eitaa logo
کانال نوای عاشقان
12.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
299 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. سر سجاده ات که می آیی راه معراج عاشقان باز است هر نخ از ریشه های چادرتو آسمانی برای پرواز است مهر و امضای حاجت عالم در دعای دل شکسته ی توست مادرانه ترین نوازش ها توی دستان پینه بسته ی توست از سر معجر تو ای بانو آیه های حجاب میریزد از همان چادرت که وصله زدی در محل آفتاب میریزد مثل خورشید.... نه فراتر از آن چشم هستی است روشن از نورت دائما رشد میکنم چون گل پای این اشکها من از نورت این یتیم فقیر مسکین را سرپناهی نبوده غیر از تو تا به بن بست خورده ام مادر هیچ راهی نبوده غیر از تو مادران درد هم اگر دارند با همان حال غرق لبخندند هرکه شد غصه دار قصه ی خویش مادران غصه دار فرزندند ای که اشک عزای تو بوده است مایه ی سربلندی و شرفم من که نالایقم برایم باز مادری کن اگرچه ناخلفم با همان خاک هم ملوکانه است چادر تو اگر چه غرق رفو است روز محشر که روز بی کسی است رشته ی چادر تو واعتصمو است شک ندارم حجاب بی بدلت قبله ی پاکی است بی بی جان خاکها بر سر زمین از چه چادرت خاکی است بی بی جان؟ چادرت خاکی است بی زحمت اول روضه چادری بتکان با تکان دادن همین چادر گرد غم را به پلکها بنشان من بمیرم برایت آن دم که کند وکم رنگ شد نفسهایت غرق غم آه میکشم گویا پشت در تنگ شد نفسهایت در نمیخواست سر به تو بزند لگدی ناگهان نثارش شد روی لولا عقب عقب چرخید دلش از غصه غرق آتش شد در نمیخواست شعله ور باشد بلکه میخواست مهربان باشد میخ میخواست غنچه ات ای گل پای دیوار در امان باشد در لگد خوردو میخ را آورد تا بهشت تو لاله گون باشد از همان لحظه تا ابد باید دل تاریخ غرق خون باشد حیرتم کشت بین کوچه چرا آسمان بر زمین نمیافتاد تو اگر بر زمین نمیخوردی شاهی از صدر زین نمیافتاد ✍ ..................................................................
. تو بی کرانه تر از آسمان و دریایی تو عطر باغ بهشتی امید گلهایی به احترام تو پیغمبر است پیغمبر که در تمام شئون در کنار بابایی برای خلقت عالم دلیل دیروزی برای (ما خلق الله) امید فردایی تو آن یگانه ی دردانه ای که پیشانی به جز برای خدا بر زمین نمیسایی تو رو گرفته ای از آن فقیر نابینا که خلق را برسانی به اوج بینایی نخواستیم جهانی که نیستی در آن که نیست بی تو بهشت خدا تماشایی تویی جمال خداوند از تمام جهات تویی تصور حق در کمال زیبایی فقط مرید در خانه ی شما شده است به طعم ناب طعام جنان پذیرایی تو کوثری به همه خیر میرسد از تو که مایه برکت در تمام دنیایی نه قدر و کوثر و تطهیر و هل اتی، تنها که در سراسر آیات وحی پیدایی کبیره ای است به شکل زنا و رنگ ریا نماز بی تو مگر چیست غیر رسوایی؟؟؟ در این قصیده که اوصاف توست ای مادر چه کار میرسد از ما به غیر شیدایی؟؟؟ دمیده میشود آن دم که صور اسرافیل ملائکه همه هستند در صف آرایی شفاعتی برسان محضر خدا و بگو که غیر حب تو مارا نبوده دارایی سری که حب تو دارد قیامت است بلند به نام نامی تو میشود شناسایی قسم به خنده ی شیرین مرتضی که بهشت نداشت بی گل لبخندی ازتو ، گیرایی اگر نبود علی صادق مُصدَّق گفت برای فاطمه هرگز نبود همتایی به غیر از این که در عالم برای همسری ات فقط علی است برازنده،چیست یکتایی؟؟؟ صدای کوبه درب بهشت نام علی است نبوده در نظرت دلنشین تر آوایی برای خیر رساندن به ما که پایینیم هبوط کرده ای ، اصلا تو اهل بالایی مگر نه اینکه بهشت است خانه ی تو چرا؟ مقیم خانه ی غمها میان صحرایی؟ میان این همه ظلمت به نور زهرایی طلوع میکنی از خاک سرد تنهایی حریف عزم تو این زخمها نخواهد شد شهیده میشوی اما کنار مولایی خِمار روی سرت بوده یا نه روز هجوم؟ برای ما شده این ماجرا معمایی کدام دست سیاهی به عرش لطمه زده؟ چگونه پا زده بر بال چادرت پایی؟ چرا هنوز نگاهت کبود و تب دار است؟ تویی که مادر دو بهتر از مسیحایی شکسته دست تو گهواره را نداده تکان چقدر بغض گلویت نخوانده لالایی؟؟؟ دلیل داشت که در کوچه ها زمین خوردی نداشت زانوی از پا فتاده ات نایی چه حکمت است که بعد از خسوف،ماه علی در آسمان غریبانه اش نمی آیی؟ اگرچه صورت تو زخمی است وسرخ کبود هنوز فاطمه هستی هنوز زهرایی ✍ ...................................................................
