.
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل_پیوسته
جز گُل که می فهمد غم پرپر شدن را
در آتشی از کینه خاکستر شدن را
زهراست آنکه نوح و ابراهیم و عیسی
مدیون او هستند پیغمبر شدن را
لحظه به لحظه با تمام عشق آموخت
زهرا به فرزندان خود حیدر شدن را
نالایقم اما خدا را شکر، چشمم
در روضه دارد افتخار تر شدن را
در عالم زر هر که چیزی از خدا خواست
ما هم طلب کردیم از او نوکر شدن را
با شوق خاک پای زهرا می شوم تا
پیدا کنم شایستگی زر شدن را
وقتی که زهرا در میان کوچه افتاد
حس کرد حیدر داغ بی لشکر شدن را
با کینه در می زد به خود می گفت باید
از او بگیرم لذت مادر شدن را
دریا به حال چشم هایت گریه می کرد
سجاده هنگام دعایت گریه می کرد
آن روز آتش شرمسار چادرت بود
آن روز میخ در برایت گریه می کرد
وقت قنوتت دست تو بالا نمی رفت
افلاک با هر ربنایت گریه می کرد
وقتی علی را سوی مسجد می کشاندند
جبریل آنجا پا به پایت گریه می کرد
جای تو خالی بود در گودال اما
زینب غریبانه به جایت گریه می کرد
پروانه ای روی مزارت عاشقانه
در حسرت صحن و سرایت گریه می کرد
#احسان_نرگسی
.
.
#امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام
#جنگ_خندق
#غزل_پیوسته
🔹لا فتی الّا علی🔹
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
📝 #مهدی_مردانی
.
.
#شهدا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غزل پیوسته شهدا و دفاع مقدّس و بسیج و کربلا
روز و شبهایی خدایی داشتند
سرنوشتی کربلایی داشتند
ماجرایی مثلِ شیرِ علقمه
مکتب و خطّی ولایی داشتند
روزها تکرارِ تیغِ ذوالفقار
شب نوایی نینوایی داشتند
آسمانی بود حال و روزشان
زندگیِ بیریایی داشتند
بر حکایتهایِ عاشورا سلام
بر لباسِ خاکیِ آنها سلام
اَمرِ روحالله بود و گوشِ عشق
پرچمِ عشقِ خدا بر دوشِ عشق
بر مَشامَم میرسد بویِ حرم
کربلا یا کربلا چاووُشِ عشق
دور از دنیایِ صدرنگ و شلوغ
سینههایی در خروشوجوشِ عشق
سنگری مأنوس با راز و نیاز
روضه و اشک و تبِ ششگوشِ عشق
میرود رزمنده سویِ کربلا
جبهه دارد عطر و بویِ کربلا
ذکرِ لبها یا امیرالمؤمنین
فاطمه یافاطمه نقشِ جَبین
مجتباییها و سرخیِ کفن
از حسینیها تنی رویِ زمین
دستِ عبّاسی جدا از پیکرش
دیده خونین چون یلِ امُّالبنین
دشت بود و روضههایِ اکبری
تکّهتکّه جسمِ صدها نازنین
غربت و اشک و جسارت وای وای
زینبیها و اسارت وای وای
نوکر و ارباب مثلِ هم شدند
قامتِ جاماندههاشانْ خَم شدند
مَحرمِ غمها به رویِ خاک بود
با غم و اشک و اِلَم مَحرم شدند
خاکِ ایران سرخ مثلِ کربلا
چشمها هم چشمهیِ زمزم شدند
خونِ ایشان ریخت و ایرانیان
در وفا تمثیل در عالم شدند
راهِ ایرانی مسیرِ کربلاست
ذکرِ ایران هر نفس آقا بیاست
#شهدا #دفاع_مقدس
#غزل_پیوسته #ولایی
#حسین_ایمانی
.
.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
غزل پیوسته یادوارهیِ شهدا کربلا و انقلاب
خوابِ کربلایت را دیدم و پریشانم
خوابِ آنکه در صحنت روضهخوان و گریانم
روبهرویِ ایوان با اهلِ هیأت و گریه
سینه میزدم امّا !!! خواب بود و حیرانم
موجِ پرچمَت سیلاب در میانِ چشمم ساخت
در هوایِ ششگوشهَت تا اَبد مسلمانم
أشهدَمْ شهادت داد عشقِ آسمانی را
شد به رویِ نِی تفسیر آیههایِ قرآنم
هر دو بالِ دل وا شد در حوالیِ گودال
گردوخاکِ میدان را دیدهام که میخوانم
افتخارِ دوشِ عشق زیرِ چکمه شد بیهوش
رویِ سینهیِ دینْ کینْ جا شده چه میدانم؟!
