eitaa logo
کانال نوای عاشقان
19.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
440 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻫﻼ‌ﻝ ﻣﺎﻩ ﺭﺟﺐ! ﻧـﺎﺯ ﮐﻦ ﺑـﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺯ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻣـﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺳﻼ‌ﻡ ﺑﺮ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﺗـﻮ ﻣﯽ‌ﺗـﺎﺑﺪ ﻓﺮﻭﻍ ﺣﺴﻦ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺟﻤﺎﻝ ﭼﺎﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﻭﻻ‌ﺩﺕ ﺩﻭ ﻣﺤـﻤﺪ، ﻭﻻ‌ﺩﺕ ﺩﻭ ﻋـﻠﯽ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﺎﻩ، ﭼﻨﯿﻨﺶ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ؟ ﭼﻪ ﻣﺎﻩ ‌ﺭﻭﺡ‌ﻓﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺷﺐ ﺍﻣـﺎﻡ ﭘﻨـﺠﻢ ﻣـﺎ ﺷـﺪ ﻭﻻ‌ﺩﺗﺶ ﺍﻋـﻼ‌ﻡ ﺧـﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻨـﺖ ﺣﺴﻦ ﮔﻠﯽ ﺑﺨﺸـﯿﺪ ﮐﻪ ﻋﻄﺮ ﺑﺎﻍِ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﻣﺸﺎﻡ ﺍﻣـﺎﻡ ﺑﺎﻗـﺮ ﯾﻌـﻨﯽ ﻣﺤـﻤﺪ ﺩﻭﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﭘﻨﺠﻢ ﻭﺻﯽ ﺧﯿﺮﺍﻻ‌ﻧﺎﻡ ﺍﻣـﺎﻡ ﺑﺎﻗـﺮ ﯾﻌـﻨﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻗـﺮﺁﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗـﺮ ﯾـﻌﻨﯽ ﺗـﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﻼ‌ﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺸﺖ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻈـﺎﻡِ ﻫﻔـﺖ ﻧﻈـﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻋﻤـﻞ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﻣﮕـﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﭼـﻬﺎﺭﻡ ﻣـﺪﺩ ﮐـﻨﺪ، ﻭﺭﻧـﻪ ﮐﻪ‌ ﺭﺍﺳﺖ ﺯﻫﺮﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﺡ ﺍﻭ ﮐﻨﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ؟ ﺯﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻠﮏ ﻭ ﺟﻦ ﻭ ﺍﻧﺲ ﻭ ﺣﻮﺭ ﺍﯾن جا ﻧﻔﺲ ﺑـﻪ ﺩﻭﺳـﺘﯽِ ﺍﻭ ﺑـﺮﺁﻭﺭﻧـﺪ ﻣـﺪﺍﻡ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﺴﺘﺎﻧﻨﺪ ﺟﺎﻡ ﺩﺭ ﺻﻒ ﺣﺸﺮ ﻣﯽ ﺣﻼ‌ﻝ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑـﻪ ﺍﻧﺒﯿﺎﺳﺖ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺯﺍﺋﺮﺍﻥ ﺣﺮﯾﻤﺶ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﻘﯿﻊ ﭘـﺮ ﻣﻼ‌ﺋﮑﻪ ﮔـﺮﺩﯾـﺪﻩ حلّه ی ﺍﺣـﺮﺍﻡ ﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺟﮕﺮﻡ ﺷﻌﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﺳﺎﻗﯽ ﺑﯿﺎ ﺷﺮﺍﺏ ﻣﺤﺒّﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﯾـﺰ ﺑﻪ ﮐـﺎﻡ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﻐﺾ ﻋﺪﻭﯾﺶ ﺭﻩ ﻧﺠﺎﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺟـﺰ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ‌ﺍﺵ ﺩﻝ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﻋﺠﯿﺐ نیست که ﺩﺭ ﺗﻤـﺎﻡ ﺣﺎﺩﺛﻪ‌ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﺮ ﻏﻼ‌ﻣﺶ ﺳﻤﻨﺪ ﮔﺮﺩﻭﻥ، ﺭﺍﻡ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭه ی ﺍﻭ ﻋﺎﻟﻤﯽ «ﺯﺭﺍﺭﻩ» ﺷﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻈﺎﺭه ی ﺍﻭ ﺧﻠﻖ، ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ «ﻫﺸﺎﻡ» ﺳﺘﺎﻧﺪﻩ ‌ﺭﻭﺡ، ﺯ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺸﺶ، ﺭﻭﺡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﻠﻢ، ﺯ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﺟﺎﻧﻔﺰﺍﯾﺶ ﮐـﺎﻡ ﻣﮕﻮ ﺩﺭِ ﺣﺮﻣﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ، ﮐﻪ ﺯ ﻋﺮﺵ ﭘﯽ ﺯﯾـﺎﺭﺕ ﻗﺒـﺮﺵ ﻣـﻠﮏ ﺷـﻮﻧﺪ ﺍﻋـﺰﺍﻡ ﻧﮕﻮ ﭼـﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ، ﻣﺎﻩ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺣﺮﻣﺶ ﻧـﻮﺭ ﻣﯽ‌ﺳﺘﺎﻧﺪ ﻭﺍﻡ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﺑـﻪ ﭼﺮﺥ ﮐﻤﺎﻝ، ﺍﻭﺝ ﮐﻤﺎﻝ ﮐﻼ‌ﻡ ﺍﻭﺳﺖ ﺑـﻪ ﮐﻞّ ﻋﻠﻮﻡ، ﺟﺎﻥ ﮐـﻼ‌ﻡ ﭘﻨـﺎﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺑـﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺍﻭ ﺻﻐﯿﺮ ﻭ ﮐﺒـﯿﺮ ﺷﻔﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺯ ﺧﺎﮎ ﺩﺭﺵ ‌ﺧﻮﺍﺹ‌ ﻭ ﻋﻮﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﭘـﺎﯼ ﺑـﻪ ﻣﻠﮏ ﻭﺟـﻮﺩ ﻧﻨﻬﺎﺩﻩ ﺳﻼ‌ﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑـﻪ ﺁﻥ ﺍﻣـﺎﻡ ﻫﻤﺎﻡ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺧﺮﻭﺷﯿﺪ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺑـﻪ ﯾﺰﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻩ ی ﺍﻭ «ﺷﺎﻡ»، ﺗﯿﺮﻩ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﺑـﻪ ﺷﺎﻫﯽ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ "ﻣﯿﺜﻢ" ﺍﮔـﺮ ﻏﻼ‌ﻡِ ﺩﺭﺵ ﺧﻮﺍﻧـﺪﺵ ﻏﻼ‌ﻡِ غلام
ماه رجب خیر مقدم، سر زد دوباره هلالت گردیده هفت آسمان خم، در پیش قدر و جلالت باران فیض الهی، هر لحظه بادا حلالت تابیده در کل عالم، نور خدا از جمالت نازم به لیل و نهارت، هفت آسمان بی‌قرارت خورشید چشم انتظارت، هر دم هزاران بهارت هر اختر تابناکت، دارد فروغ خدایی می‌آیی و می‌درخشی، با جلوه حس سرمد بر خلق داری بشارت، از صبح عید محمّد هفتم فروغ الهی، پنجم وصی محمّد گنجینه ی کل دانش، آیینه ی روی احمد فوق تصور مقامش، دانش اسیر کلامش وحی الهی پیامش، داده محمد سلامش عبدی که باشد جمالش، آیینه ی کبریایی فردی که باید بخوانم، چون ذات حق بی مثالش گل‌بوسه‌های حسینی، کرده است گل بر جمالش دل می‌برد از محمّد، توصیف خلق و خصالش پیشانی عرش رحمان، ایوان قدر و جلالش خورشید تابنده ی علم، ماه درخشنده ی علم دریای طوفنده ی علم، تنها شکافنده ی علم در پای کرسی درسش، دانش کند خودنمایی نام نکویش محمد، یا احمد دیگر است این الله اکبر خدا را، زهراست یا حیدر است این دریای حلم حسن را، رخشان‌ترین گوهر است این سر تا قدم یادگار، ثارالله اکبر است این این باقر علم دین است، یا سیدالساجدین است هم جان حبل‌المتین است، هم اسوه ی متقین است در خاک راهش چه قابل، گردند عالم فدایی دشمن به وقت تکلم، دلداده خلق و خویش بالا رود وحی ساعد، تا عرش با گفتگویش چشم ملایک به دستش، دست خلایق به سویش گل‌های علم و فضیلت، روییده از خاک کویش مهرش تمام ولایت، رویش چراغ هدایت از بذل دستش روایت، احسان و جود و عنایت از او هماره کرامت، از ما همیشه گدایی ای گوشه گوشه بقیعت، بیت‌الحرام ملایک بر تو درود خداوند، بر تو سلام ملایک از کوثر دانش تو، لبریز جام ملایک صحن بقیعت همه پر، از ازدحام ملایک دانش اسیر کلامت، روح القدس مرغ بامت از سوی جد کرامت، آورده جابر سلامت خیزد ز قبر غریبت، بوی خوش آشنایی تو نجل خون خدایی، ریحانه ی کربلایی لیل و نهار زمان را، والشمسی و والضحایی هم اختر شش سپهری، هم پنجمین مقتدایی هم هفت در شرف را، دریای بی‌انتهایی مهر تو باب النجاتم، شوینده سیئاتم خاک تو آب حیاتم، من در حیات و مماتم از تو نجویم کناره، از تو نگیرم جدایی ای آبروی مدینه، از آبروی بقیعت هر لحظه مرگ و حیاتم، در آرزوی بقیعت حتی به گلزار جنت، چشمم به سوی بقیعت ذکر خدا بر زبانم، با گفتگوی بقیعت تو عالمی را پناهی، من میثم روسیاهی بر دوش کوه گناهی، آیا شود با نگاهی پایی به چشمم گذاری، چشمی به سویم گشایی
