#مدح_میلاد_حضرت_زینب_س
#سبک_نوشته_عامیانه
امشب نشاط و شادی از آسمون می باره
تبسّمِ نگاهش گل می باره ستاره
تولدش نویدِ دلای بی قراره
همه اینو میدونن مدالِ افتخاره
یه دختری اومده از جنسِ آسمونی
سراسرِ وجودش یه حسِ مهربونی
مبارکه مبارک، این سوره ی تبارک
اگه میخواے بدونے تو کفِ اون میمونے
بزار برات بگم من اونم با این نشونی
این افتخارِ زهراس میوه ی باغِ طاهاس
چشم و چراغ باباس عطرش بهارِ دلهاس
این انتخابِ نامش هم انتخابِ خداس
مظهرِ عشق و صفاس، شیر زنِ کربلاس
مبارکه مبارک، این سوره ی تبارک
امشب از آسمونا، گل میریزن به رویش
توو خونه ی امامت، پیچیده عطر و بویش
پدر ز شوقِ رویش، شونه زده به مویش
یه اینچنبن دختری، چون بوده آرزویش
این دسَه گل تو دسِ، امام حسین می زاره
از رُخِ زیبای او، نورِ خدا می باره
قربونِ نازِ اداش، گلبوسه ی روی ماش
خنده به روی لباش، گل میریزن زیرِ پاش
مبارکه مبارک، این سوره ی تبارک
بوی صفا اومده، دختِ ولا اومده
#هستی_محرابی
#استقبال_حضرت_ام_البنین_س_از
#ورود_کاروان_اهل_بیت_ع_به_مدینه
به گوش آید زنگِ کاروانی
دلش افتاد شورِ ناگهانی
چه می سوزد دلش در آتشِ تب
روان شد تا به استقبالِ زینب
مگر مادر خبر از پیش دارد؟
که اینگونه دلش تشویش دارد؟
چه خم شد زیرِ بارِ این مصیبت
قدِ امّ البنینِ با صلابت
نگاهِ غربتش رنگِ شفق شد
دلش لرزید و پایش بی رمق شد
ز غم بنشسته زیرِ سایبانی
ندارد از مسافرها نشانی
چه گریان چشم دوزد جاده ها را
که تا بیند رخِ شهزاده ها را
چه بگذشته مگر کرب و بلا را؟
نهالِ باغِ آلِ مصطفی(ص) را؟
چه بگذشته به حال و روزِ زینب
امان از سینه ی پُر سوزِ زینب
چه بگذشته حسین و اکبرش را
وَ قاسم هم علیِ اصغرش را؟
خزانِ انتظارش گو سر آمد
گلی با خاک و خونِ معجر آمد
میانِ کاروان دنبالِ او بود
ز هر کس ماجرای حالِ او بود
ز بس زینب نگاهش درد دارد
سر و رویی سراسر زرد دارد
که تا چشمانِ او بر زینب افتاد
دلش در شعله ی تاب و تب افتاد
تویی زینب چرا قدَّت خمیده؟
بگو دختر چرا مویت سفیده؟
برایم از غمِ کرب و بلا گو
از آن ایامِ پُر رنج و بلا گو
نمی پرسم ز احوالِ اباالفضل_
کِه بشکسته پَر و بالِ اباالفضل؟
نگو از داغِ ماه و سه ستاره
بدنهای سراپا پاره پاره
نه از عَبدُلَله و نه عون و جعفر
بگو تو از حسینم جانِ کوثر
بگو تو از حسین و اکبرِ او
بگو از زخم های پیکرِ او
شنیدم که حسینم سر ندارد؟
بمیرم من که او مادر ندارد
سرش گر با لبِ تشنه بریدند_
چِرا بر سُمِ اسبانش کشیدند؟
چو عباسم فدای تارِ مویش
فدای زخمِ لبها وُ گلویش
تو که او را به زیرِ دشنه دیدی؟
چگونه آخر از او دل بریدی؟
خبر از قاسمِ ناشاد داری؟
از آن شاخه گلِ شمشاد داری؟
زدی بوسه بجایم روی ماهش
حنا کردی بر آن زلفِ سیاهش؟
چرا سجّادِ من پشتش خمیده
خبر آمد که بیماری کشیده؟
بمیرم من برای قلبِ زارت
رقیه نیست از چه در کنارت؟
کشَم زینب من از رویت خجالت
شنیدم دخترم رفتی اسارت؟
تمامِ راه سرها رو به رویت
به روی نیزه ها در گفت و گویت
خوشا زهرا که این ها را ندیده
اگر چه بیش از ما غم چشیده!
