eitaa logo
نوای کتاب
151 دنبال‌کننده
82 عکس
9 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
part28.mp3
3.55M
پـایـانــــ
🎶📚 🎶📚 کاش یکبار هم ما شـکوفه می‌دادیم ما که این هـــمه هرس شـــده ایم... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📝 : ابوالمشاغل 🖋 نویسنده: پرســیدم: یعنی این جنــگ کی تمام خواهـد شد؟ شنیدم‌ کسی گفتـــ: وقتی یاد بگیریــم که سرهایمان‌ را، از نفیـــر گلوله‌های عابر، به غریـزه ندزدیــم؛ بلکه در این حالــ نیز به اراده امــکان انتخابــ بدهیم. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 کمی از کتابــ مترجم: هنگامی که به بصــره رسیدم به مسجدی رفتم که امامت آن را شخصی از نژاد عربـ به نام شیـخ عمر طایی برعهــده داشتـ با او آشنا شدم و به او اظهار محبّت کردم، امّا او از نخستــین دیدار به من شک کرد و جستجوی از اصل و نســبم و تمام ویژگیهایم را آغاز نمود، به گمانم رنگ و لهجه ام شیخ را مردّد کرده بود امّا توانستــم از این تنگنا بگریزم به این صورتــ که خود را از مردم «اغدیـر ترکیه» و شاگرد شیخ احــمد در استانبول معرفی کردم و گفتم: که در مغازه خالد، نجــاری می کردم... و اطلاعاتی را که از هنگام اقامتـ در ترکیه داشتم برای او بیان کردم در ضمن چند جمله به زبان ترکی گفتم شیــخ با چشـم به یکی از حاضران اشاره کرد تا بداند آیا من ترکی را به درستی می دانم یا نه؟ او نیز با اشــاره چشم جواب مثبت داد و من شادمان شدم که توانستـه ام توجّه شیخ را به خودم جلب نمایم امّا این گمان من سرابی فریبنده بود زیرا چنــد روز بعد دریافتم که شیخ همچنان به من بدگمــان است و می پندارد که من جاسوس ترکیه هسـتم این بدان سبب بوده که شیخ با استاندار که از طرف سلطان (عـثمانی) منصوب بود سر ناسازگاری داشت، آنها نسبتـ به هم بدبین بودند و یکدیگر را متّـهم می کردند. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️