مدینه منتظر رحمتی فراوان است دل کویری ما مستحق باران است دلی به بار نشسته در این طلیعه ی نور که در هوای کسی تا همیشه حیران است بهار جلوه ای از صبح اول رجب است رسیده آن که دوای دل پریشان است رسیده است و دلم زنده می شود با عشق تلاطمی ست که لبخند چشمه ساران است محمد بن علی باقرالعلوم جهان همان فرشته که الگوی هرچه انسان است به دور شمع پر از نور مکتب مولا طپش طپش دل ما تا همیشه پروانه ست فروغ انجمنی یا محمد بن علی حسینی و حسنی یا محمد بن علی صلابت علوی در نگاهتان جاری تویی که جلوه ی زیبای فاطمی داری رسیده از تو احادیث کاملاً متقن شکوه علمی و سر خطّ هرچه اخباری حضور جهل به پایان رسید وقتی که تو آمدی به زمین با خروش بیداری سلام گرم نبی را به محضرت آورد صحابه ی نبوی "جابر بن انصاری" نمی رسد به شناسایی تو قوّت عقل تویی همان که فراتر ز هرچه پنداری بگو که می رسم از فرش تا به عرش بقیع به التماس دل من فقط بگو "آری" بها گرفته تعالیم شیعه با یادت من و حواله ی عیدی روز میلادت جواب این همه آوای ربنا با توست اجابت نفس هر دعای ما با توست محبتی که تو داری قدم قدم با ماست حوائج همه ی بی قرارها با توست همیشه گریه به عشق نگاهتان با ماست همیشه پاسخ این بغض بی صدا با توست گدایی از تو در این خانه ی کرم با ماست جواب خواهش هر شخص بینوا با توست شبیه شمع برای تو سوختن با ماست بقیع بردن هر فرد مبتلا با توست حسین گفتن و با گریه سر شدن با ماست جواز دیدن ایوان کربلا با توست دلم پریده ز سینه به سمت شش گوشه مرا ببر ز مدینه به سمت شش گوشه
به سر می پرورانم من هوای حضرت باقر به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی داند که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر به گوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را سلام از من رسان آن که برای حضرت باقر سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی جوابش را شنید از گفته های حضرت باقر مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه منور شد دل او از ولای حضرت باقر شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر برو در سایه ی ظل همای حضرت باقر فرد عاجز بود زاوصاف بی پایان آن سرور کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را نمی داند کسی غیر از خدای حضرت باقر (رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر
بی سبب نیست که دل واله و مجنون شده است آمدی ماه رجب هم به تو مدیون شده است نام تو اذن دخولم شده در ماه خدا بندگی با شب میلاد تو مقرون شده است اول ماه رجب تا سحر سیزدهم از مدینه به نجف راه چه گلگون شده است واژه ها ‌مست تو گشتند...همه جمله شدند جمله ها در اثر حب تو موزون شده است شجره نامه ات از ربّ جلی آمده است فضل در پیش سجایای تو مفتون شده است خاندانت همگی اهل کرامت هستند بینتان بنده نوازی است که قانون شده است حوزه ی علمیه یک گوشه ز الطاف شماست شیعه تا روز قیامت به تو مدیون شده است هرکه از دست شما جام ولایت نگرفت تا خودِ حشر در این میکده مغبون شده است لعنت حق به کسی که به شما پشت کند آن که از دایره ی عشق تو بیرون شده است دور قبرت همه از ذریه ی طاغوتند دل ما از غم این فاجعه محزون شده است دل ما سوخت ولی از دل مهدی چه خبر؟ مطمئنا دل زهرایی او خون شده است طبق فرموده ی ناب پسرت: «پیکرتان... ...در دل تک تک عشاق تو مدفون شده است» کاش روزی برسد در حرمت سجده کنم در حریمی که رفیع است و دگرگون شده است
ای پنجمین امام، یا باقرالعلوم بر رفعتت سلام، یا باقرالعلوم بر علم مصطفی، باب تو بود باب وان خانه را تو بام، یا باقرالعلوم در بزم تشنگان، از باده‌های فضل پرگشته از تو جام، یا باقرالعلوم با احتجاج تو، اسلام آورد ترسا به کوه شام، یا باقرالعلوم خود راسخون علم، تعلیم دیده‌اند نزد تو ای امام، یا باقرالعلوم هم حوزه‌های علم، هم حلقه‌های درس گیرند از تو وام، یا باقرالعلوم مهر تو از ازل، نور تو تا ابد فیضت علی الدوام، یا باقرالعلوم در بزم علم و دین، پیوسته می‌رود نامت به احترام، یا باقرالعلوم ای حضرت کریم، ای فضل تو عمیم وی رحمت تو عام، یا باقرالعلوم قرآن ناطقی، عین الحقایقی ما جمله تشنه کام، یا باقرالعلوم خورشید شیعه‌ای، زهرا ودیعه‌ای ظل تو مستدام، یا باقرالعلوم