. چشمم به غیر لطف تو چیزی ندیده است این خارو زار جز تو عزیزی ندیده است این صید دست و پا زده در دام لطف تو هر قدر گشته راه گریزی ندیده است از لطف بی نظیر تو که بگذرد دلم خیر از کسی به قدر پشیزی ندیده است این کاسه شکسته ی در دست خسته ام آن لحظه را که خیر نریزی ندیده است هر کس چشید شهد غمت را بدون شک از روزگار تندی و تیزی ندیده است در خانه ات غلام به غیر از امیری و جز خانومی کسی به کنیزی ندیده است . . . شمر این حسود بی سروپا از حسادتش اصلا به این لباس تمیزی ندیده است ..................................................
گرفته چهره ات از داغ صدنشانه رباب چگونه میکشی این داغ را به شانه رباب شبیه شمع به آخر رسیدی از غصه چقدر گریه چقدر اشک دانه دانه رباب لباس رزم نبستی به قد شش ماهه نداد مهلت این کار را زمانه رباب همین که اشک تو افتاده بر زمین تا عرش شده است خون علی اصغرت روانه رباب به اشکهای غریب تو میخورم سوگند نهال روضه زد از اشک تو جوانه رباب مشخص است برای همه که حق با توست در این که روضه بگیری به هر بهانه رباب به گریه های غریبی مبادرت داری به روضه خوانی در روضه ی زنانه رباب به کودکان قبیله نگاه کن اما نریز اشک به این شور کودکانه رباب نشسته ای سر ظهر اینچنین چرا بیرون تو را به جان عزیزت بیا به خانه رباب شده است چادر تو مثل چادر زینب چه کرده با تو مگر ضرب تازیانه رباب ...................................................
. همچنان میروند ساعت و سال از نگاهت محول الاحوال بی تو نوروز نو نخواهد شد سالها کهنه میشود هرسال بی تو سرسبزی بهار سیاه میوه های رسیده حتی کال آسمان است چون قفس بی تو بال پرواز نیز بی تو وبال بر نگشتیم از هوای شما هر چه از ما شکسته شد پرو بال در مسیر وصال هم وصلیم وصل ما نیست در زمان وصال طالع ما مشخص است : فراغ هجر تو در بیاید از هر فال درد هجری کشیده ایم مپرس که زبان است از بیانش لال موی بسیار شد سپید از هجر الف قامت عزیزان دال بی تو ناموس مسلمین در بند سرزمین های مسلمین اشغال گرگ خونخوار کفر از کینه تیز کرده برای دین چنگال غصه ای نیست در مسیرشما خون ما میشود اگر پامال گاهی اوقات در مسیر ظهور مانع عده ای است اهل و عیال گاهی اوقات در مسیر ظهور مانع عده ای است مال و منال آرزوی بلند درد سر است سد راه است گاهی این آمال دست ما تا ابد نمی افتد دمی از دامن محمد و آل اشک ما باز هم سرازیر است ذهن ما را ببر سوی گودال روضه ای را بخوان که از مقتل ذوالجناح آمده است خونین یال ای به قربان آن شهید که شد بر سر قتل و غارتش جنجال بعد از آن خیمه گاه غارت شد برده شد گوشواره و خلخال شاعر:
. دوباره دست تو و دست من دوباره گدا دوباره رب کریم و گدای چاره گدا ز اضطرار بر این در زیاد میکوبند که آمده است مگر ؟ یک گدا دوباره گدا برای اینکه در خانه تو را بزند نمی‌دهد کارش را به استخاره گدا شلوغ بوده در خانه ات همیشه ولی گرفته حاجت خود را به یک اشاره گدا اگر بگیرد دست تو زیر بالش را بچیند از وسط آسمان ستاره گدا به صَفح و سِتر کریمانه رِبِّ جَلِّلنی ببین که آمده با این لباس پاره گدا خودت به مرحمت مرتضی درستش کن اگر دلش شده بدتر ز سنگ خاره گدا گدای پشت در خانه ات منم...