#هستی_محرابی
🏴#السلام_علیک_یا_ام_البنین_س
#سبک_نوشته_عامیانه🏴
آهای رفیقِ دردم، آهای صدای خسته
امشب میونِ روضه، اگه دلت شکسته
سر و بزار رو زانوت، آروم آروم صداش کن
یه گوشه ای تو مجلس، با زینبش نشسته
بهش بگو بی بی جون، تو رو به جونِ عباس
همون که باشه اسمش، کلیدِ قفلِ بسته
اونی که جونِ او بر، حسینِ زهرا بنده
خوب و بدا رو با هم، یه جایی می پسنده
اگه دلت اسیره، از این زمونه سیره
یکی و میشناسم که، دستِ تو رو میگیره
دلِ خودش که خونه، دردِ تو رو میدونه
هر شب برات تو روضه، ام یُجیب میخونه
بانوی ما اگر چه مضطر و دل غمینه
دامانِ او وسیعه، چون که امّ البنینه
نامِ قشنگِ عباس، بابُ الحوائجِ ماس
یه مادرش گلِ عشق، یه مادرش گلِ یاس!
#هستی_محرابی
#نذر_قمر_منیر_بنی_هاشم
#ابالفضل_العباس_علیه_السلام
کوه می سازد نگاهِ دلنشینت کاه را
یوسفِ گمگشته کرده با تو پیدا راه را
عشق در ذاتِ تو معنا می کند الله را
ماهِ هفتادو دو تن! شرمنده کردی ماه را
ای دلاور! خوب عهدی با برادر داشتی
جای دست، از تیر دستان روی پیکر داشتی
جذبه ی ماهیِ و چشمِ آسمان طنّازِ توست
طایرِ قدسیّ و دل جولانگهِ پروازِ توست
از ولادت تا شهادت زینبت دمسازِ توست
واژه ی باب الحوائج در لقب اعجازِ توست
جایگاهت بس رفیع است و مقامت محترم
می شود در کربلا نامِ تو سقّای حرم
اسوه ی عشق و ادب هستی و تندیسِ وفا
در مقامِ بندگی آیینه ی روی خدا
آمدی ساقی شوی در خیمه ی آلِ عبا
تا بریزد خونِ پاکت در زمینِ کربلا
در لقب سقّا وُ صدّیق، عبدصالح، مستجار
خشمِ سختِ ابروانت مثلِ تیغِ ذوالفقار
هر که کوبیده درِ تو دستِ خالی بر نگشت
در تمامِ عمرِ خود بیچاره و مضطر نگشت
هست بیچاره هر آنکه سائلِ این در نگشت
هر که از عشقت چشیده، عاشقِ دیگر نگشت
نیست روزی که صدایت نشکفد در جانِ ما
ماهِ ما گنجینه ی عشق است در ایمانِ ما
دوست و دشمن نهند انگشتِ حیرت بر دهن
هم علمدار حسین و هم وفادارِ حسن
کربلا همپای ارباب و شهیدِ بی کفن
او که دارد زخم از اهلِ شقاوت بر بدن
در بلا جان داد و امّا بنده ی کافر نشد
تا ابد شرمنده ی روی علی اصغر نشد
عشق در اعماقِ جانش شور و بلوی می کند
چیست در نامش مگر اینگونه غوغا می کند
قفلِ هر چه بسته را با چشمِ دل وا می کند
کورِ مادر زاد را با عشق بینا می کند
بس که نامِ یا ابَاالفضل آفتابِ رحمت است
ماه و خورشید و فلک بر گردِ او در حرکت است
ای خوشا آنکه به لطفِ درگهش امید داشت
در نگاهِ آسمانشِ هم مَه و خورشید داشت
او که از دست حسینش لوحی از تایید داشت
جرعه جرعه عشق را در ساغرِ توحید داشت
تا که تصویرش دلِ آیینه ی آب آمده است
جان او از آهِ طفلان در تب و تاب آمده است!
#هستی_محرابی
@navaye_asheghaan