کارم کشید چون به تباهی، درست شد این رنگ از شکستِ سیاهی درست شد گفتم به خون دل بنویسم پیام را آقا کریم بود، شفاهی درست شد خواهی نخواهی است در این راه سوختن ما سوختیم و خواهْ نخواهی درست شد کار ثواب، کار دلم را خراب کرد دادم چو بر گناه گواهی، درست شد! دارایی و نداری این عشق بود و بس که در جهان گدایی و شاهی درست شد خورشید هفتم آمد و در هفت آسمان با این طلوع، سکه ی شاهی درست شد آن کس که مدح او به زبان خدا نکوست بحرالعلوم قطره ی دریای علم اوست خورشید شیعه شد ز لب بام او بلند دین خدا شد از دم اسلام او بلند از عطر علم او همه عالم معطر است بوی علی شد از گل پیغام او بلند جابر رسانده است سلام نبی به او آوازه ی نبی شد از احکام او بلند در دست مستی است عنان یگانگی اقبال چون منی، شده با جام او بلند چون حیدر است و در کف او ذوالفقار علم طوفان شده است از دم آرام او بلند اسلام مرده بود، محرم اگر نداشت این ماه گشته از از سفر شام او بلند تابیده بر خیال من امید تازه‌ای در طالعم برآمده خورشید تازه‌ای
از آسمان، ترنّم باران چه دیدنیست این بار، طعم رویش گل ها چشیدنیست آمد خبر که از طرف عرش یک پسر بر جمع خانواده ی مولا رسیدنیست ناز قدوم این نوه ی حضرت حسین صدها نفر شبیه خودم سر بُریدنیست او آمد و به نام خداوند لب گشود تکبیر جمعِ عرش نشینان شنیدنیست آرام جا میان دو دست پدر گرفت با ناز، نازِ طفلک زهرا کشیدنیست مستم اگر ز باده ی یک جرعه از خم است جشنِ ولادتِ ولی الله پنجم است نام تو نام حضرت پیغمبر خدا محو توام تو!، بنده ی زیباتر خدا هستی برای خلق جهان با علوم خود بعد از پیامبر ، "تو"  پیام آور خدا یک عالمه طراوت و سرسبزی و بهار آورده ای برای من از محضر خدا با آن همه روایت سبزی که از تو هست آسان تر است آمدنِ بر درِ خدا من از کنار خانه ی تو، نه ! نمی روم تا که رسانی ام تو به دور و بر خدا مستم اگر ز باده‌ی یک جرعه از خم است جشنِ ولادتِ ولی الله پنجم است ای یادگار‌ِ واقعه‌ی کربلا سلام با غصه و مصیبت و غم آشنا سلام بر آن دل شکسته ی دوران کودکیت از ما همیشه و همه دم هر کجا سلام یادت نمی رود دم دروازه های شهر با سنگ داده اند به روی شما سلام جابر رسید و گفت که ای باقرالعلوم بر تو رسانده است رسول خدا سلام قبر بدون شمع و چراغت بهشت ماست ما زائر مزار تو  هستیم با "سلام" مستم اگر ز باده ی یک جرعه از خم است جشنِ ولادتِ ولی الله پنجم است
موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم این بال ها شبیه و بالند، ابترند وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم این چشم های خیس و تهی دست شاهدند بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم تا بی کرانه های حضور خدائی ات پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم باشد اگر تمام جهان زیر پایمان حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم این حرف ها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست حیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری! از مرز عقل های زمینی فراتری ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها کی می رسد به درک کمال تو بیت ها ای باشکوه از تو سرودن سعادت است این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد چشم مدینه مات سلوک دمادمت بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت محو خودت تمام سماوات می کنی از بس که عاشقانه مناجات می کنی   آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد دلتنگ چشم های مسیحا شدیم و بعد مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم ای مظهر فضائل پیغمبر خدا آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی احیا کننده‌ی کلمات محمدی نور علی و فاطمه در تار و پود توست شور حسین و حلم حسن در وجود توست قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست تفسیر بی کران معانی حدیث توست قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود علمش به جز زیان و تباهی نمی شود هر قطره که به محضر دریا نمی رسد سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود جابر شدن زراره شدن با نگاه توست آقای من اگر تو نخواهی نمی شود کون و مکان اداره شود با اراده ات عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات فردوس دل اسیر خیال تو می شود آئینه محو حسن جمال تو می شود دریاب با نگاه رحیمت دل مرا وقتی که بی قرار وصال تو می شود یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا سائل کنار ساحل لطفت چگونه است دستان با سخاوت دریا نمونه است من را که مبتلای خودت می کنی بس است اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است در خلوت نماز شبت مثل فاطمه شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است شب های جمعه سمت مدینه که می بری دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو از کاروان خسته و چشمان تر بگو روزی که بادهای مخالف امان نداد هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها خورشید بود همسفر نیزه دارها دیدی به روی نیزه سر آفتاب را دیدی گلوی پرپر طفل رباب را دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود در موج خیز شیون و ناله دویده ای تا شام پا به پای سه ساله دویده ای گل زخم های سلسله یادت نمی رود هرگز غروب قافله یادت نمی رود هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی یک عمر پا به پای محرم گریستی
ای انس و جان محصّل دانش‌سرای تو وی نه سپهر گوشه ی دارالولای تو پنجم وصی ختم رسل، باقرالعلوم کلّ علوم در نفس جان‌فزای تو جابر شفا گرفت ز دست خدایی‌ات جبریل فیض می‌برد از خاک پای تو پیش از شب ولادت تو ختم‌الانبیا از جان و دل سلام فرستد برای تو می‌جوشد از کلام خوشت معجز مسیح نبْود عجب به مرده دهد جان دعای تو نام تو، خلق و خوی تو، یکسر محمّد است وجه خداست روی محمّد نمای تو ما را چه زهره تا که ز مدح تو دم زنیم؟ گوید خدا برای رسولش ثنای تو اهل سخن هنوز ز دلدادگان حق دل می‌برند با سخن دلربای تو با آن که می‌برد دل ما را مدینه‌ات پیوسته در بقیع دل ماست جای تو باشد کجا به نزد تو قابل، درود ما؟ ای بر تو لحظه لحظه سلام خدای تو قبرت خراب و قدر تو باشد بسی بلند ای عرش کبریا حرم با صفای تو ویرانه ی بقیع تو باشد بهشت ما ای خازن بهشت گدای گدای تو قبر تو در مدینه غریب است و روز و شب باشد مدینه ی دل ما کربلای تو دشنام خصم را که دهد با دعا جواب غیر از تو، ای حلاوت جان در صدای تو حاشا که حق یک سخنت را ادا کنم گر صد هزار بار کنم جان فدای تو چون نور آفتاب که تابیده بر زمین پیچیده در سپهر معارف، ندای تو ما ظرف کوچکیم و عنایات تو، بزرگ ای وسعت جهان همه ظرف عطای تو! تو در چهار بحری و دریای هفت نور نورند نور جمله تبار و نیای تو طاق است طاق، مؤمن طاق تو در جهان بوحمزه و هشام که آرد سوای تو؟ یاد آورم ز خاطره ی چارسالگیت از کربلا و کوفه و شام بلای تو عالم سیاه در نظرت گشت همچو شب وقتی کبود شد بدن عمه‌های تو بزم یزید ریخت به هم، رنگ او پرید وقتی بلند گشت صدای رسای تو گفتی که حاجیان همه ده‌سال در منا گیرند دور هم همه با هم عزای تو ای پنجمین معلم عالم بگو، بگو زهر هشام با چه گنه شد جزای تو؟ تقدیم توست سوز دل صبح و شام ما در قلب ما بود غم بی‌انتهای تو نفرین بر آن گروه که در روضه البقیع نگذاشتند گریه کنم از برای تو تا هست روح در تن و سوزش درون جان میثم بود هماره قصیده سرای تو
