#رباعی_شهادت_حضرت_زهرا_س
#حضرت_زهرا_س_رباعی
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
چه آمد بر سرم ای سرو نازم
ببین زهرا که درسوز و گدازم
معافم کن عزیزم دل ندارم
که تابوت از برای تو بسازم
شبی که درد وغم بر جانمان تاخت
و مادر لحظه لحظه رنگ می باخت
پدر درگوشه ای با چشم خونبار
برای مادرم تابوت می ساخت
عـزیـزم تـا کـه ازمـن رو گرفتی
زجسم نیمه جـان نیرو گرفتی
خودم دیدم به وقت راه رفتن
کمک از هـر دوتــا زانــو گرفتی
گل هیجده بهارم در جوانی
چـرا بگرفته ای رنگ خزانی؟
دگـر تنـهاتـر از اینـم مگـردان
بمان با من اگر که می توانی
چرا با هر چه غصه خو گرفتی؟
چو پیران دست بر پهلو گرفتی
خودم دیدم مـدینه باتو بـد کرد
چـرا زهرا تـو از مـن رو گــرفتی؟
چه کرده باتو زهرا خصم جانی
که همـچون پیـرزنهـا نـا تـوانی؟
چـه دشـوار است بـر یار غریبی
کـــه یـــار او بمــیرد در جـــوانــی
چرا چشمان خود را بسته ای تو
مگر زهرا زمن هم خسته ای تو
فقـط پلـکی بـزن که زنده هستی
مـگر بـانو به حق پیوسته ای تو؟
تـو از مـن رو مگیر ای آفتابم
سکوتت کرده دیگر دل کبابم
تمـام شهر بامن قهر هستند
تــو لاعقـل بــده زهــرا جـوابم
تـو مـی دانی که کوه صبر بودم
کــویـر تشـنه را چــون ابــر بـودم
کـم آوردم دگــر ای کاش امشب
بجــایت فـــاطمــه در قــبر بـــودم
تـــو را جــان پیمــبر کـــن حــلالـم
بــه زینـب جـانِ اطـهر کن حلالم
تو راحقِ حسن حق حسین جان
بـه اشک چشم حیدر کن حلالم
فـــراق دیگــری را دیـــد زینــب
شـب بـی مـادری را دید زینب
ازآنشب که علی سرزدبه دیوار
غــم بــی یـــاوری را دیــد زینب
علی جان من زپیغمبر شنیدم
حسین مـن شهید دشنه گردد
بـه بـالینش همیشه آب بگذار
مبادا نیمه شب ها تشنه گردد
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»