پیش از آنکه حنجر را خنجری کند پاره
غصّهیِ حرم بود و نیش و جانِ سلطانم
زیرِ دست و پا بود و یادِ طفلِ دردانه
زیرِ لب صدا زد وای میرود به ویرانه
پیکری که در گودال تکّهتکّه بر شنهاست
سبطِ احمدِ مختار پورِ حیدر و زهراست
اعتبارِ خاک است و خاکوخونِ بر رویش
غصّهیِ دلِ ما و دردِ آسمانیهاست
بیسری که در جنّت سرورِ جوانان است
رویِ شاخه یا نیزه گل به هر مکان زیباست
چاکِ لب به جایِ آب در نوایِ یارب بود
چارهسازِ مافیها فکرِ چاره در نجواست
او که از نفس افتاد خاروُخَس هوسران شد
حرفِ مَهد وُگهوارُ و گوشواره در هر جاست
آتشِ سقیفی را خیمهها به چشمش دید
شعلهیِ درِ خانه رویِ دامنی پیداست
ضربِ سیلیِ کوچه رویِ غنچه نیلی کرد
رویِ فاطمی سهمِ کاروانِ عاشوراست
روضه هایِ عاشورا با ولا غزل میگفت
هر سرِ جدا بر نِی ذکرِ العجل میگفت
مشکِ پارهیِ سقّا اشکِ عاشقت با درد
ناله میزند آقا جانِ مادرت برگرد
تکّههایِ جسمی که در حصیر میچیدند
تا حرم صدا زد آه حقِّ اکبرت برگرد
دستوپا که زد زیرِ دِشنه شاهِ تشنهلب
هر تکان شد آهنگی گفت؛ دلبرت برگرد
مادری زمینگیر و آهِ کودکی بیشیر
در کنارِ گهواره مانده مضطرت برگرد
نالهیِ سرِ نِی با آهِ بزمِ مِی میگفت
بینِ روضهخوانی با دیدهیِ ترت برگرد
از غمِ همانجا تا ماجرایِ پاکستان
هر بلا که نازل شد گفته یاورت برگرد
اشکِ چشمِ مردی از بیکسی حکایت داشت
قلبِ رهبرم خون شد جانِ نوکرت برگرد
حقِّ اوّلین مظلوم یاوریِ رهبر کُن
انقلابِ ما را وصل بر ظهورِ دلبر کُن
ما درونِ رگهامانْ خونِ حیدری داریم
عشقِ فاطمی را از شیرِ مادری داریم
انقلابی از جنسِ انقلابِ ثارالله
با جوانی از جنسِ نابِ اکبری داریم
در وفا و در غیرت پیروِ اباالفضلیم
بهرِ حفظِ دین وَالله پیکر و سری داریم
سبزِ فتنه را کشتیم سبزِ ما حسن گونهَست
از غدیرِ خم هستیم خطِّ خیبری داریم
زیرِ پایِ ما لِه شد خطِّ مَشیِ اسرائیل
ما به لطفِ روحالله حزبِ برتری داریم
زیرِ سایهیِ آلِ مصطفی و قرآنیم
ما به صحنهیِ محشر خوب سنگری داریم
دشمنیِ شرق و غرب بیاثر بر ایران است
با علیِ دورانیم بَه چه رهبری داریم
سینهچاکِ اسلامیم با شعارِ یازهرا
ما زمین مَیَندازیم، اَمرِ خامنهای را
@emame3vom
#غزل_پیوسته
#شهدا
#با_علی_دورانیم_به_چه_رهبری_داریم
#ما_با_ولایت_زنده_ایم
#حسین_ایمانی
............