نظری چه میشود که مرا باز کربلا ببری منم گدای گرفتار کربلای حسین تمام خیر حسین است ای فدای حسین چقدر هر سحر این دل خدا خدا کرده است دلم هوای سحرهای کربلا کرده است حسین قاسم را دید مثل اکبر خود حسین آمده بر پیکر برادر خود فقط نه قاسم بلکه امانت حسن است همین که پا به زمین می‌کشد کمر شکن است چگونه پیکر او را به خیمه ها ببرد جدا جدا شده را عاقبت کجا ببرد نشسته نیزه و شمشیر بر ضریح تنش تنی کشیده نشد کربلا شبیه تنش به خون فرق سر آیینه را جلا دادند هزار سنگ به او بوسه ی بلا دادند به شادمانه این قتل جمله صف بستند از استخوان تنش هر چه بود بشکستند رسید از میدان با تن برادر خود گذاشت پیکر او را کنار اکبر خود ✍ دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲ .................................................. @navaye_asheghaan
. باید بسوزانی مرا اما مسوزان ما را به حق حضرت زهرا مسوزان با پای خود اینجا رسیده عبد مجرم پس آبرو داری کن و حالا مسوزان پرداخت خواهم کرد تاوان گنه را امروز جبران میکنم فردا مسوزان فردای محشر آفتابش سخت داغ است این ضعف مطلق را در آن صحرا مسوزان سوز جگر می‌خواستیم از روز اول دل را بسوزان پیکر ما را مسوزان ما را در این دنیا و آن دنیا بگریان اما در این دنیا و آن دنیا مسوزان این گریه ها دور همش خوب است مارا با هم بسوزان دائما ، تنها مسوزان اصلا به گرمای نجف خاکسترم کن اما قیامت محضر مولا مسوزان در روضه بر سر کوفتم ، مشایه رفتم این بنده را غفار سر تا پا مسوزان من گریه کردم بر حسینت پس دلم را جایی به غیر از روضه آقا مسوزان صورتش آفتاب را می‌ساخت شب و روز رباب را می‌ساخت پس خدا از سفیدی رویش نقره ماهتاب را می‌ساخت شب آرامش حرم می‌شد تا به گهواره تاب را می‌ساخت گیسوی درهمش به یک اعجاز ناز شبهای خواب را می‌ساخت عرق چهره عطش سوزش عطر سیب و گلاب را میساخت چشم خیسش شکوه باران را لب خشکش سراب را می‌ساخت امر می‌کرد اگر به کون و مکان از همان خاک آب را می‌ساخت وَ مِنَ الماءِ کُلُ شَئِ حَی روضه های کتاب را می‌ساخت در شکوه غریو استنصار داشت محکم جواب را می‌ساخت قتل او بدترین گناه بشر خدمت او ثواب را می‌ساخت پدر احمد ، پسر علی ، طف خُم قصه بوتراب را می ساخت تار قنداقه اش چو حبل الله بحر مردم طناب را می‌ساخت حلق او در مسیر وصل حسین بهترین فتح باب را می‌ساخت داشت دستور ابن سعد لعین بدترین انتخاب را می‌ساخت سر برگشته ، حنجر پاره معنی انقلاب را می‌ساخت سفره شام را یزید انداخت حرمله تا کباب را می‌ساخت تیر در گردشی جنون آمیز غصه بی حساب را می‌ساخت دست و پا میزد و نفس میبرد شرم چشمان باب را می ساخت ✍ سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲ .@navaye_asheghaan
. دلم اگر چه کویر است و زیر و بم دارد ببین که گوشه ی چشمم ز خوف نم دارد نگاه مختصری هم برای من کافی است بیا که زندگی ام یک نگاه کم دارد بدون خویش بیایم نگاه خواهی کرد چه دارد آنکه در خانه ات منم دارد خوشا به حال هر آن بنده خدا جویی که در مقام فنا خانه در عدم دارد به بارگاه تو دل ره نمی‌برد هرگز میان خانه اگر صورت صنم دارد بساط عفو تو گسترده است در عالم اگر به دست علی دفتر و قلم دارد برات عفو بگیرم ز تو به نام علی گدای خانه شیر خدا جنم دارد قیامت است علم دست مرتضی و خوش است هر آنکه بر سر خود سایه از علم دارد به هشتمین شب ماه مبارک آمده ایم برای ما شب هشتم همیشه غم دارد شهید آن شه لب تشنه ام به کرببلا که قامت از غم آن تکه تکه خم دارد روی خوشی به این پدر دهر نشان نمی‌دهد برای سیر دیدنت اجل زمان نمیدهد طراوتی که قامتت به خیمه گاه میدهد به دشت و لاله و چمن سرو روان نمی‌دهد منتظرند عرشیان نشسته اند فرشیان موذن جوان من چرا اذان نمی‌دهد ای گل برگ برگ من فرا رسیده مرگ من فرصت جمع کردنت باد خزان