشك شهدا اشك روان داشت
بر تربت دلدار در از خون جگر ريخت
پيوسته گهر ريخت، گهر ريخت، گهر ريخت
گفت اي همه جا مهر رخت در نظر من
اي با سر خود بر سر ني همسفر من
اين بوده به ويرانه چراغ سحر من
در راه بود آنچه كه آمد به سر من
دارم سند زنده كه همگام تو بودم
اين روي به خون شسته و اين، جسم كبودم
بر ني سر تو دسته گل محفل ما بود
آوازه ي قرآن تو در محفل ما بود
لبخند عدو مرحم زخم دل ما بود
در گوشه ويرانه سرا منزل ما بود
هر جا كه عزا بهر تو در شام گرفتيم
پاداش خود از سنگ لب بام گرفتيم
از كرب و بلا در نظرم خاطره ها، ماند
گل هاي تو را آبله از خار به پا ماند
رفتم به سوي شام و دلم پيش تو جا ماند
هفتاد و دو داغم به جگر از شهدا ماند
افسوس كه يك باغ گل از ما شده پرپر
تو رفتي و من ماندم و اين چند كبوتر
كي بود گمانم كه كند دشمن جاني
بر مصحف صد پاره ي من اسبدواني
ممنوع شود ديده ام از اشك فشاني
مهلت ندهندم كه كنم مرثيه خواني
شب تا به سحر، دست دعا بر تو گرفتم
در حبس غريبانه عزا بر تو گرفتم
از زمزمه و گريه ي آهسته بگويم
از دست به زنجير ستم بسته بگويم
از كعب سنان و بدن خسته بگويم
از بارش سنگ و سر بشكسته بگويم
اينها همه از دخت علي خم نكند پشت
اي لاله ي پرپر شده، داغ تو مرا كشت
ما بر كف پا نقش گل از آبله ديديم
رأس شهدا را جلوي قافله ديديم
كعب ني شادي و كف و هلهله ديديم
يك سلسله را بسته به يك سلسله ديديم
دادند به ما جا به ره ظلم ستيزي
خواندند عزيز دلمان را به كنيزي
تنها نه در امواج بلا ياد تو بودم
از لحظه ي ميلاد، گرفتار تو بودم
شبها به بر فاطمه بيدار تو بودم
با هر نگهم طالب ديدار تو بودم
دردا كه دگر انس به داغ تو گرفتم
برگشتم و از خاك، سراغ تو گرفتم
اي كاش جدا مي شد، پيش از تو سر من
مي رفت فرو تير غمت بر جگر من
مي ريخت چو نخل قد تو برگ و بر من
مي شد ز ازل كور دو چشمان تر من
من روي زمين، پيكر صد چاك تو ديدم
آويزه به دروازه، سر پاك تو ديدم
اي پاي سرت خصم زده ناي و دف و چنگ
اي بر سر ني گشته جبينت هدف سنگ
اي طلعت زيباي تو گرديده ز خون رنگ
برخيز برادر كه دلم تنگ شده، تنگ
بردار سر از خاك كه روي تو ببوسم
برخيز كه رگ هاي گلوي تو ببوسم
من كوه بلا را به سر دوش كشيدم
يك گام نلرزيدم و يك دم نبريدم
در طشت طلا تا گل رخسار تو ديدم
فرياد زدم پيرهن صبر دريدم
چون چوب به لب هاي تو مي خورد به شدت
من بر سر خود مي زدم، اطفال به صورت
در شام بلا بود، بلا بود، بلا بود
بالله قسم سخت تر از كرب و بلا بود
ظلم و ستم و كفر و ظلالت به ملا بود
خورشيد رخت جلوه گر از طشت طلا بود
آئينه صفت، چشم تو در دور زدن بود
ديدم نگهت در همه احوال به من بود
باز آمده ام تا ز من از شام بپرسي
از بودن ما در ملأ عام بپرسي
از خنده و از طعنه و دشنام بپرسي
از خون سر و سنگ لب بام بپرسي
اما دگر از قصه ويرانه نپرسي
اي گوهر يكدانه ز دردانه نپرسي
اين دختر باز آمده از شام خرابت
اين فاطمه و نجمه و كلثوم و ربابت
برگشته ز ره، قافله ي پر تب و تابت
گل ها همه بر خاك فشانند گلابت
جا مانده يكي در يتيم از صدف تو
در شام بلا گشته سفير از طرف تو
آن گل كه به تن بود ز هر خار نشانش
كردم همه جا در بر خود حفظ چو جانش
دردا كه نشستم به تماشاي خزانش
كردم به دل خاك غريبانه نهانش
افسوس كه آن طوطي آتش زده لانه
چون مادر ما فاطمه شد دفن شبانه
اي در يم تاريكي مصباح و سفينه
جان با نفسم شعله كشد بي تو ز سينه
تو كرب و بلا باشي و زينب به مدينه
من ماندم و هجران تو و اشك سكينه
صد پاره نهادم به بيابان بدنت را
سوغات برم سوي وطن پيرهنت را
گر شام اگر كوفه اگر كرب و بلا بود
هر جا كه بلا بود، ولا بود ولا بود
هر كس كه جفا كرد، وفا بود، وفا بود
هر گام خدا بود، خدا بود، خدا بود
«ميثم» سخن از سوز و دل ما چه نكو گفت
ما هر چه در اين واقعه گفتيم بگو، گفت
#الحسین_یجمعنا #حب_الحسین_یجمعنا
.
#بحرطویل #اربعین
اشعار اربعین حسینی
روضه حضرت زینب سلام الله علیها
***
کاروان می رسد از راه، ولی آه چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش به دلهاست لهیبی به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی فقط می وزد از تربت محبوبهمان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راهد و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری کنار غم یاری سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است
که با دیدهی خونبار و عزاپوش خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت رسیده ست به گودال همان جا که عزیزش همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر در آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟
چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری نه یک محرم و یاری ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح جگر گوشهی تو کنج خرابه همان آینهی فاطمه جا ماند سه ساله چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و فراق و ... فراق و ... چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟ غم فاصله ها را؟ تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟ و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟ چهل روز صبوری و صبوری غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری نه سلامی نه درودی کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی در آن بارش خونرنگ سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی عجب اوج و فرودی و کبودی خدایا چه کند زینب کبری!
#حب_الحسین_یجمعنا #کربلا
@emame3vom
Mohammad-Hossein-Poyanfar-Eshgh-yani-be-to-residan.mp3
14.11M
#حب_الحسین_یجمعنا
عشق یعنی به تو رسیدن
#اربعین
با نوای : محمدحسین پویانفر
@emame3vom