#رباعی شب و غروب جمعه #ترور شهید سلیمانی و شهید فخریزاده
#فاطمیه
تلفیقِ غم و روضه و بغض و ناله
رازِ سحر و غروب یاس و لاله
تا روز ظهور مَرهمِ زخمِ دلم
ایناست فقط روضهیِهجدهساله
۹۹/۹/۸📃
#رباعی #شهدا
#شهیدمحسن_فخری_زاده
#شهید_سردار_قاسم_سلیمانی
#حسین_ایمانی
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
🔹ام اَبیها🔹
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
حنّانه و هانیّه و ریحانه و کوثر
انسیّه و حوریّه و انسیّۀ حَورا
اینها همگی فاطمه هستند ولی نیست
محبوبیت فاطمه محدود به اینها
مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است
دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها
فردوس برین، باغ بهشت است به صورت
فردوس برین خانۀ زهراست به معنا
پیچیده در آن عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ»
بیرون زده از پنجرهاش شاخۀ طوبی
روزی که بخندد همۀ شهر بهاریست
آن شب که بگرید شب عالم شب یلدا
آن شب که بگرید همۀ شهر بگریند
آن شب که بگرید...چه میآید سر مولا؟
از روی لب مادرمان فاطمه چندیست
لبخند فراری شده کاری بکن اَسما
کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر
درد است سراپا و سکوت است سراسر
این هیزمِ تر چیست که در آتش آن سوخت
یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر
در سوخت، ولی مانده به یادم که محمد
یک مرتبه بیاذن نشد وارد از این در
من خواب بدی دیدهام اَسما، چه بگویم؟
دور کمرش شال عزا بست پیمبر
از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر
خالیست مشام همه، کافور بیاور...
📝 #محمدحسین_ملکیان
#فاطمیه #حضرت_زهرا
......................................................................
بهمناسبت ١٧ شوال، سالروز #جنگ_خندق؛ #امیرالمومنین_ع_مدح؛ #غزل_پیوسته
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
✍ #مهدی_مردانی
@navaye_asheghaan
.
#امام_حسین
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
بُوَد پرونده ام چون برگ گل پاک
در این پرونده امضای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است
تمام هستیام باشد دل من
که لبریز از تولاّی حسین است
در این عالم تمنّایی ندارم
تمنّایم تمنّای حسین است
چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است
خوش آن صورت که در فردای محشر
بر آن نقش کف پای حسین است
از آن با گریه دائم خو گرفتم
که اشکَم دُرّ دریای حسین است
دلی جای خدا باشد که آن دل
پر از نور تجلاّی حسین است
نترسانیدم از روز قیامت
قیامت قدّ و بالای حسین است
✍️حاج غلامرضاسازگار
...........
.
تمام عشق و ایمانم حسین است
همه روح و همه جانم حسین است
خدا داند به هر بزم محبت
فروغ شمع سوزانم حسین است
ندارد تیرگی هرگز دل من
که هر شب ماه تابانم حسین است
ندارم جز وجود او طبیبی
فقط دارو و درمانم حسین است
به دریا گوهر تابان هستی
به صحرا دُرّ غلتانم حسین است
رهایی بخشِ دل از هر چه اندوه
میان موج و توفانم حسین است
به روی خاک درگاهش نوشتم
من آن عبدم که سلطانم حسین است
به قبرم چون که بگذارند یاران
طلوعِ صبح رخشانم حسین است
به دشت بی کسی های دو عالم
نه تنها سر که سامانم حسین است
تمام حاصل عمرم همین بود
مرا جان است و جانانم حسین است
پریشانی ندارم جز غم او
غم قلب پریشانم حسین است
بریزم اشک چون «یاسر» که دانم
زلال چشم گریانم حسین است
**
✍محمود تاری «یاسر»
............
#امام_حسین علیهالسلام
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
گلاب گریهام در ساغر چشم
گرفته رنگ و بوی کربلایت
جدایی بین ما افتاد و هرگز
نیفتادم چو اشک از چشمهایت
در ایام جدایی در همه حال
به دادم میرسد دستِ دعایت
بلاگردان عالم! رو مگردان
از این عاشقترین درد آشنایت
به دامن ریختم یک بوستان گل
ز اشک دیده دارم رونمایت
بیا بنشین و بنشان آتش دل
دلم چون غنچه تنگ است از برایت
«عزیزم کاسۀ چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشیند خار مژگانم به پایت»
::
من ای گل! نکهت از بوی تو دارم
شمیم از گلشن روی تو دارم...