نمی‌دهد کنار تو نشسته ام شکسته ام شکسته ام امان به قامت پدر داغ جوان نمی‌دهد مانده به سینه ام نفس نمیپرم از این قفس به جز جواب دادنت به من توان نمی‌دهد هر چه تلاش میکنم ببینمت نمیشود تازه جوان من چرا رخی نشان نمی‌دهد بچینمت بچینمت تا به عزا نشینمت آمده ام ببینمت گریه امان نمی‌دهد چه آمده است بر سرت بهت زده است در برت پدر کنار پیکرت پلک تکان نمی‌دهد به زور راه می‌رود به قتلگاه می‌رود کنار پیکرت پدر اگر که جان نمی‌دهد . علم به دست کربلا ساقی خیمه ها بیا فرصت راه رفتن این قدّ کمان نمی‌دهد ✍ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ .@navaye_asheghaan
. بپذیر این سر درمانده ی بی سامان را رد مکن این دل وامانده ی بی درمان را هر که هر طور که آمد تو پذیرفتی زود ماندیدیم که آواره کنی مهمان را من معطل نشدم زود رسیدم به خودت ای فدای تو که برداشته ای دربان را در دکان کرمت توبه شکستم بسیار طلب از بنده نکردی ز کرم تاوان را عدل مطلق سر این سفره نبودم به یقین گر محک میزدی اول به دلم ایمان را وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي به خودت خسته شدم سر به راه سحرت کن سر این نادان را من به این اشک دلم زنده شود صبح و مسا در بیابان دلم قطع مکن باران را کار ما بسته به دو چشمه ی در صورت ماست میبرد خشکی چشم از همه پیکر جان را نکشم دست ز دامان کریمان حتی گر ببرند از این سفره خالی نان را ما به نان علی و فاطمه ایمان داریم بس که دیدیم سر سفره یشان احسان را شاهد آیات خداوند به قرآن کریم نان زهرا و علی پخته کند انسان را . دستگیر دل بی تاب و قرارم گردان ساقی از لب آب آمده ی عطشان را گر چه دست و سر او را ز جفا بشکستند نشکست از سر ایمان و وفا پیمان را بی برادر شدن کمر شکن است علقمه مثل مقتل حسن است جای خفتن بلند شو عباس مادرت بی قرار در وطن است جان من با تو رفته از خیمه این که افتاده روی خاک ، من است چاره از دست داده ام چه کنم ؟؟؟ پیکرت یک بدن نه چند تن است بر دلم زخم طعنه افتاده گاهی اوقات تیغ از سخن است بی برادر شدن عواقب داشت این همان انتهای سوختن است ✍ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ .@navaye_asheghaan
. در این ماه کرامت ماه غفران دلم مرده مرا احیا کن ای جان کنون که آمدم با دعوت تو ز استقبال من رو بر مگردان ز بس که کوله بارم گشته سنگین به درگاهت سرم افتاده پایین ببخشا تلخی زهر گنه را به شیرینی عفو خویش آمین نداری بدتر از من در حضورت فدای چشم بینای صبورت سیاهی زندگی ام را گرفته منور کن وجودم را به نورت حسابم کن ولی دورم مگردان عتابم کن ولی دورم مگردان تحمل میکنم هر طور باشد عذابم کن ولی دورم مگردان قلب رئوف شاه خراسان شکسته شد وقتی که درب حجره به روی تو بسته شد آه ای جوان تشنه که آبت نمی‌دهند تو داد میکشی و جوابت نمی‌دهند زهر جفا چه با جگر پاک می‌کند خون در دل تمامی افلاک می‌کند زهر آنچنان که آتش بر پیکرت زده است از دست و پا زدن نفست بند آمده است این عمر کم ز روضه مکشوفه حاکی است خاکم به سر که موی شریف تو خاکی است خاکی که بر عبای تو امروز رفته است دیروز بر خِمار سر مادرت نشست خوب است اینکه طعمه ی سرنیزه نیستی یا چون سر جدا شده بر نیزه نیستی بر پشت بام رفتی و دیگر نسوختی در سایه سار بال کبوتر نسوختی باید بمیرم از غم آن شاه تشنه لب کز تشنگی گذاشت به لبهای دشنه لب آب از کنار تیغ و سر نیزه ها گرفت خونش تمام بادیه ی کربلا گرفت .... ✍ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ .