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است دارد حريم كعبه ی دين احترام از او دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم» ماهی كه شرمگين شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست آن گلشنی كه يافته فيض مدام از او گل های باغ معرفت و بوستان علم دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين بينش رسيده است به حُسن ختام از او بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش يثرب شده است روضه ی دارالسلام از او در گردش مدار، فروغ اميد را منظومه های عشق گرفتند وام از او تا رهنمای خلق شود در ره نجات بالله گرفته بود خدا التزام از او قولش هماره قول رسول كريم بود شد جلوه ی حديث نبی مستدام از او اين آفتاب عشق كه سوی دمشق رفت گفتی گرفت روشنی روز شام از او بزم هشام بود به شام و گمان نبود دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست تا حكم انصراف بگيرد امام از او اما هشام بر سخن خود فشرد پای تير و كمان گرفت امام همام از او تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت راضی نشد كه خصم شود تلخ كام از او تير نخست چون به هدف كارگر فتاد پروانه يافتند يكايک سهام از او مي دوخت تير را به دل تير در هدف بود از خدای نصرت و سعی تمام از او آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان تجليل بی مبالغه ی خاص و عام از او اين است رهبری كه به هر لحظه قدسيان در عرش می برند به تقديس نام از او همراه اوست عطر شهيدان كربلا خيزد هنوز رايحه ی آن قيام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنيد جواب سلام از او از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا بر جای مانده حرمت بيت الحرام از او از صد هزار بوسه‌ی خورشيد خوشتر است خال سياه كعبه و يک استلام از او اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند باشد كه بشنوند حديث و پيام از او گوهرفشان به خدمت او طبع «حميری» است شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او در ساحل غدير ولايت نشسته اند آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او رو تشنگی بجوی «شفق» گر اميد توست جامی ز حوض كوثر و شرب مدام از او
دل ویرانم امشب آباد است لحظه ی با شکوهِ میلاد است پنجمین ماه آسمانِ نبی نور چشم امام سجاد است شده امشب پدربزرگ ارباب بیشتر قلب فاطمه شاد است سائلان لحظه لحظه می آیند بس که حاجت به این و آن داده است شعر لالایی اش شبانگاهان با نسیم است و نغمه ی باد است معنیِ حکمت و نجوم رسید حضرت باقرالعلوم رسید برکت سفره ی رجب آمد شهد و شیرینی رطب آمد نور در نور، سیرتش علویست حضرتِ مرتضی نسب آمد دشمنش لحظه ی مناظره باخت در دلش کینه و غضب آمد مثل دلسوزیِ عمو حسنش رفت و با خنده روی لب آمد بس که پیمانه را لبالب کرد سائلش روز رفت و شب آمد سرِ این سفره می شوم حاضر با عنایاتِ حضرت باقر قلم آماده ی نوشتن شد وقت وصفش زبانم الکن شد شد محمد برای پنج تن و نورِ چشم چهارده تن شد باز هم یک حدیثِ عالی گفت باز هم چشم شیعه روشن شد لحن گرم تلاوتش یک عمر دلبری کرد و صاحبِ فن شد کارِ هر روز من شده مدحش شافع روز محشر من شد باید آوایِ بر لبش باشم دانش آموزِ مکتبش باشم مکتبش حیدری ست بسم الله از خیانت بری ست بسم الله مکتبش بیعتی ست جانانه فاطمه محوری ست بسم الله عِلم او با عمل گره خورده علمِ نام آوری ست بسم الله با ولایت پیِ شهادت باش در صدف گوهری ست بسم الله مکتبش مردِ مرد می طلبد حرفِ پیغمبری ست بسم الله پیروانِ دو عالم افروزیم درس روشنگری می آموزیم!