حضور قلب بر سجادۀ عشق
ز محراب دو ابروی تو دارم
من از بین تمام دیدنیها
هوای دیدن روی تو دارم
به خوابم آمدی ای بخت بیدار
که دیدم سر به زانوی تو دارم
گل آتش کجا بودی که حیرت
من از خاکستر موی تو دارم
بیابان گردم و چون مرغ یاحق
تمام شب هیاهوی تو دارم
«به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم
به دل مهر مَهِ روی تو دارم
مه من، کعبۀ من قبلۀ من
تویی هر سو، نظر سوی تو دارم»
::
تو که از هر دو عالم دل ربودی
کجا بودی که پیش ما نبودی
تو در جمع شهیدان خدایی
یگانه شاهد بزم شهودی
به سودای وصالت زنده ماندیم
به اُمّیدِ سلامی و درودی
ببوسم روی ماهت را که امشب
ز پشت ابر غیبت رخ نمودی
تو با یک جلوه و با یک تبسّم
دَر جنّت به روی ما گشودی
مپرس از نوگل پژمردۀ خود
چرا نیلوفری رنگ و کبودی
به شکر دیدن صبح جمالت
بخوانم در دل شبها سرودی
«اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی
از این دو، گر یکی بودی چه بودی»...
::
به جز روی تو رؤیایی ندارم
به جز نام تو نجوایی ندارم
به جز گلگشت بستان خیالت
سر سیر و تماشایی ندارم
بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان
که من از شعله پروایی ندارم
بیابان گردم و اندوهم این است
که پای راه پیمایی ندارم
مرا اعجاز عشقت روح بخشید
به غیر از تو مسیحایی ندارم
یک امشب تا سحر مهمان ما باش
که من امّید فردایی ندارم
«به سر غیر از تو سودایی ندارم
به دل جز تو تمنّایی ندارم
خدا داند که در بازار عشقت
به جز جان هیچ کالایی ندارم»...
📝 #محمدجواد_غفورزاده✍
.
@navaye_asheghaan
.
#امام_حسین
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
بُوَد پرونده ام چون برگ گل پاک
در این پرونده امضای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است
تمام هستیام باشد دل من
که لبریز از تولاّی حسین است
در این عالم تمنّایی ندارم
تمنّایم تمنّای حسین است
چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است
خوش آن صورت که در فردای محشر
بر آن نقش کف پای حسین است
از آن با گریه دائم خو گرفتم
که اشکَم دُرّ دریای حسین است
دلی جای خدا باشد که آن دل
پر از نور تجلاّی حسین است
نترسانیدم از روز قیامت
قیامت قدّ و بالای حسین است
✍️حاج غلامرضاسازگار
...........
.
تمام عشق و ایمانم حسین است
همه روح و همه جانم حسین است
خدا داند به هر بزم محبت
فروغ شمع سوزانم حسین است
ندارد تیرگی هرگز دل من
که هر شب ماه تابانم حسین است
ندارم جز وجود او طبیبی
فقط دارو و درمانم حسین است
به دریا گوهر تابان هستی
به صحرا دُرّ غلتانم حسین است
رهایی بخشِ دل از هر چه اندوه
میان موج و توفانم حسین است
به روی خاک درگاهش نوشتم
من آن عبدم که سلطانم حسین است
به قبرم چون که بگذارند یاران
طلوعِ صبح رخشانم حسین است
به دشت بی کسی های دو عالم
نه تنها سر که سامانم حسین است
تمام حاصل عمرم همین بود
مرا جان است و جانانم حسین است
پریشانی ندارم جز غم او
غم قلب پریشانم حسین است
بریزم اشک چون «یاسر» که دانم
زلال چشم گریانم حسین است
**
✍محمود تاری «یاسر»
............
#امام_حسین علیهالسلام
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل_پیوسته
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
گلاب گریهام در ساغر چشم
گرفته رنگ و بوی کربلایت
جدایی بین ما افتاد و هرگز
نیفتادم چو اشک از چشمهایت
در ایام جدایی در همه حال
به دادم میرسد دستِ دعایت
بلاگردان عالم! رو مگردان
از این عاشقترین درد آشنایت
به دامن ریختم یک بوستان گل
ز اشک دیده دارم رونمایت
بیا بنشین و بنشان آتش دل
دلم چون غنچه تنگ است از برایت
«عزیزم کاسۀ چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشیند خار مژگانم به پایت»
::
من ای گل! نکهت از بوی تو دارم
شمیم از گلشن روی تو دارم...
