eitaa logo
نوای حسینیان
793 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
20 فایل
﷽ 💢 ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـے کار نـداریـم جز حضـرتـ ارباب خـریدار نـداریـم ♨️ کانال مداحی فرهنگی ارزشی "نوای حسینیان" ☘ کپی مطالب ڪانال حتی بدون ذڪر منبع فقط با ذڪر صلواٺ جایز هست. @elham110soleimani تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " *ورزش باستانی ( ۱ )* ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديک دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث (ص) به (ع) افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) یکے از همرزمانش میگفت:در لحظه ی شهـ🌹ـادت ترکشے به پهلویش 😭اصابــت کرد. وقتے به زمین افتاد ازما خواست اورا بلند کنیــم. وقتے روے پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستـش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جارے کرد : (السلام علیک یاابا عبدالله)💚 بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بے کفن خود رفت. براے همین دستش هنوز به شانه ے ادب بر سینہ اش قرار دارد! براے من عجیب بود. چرا طلّاب علوم دینے وشاگـردان استاد، که معمولا انسان هاے صبور هستند در فراق این دوست ،طاقت از کف داده اند!؟ پیکر شہــ🌹ـید را داخل قبر گذاشتند ولحد راچیدند. شخصے کہ آخریـن لحد را گذاشت، وبیرون آمد، رنگش پریده بود! پرسیدم:چیزے شده؟! گفت:وقتے آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوے عطر فضای قبر را پر کرد. باور کنید باهمہ ی عطــ🌸ـرهاے دنیایے فرق داشـت! ✨✨✨ امروز مراسم ختم این شہــ🌹ـید است . رفقا گفته اند :خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان براے استاد بسیار سخت بود. من در اطراف درب مسجــ🕌ـد امین الدوله ایستادم. می خواستم به همراه استاد وارد مسجد شوم. دقایقے بعد این مرد خدا از پیچ کوچہ عبور کرد وبه همراه چندتن از شاگردان به مسجد نزدیک شد. این پیر اهل دل در جلوے درب مسجد سرشان را بالا آوردند ونگاهے به اطرافیان کردند. بعد باحالتے نالان و افسرده😔 گفتند: آه آه، آقاجان ... دوباره، آهے از سر حسرت کشیدند و فرمودند:(بروید در این تہران بگردیدو ببینید کسے مانند این احمد آقا پیدا مے کنید؟!) ✨✨✨ ...شب موقع نماز فرا رسید. درشبہاے دوشنبه وغروب جمعہ ایشان مجلس موعظه داشتند. یک صندلے برایشان مےگذاشتند واین مرد وارسته مشغول صحبت می شد. آن شب بین دونماز سخنرانے نداشتند،اما ازجا بلند شدندو روے صندلے قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبت ایشان به همین شہــ🌹ـید مربو‌ط می شد. در اواخر سخنان خود دوباره آهے از سرحسرت در فراق این شہـ🌹ـید کشـیدند. بعد در عظمت این شہــ🌹ـید فرمودند:(این شہید را دیشب در عالــم رویا دیدم. از احمد پرسیـدم چہ خبر؟ به من فــرمود: تمام مطـالـبے که (از برزخ و...) مے گویند حق است. ازشب اول قبر وسوال و...اما من را بےحســاب وکتـاب بردند. بعد مکثے کردند و فرمودند... یاعلی ✨✨✨ : انتشارات شهیـد هادے با کسب اجــازه از انتشارات ومولف براے تایــپ. ❌: تایپ کتـاب ها در فضــاے مجــازے حتما بایــد با کســب اجــازه از انتشــارات و مولــف باشد.