. گناه آورده ام بسیار یا غفار ارحم بپوشان هر چه را می‌بینی ای ستار ارحم کنار این همه گل آمدم چون خار ارحم تمنا میکنم همواره پُر تکرار ارحم نبخشی میروم سر به بیابان می‌گذارم طلب کن هر چه خواهی تو بگو جان می‌گذارم شب قدر آمد و من همچنان پشت درم وای شکسته از گناه و معصیت بال و پرم وای به دست غم چه خاکی پس بریزم بر سرم وای اگر با دست لطف خود نگیری در برم وای حسابم را نده دست کسی غیر از امیرم اگر چه از خجالت پیش مولایم بمیرم من از دست امام مهربانم مطمئنم که از همدردی صاحب زمانم مطمئنم خودش یک عمر داده آب و نانم مطمئنم نمیاندازد آتش را به جانم مطمئنم میان سینه طرح آه میاندازد امشب دعایش کار ما را راه میاندازد امشب ✍ آسمان و قمر پریشان است چقدر این سحر پریشان است صحن این خانه مثل هر شب نیست مثل دیوار و در پریشان است در نگاه پدر چنین دیدیم مژه چشم تر پریشان است منتظر بوده سالها انگار غصه دارد اگر پریشان است دست بر دامنش اگر زد میخ از همه بیشتر پریشان است محکم از خانه رفت تا مسجد مرد و مردانه رفت تا مسجد ماذنه خاک بوس مولا شد بعد از آن روز قامتش تا شد داشت محراب بر سرش میزد آتش از جان به منبرش میزد ناگهان اشقی الاشقیا برخواست قاتل نفس مصطفی برخواست آبرو از تمام دنیا برد تیغ را با دو دست بالا برد آنچنان ضربه زد که سر وا شد در جنان قد فاطمه تا شد قامت دین به خاک افتاده حیدر است این به خاک افتاده مثل دستار خونی بابا چشم های پسر پریشان است چشم های حسین کاسه خون چشمهای قمر پریشان است از دل کوچه بوی خون آمد زینب از این خبر پریشان است ام کلثوم می‌زند بر سر بر روی شانه سر پریشان است ✍ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲ ........................................................ @navaye_asheghaan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاله ی خشک لبت پژمرده است نیزه از رگهای تو خون خورده است سنگ جای سجده ات را برده است این برای من همان اوج غم است گیسویت خاکستریّ و در هم است شانه ای در دست لرزانم کم است ماهم که رویت   کامل گرفته است در بین دستانم سرت منزل گرفته است حالا که تنهاییم و هق هق میکنم حرفی بزن چیزی بگو دق میکنم چیزی بگو دق میکنم ۲ غریب مادر   حسین مظلوم پا به پا و سر به سر با نیزه ها در کنارت آمدم شام بلا صبح محشر کن شب وصل مرا روزگار از کینه تابم داده است بر مغیلان جای خوابم داده است بین نامحرم عذابم داده است درمان دردم    درمان نداری باید بمیرم ای پدر که جان نداری گرچه بدم می آید از بوی شراب تو اطهری بر پای من راحت بخواب میبینمت همچون سراب ۲ غریب مادر   حسین مظلوم
سید و سالار من روحی فداک جان من با جسم تو شد چاک چاک میدود خون گلویت روی خاک دست لشگر میرسد حالا به تو کی رسد دستم شه والا به تو ؟؟؟ نیزه را زد ناکس از بالا به تو دشمن صبور است فرصت زیاد است گیسوی مشکین تو در دستان باد است مانا بماند گیسویت در دست باد نه بین طشت خانه ابن زیاد نه دست شمر نامراد غریب مادر حسین مظلوم ای سر افتاده از بالای نی ای تن پنهان در دریای نی زینبت افتاده شد در پای نی خون گرفت از حنجرت گیسوی نی مادرت نوحه کنان پهلوی نی حال ما را کن نظر از روی نی بهر تن تو   مرهم ندارم برخیز و از گودی ببین محرم ندارم می‌سازم و میسوزم از عمق جگر زینب بدون تو مگر رفته سفر همراهی ام کن سر به سر غریب مادر  حسین مظلوم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