حضور قلب بر سجادۀ عشق
ز محراب دو ابروی تو دارم
من از بین تمام دیدنیها
هوای دیدن روی تو دارم
به خوابم آمدی ای بخت بیدار
که دیدم سر به زانوی تو دارم
گل آتش کجا بودی که حیرت
من از خاکستر موی تو دارم
بیابان گردم و چون مرغ یاحق
تمام شب هیاهوی تو دارم
«به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم
به دل مهر مَهِ روی تو دارم
مه من، کعبۀ من قبلۀ من
تویی هر سو، نظر سوی تو دارم»
::
تو که از هر دو عالم دل ربودی
کجا بودی که پیش ما نبودی
تو در جمع شهیدان خدایی
یگانه شاهد بزم شهودی
به سودای وصالت زنده ماندیم
به اُمّیدِ سلامی و درودی
ببوسم روی ماهت را که امشب
ز پشت ابر غیبت رخ نمودی
تو با یک جلوه و با یک تبسّم
دَر جنّت به روی ما گشودی
مپرس از نوگل پژمردۀ خود
چرا نیلوفری رنگ و کبودی
به شکر دیدن صبح جمالت
بخوانم در دل شبها سرودی
«اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی
به بالینم طبیبی یا حبیبی
از این دو، گر یکی بودی چه بودی»...
::
به جز روی تو رؤیایی ندارم
به جز نام تو نجوایی ندارم
به جز گلگشت بستان خیالت
سر سیر و تماشایی ندارم
بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان
که من از شعله پروایی ندارم
بیابان گردم و اندوهم این است
که پای راه پیمایی ندارم
مرا اعجاز عشقت روح بخشید
به غیر از تو مسیحایی ندارم
یک امشب تا سحر مهمان ما باش
که من امّید فردایی ندارم
«به سر غیر از تو سودایی ندارم
به دل جز تو تمنّایی ندارم
خدا داند که در بازار عشقت
به جز جان هیچ کالایی ندارم»...
📝 #محمدجواد_غفورزاده✍
.
.
#غزل_پیوسته شهدا و #هفته_دفاع_مقدس و بسیج و کربلا
روز و شبهایی خدایی داشتند
سرنوشتی کربلایی داشتند
ماجرایی مثلِ شیرِ علقمه
مکتب و خطّی ولایی داشتند
روزها تکرارِ تیغِ ذوالفقار
شب نوایی نینوایی داشتند
آسمانی بود حال و روزشان
زندگیِ بیریایی داشتند
بر حکایتهایِ عاشورا سلام
بر لباسِ خاکیِ آنها سلام
اَمرِ روحالله بود و گوشِ عشق
پرچمِ عشقِ خدا بر دوشِ عشق
بر مَشامَم میرسد بویِ حرم
کربلا یا کربلا چاووُشِ عشق
دور از دنیایِ صدرنگ و شلوغ
سینههایی در خروشوجوشِ عشق
سنگری مأنوس با راز و نیاز
روضه و اشک و تبِ ششگوشِ عشق
میرود رزمنده سویِ کربلا
جبهه دارد عطر و بویِ کربلا
ذکرِ لبها یا امیرالمؤمنین
فاطمه یافاطمه نقشِ جَبین
مجتباییها و سرخیِ کفن
از حسینیها تنی رویِ زمین
دستِ عبّاسی جدا از پیکرش
دیده خونین چون یلِ امُّالبنین
دشت بود و روضههایِ اکبری
تکّهتکّه جسمِ صدها نازنین
غربت و اشک و جسارت وای وای
زینبیها و اسارت وای وای
نوکر و ارباب مثلِ هم شدند
قامتِ جاماندههاشانْ خَم شدند
مَحرمِ غمها به رویِ خاک بود
با غم و اشک و اِلَم مَحرم شدند
خاکِ ایران سرخ مثلِ کربلا
چشمها هم چشمهیِ زمزم شدند
خونِ ایشان ریخت و ایرانیان
در وفا تمثیل در عالم شدند
راهِ ایرانی مسیرِ کربلاست
ذکرِ ایران هر نفس آقا بیاست
#شهدا
#دفاع_مقدس
#حسین_ایمانی ✍
.
@navaye_asheghaan