eitaa logo
📢 کانال ندای حق ❤️
52 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
32 فایل
『بِســـــم‌ربـــ‌ـِّ‌ الشاه‌ڪربلاعلیہ‌السلامـ♥️』 ✯اَنتَ فی قَلبی حُسین وَ اَنتَ فی قَلبی حَسن رَسم شکل قلبِ من آثار دَست #زینب ♥️ است✯ اهداف کانال پستهای مذهبی و سیاسی لطفا کانال را به دوستانتان معرفی کنید 💠تشکر
مشاهده در ایتا
دانلود
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ -بزارید دخترمم بیاد بعد حرفامو میگم.🙄😳 مامانم رو کرد سمت اشپزخانه و گفت ریحانه جان،😍 .بیا دخترم😌 پاهام سست شده بود انگار،😥 چادرمو سرم کردم و آروم رفتم بیرون و بعد از گفتن یه سلام😍 اروم یه گوشه ای نشستم.😟 مامانم بلند شد پذیرایی کنه که بابام گفت بشین، 😒.برای پذیرایی وقت هست.😳 -خب، آقای علوی… من نه قصد آزار و اذیت شما رو دارم و نه قصد جسارت.🙁 من روز اول که اومدید فکر می کردم قضیه یه خواستگاری ساده هست🙄 ولی هرچی بیشتر جلو رفتیم با حرف هایی که آقا پسر شما زدن و حرکتهای دخترم فهمیدم قضیه فجیع تر از این حرفهاست.😳☹️ می دونم این دوتا قبلا حرفهاشونو باهم زدن، .اما رسمه که شب خواستگاری هم باهم صحبت کنن، منم مشکلی ندارم. ولی بعد از اینکه من حرف هامو زدم.😕 من با ازدواج اینها مشکلی ندارم. فقط، حق گرفتن عروسی و جشن رسمی ندارن،🥺 چون دوست ندارم کسی داماد تهرانی بزرگ رو اینجوری ببینه. 🥺😰خرج عروسیشونو هم میدم به خودشون.😳 آقا سید سرش رو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت،😥😶 دخترم قدمش روی چشم ما🤩 و هروقت خواست می تونه بیاد و مادر و پدرشو ببینه، ولی این اقا حق اومدن به اینجا رو نداره و ما هم خونشون نمیام، جایی هم حق نداره خودشو به عنوان داماد من معرفی کنه.🥺😳 حالا اگه شرایط من رو قبول دارین برین تو اتاق صحبت کنین.😒 بغضم گرفته بود🥺🥺 آخه آرزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن، 🥺😔 اشکام کم کم داشت جاری میشد…😢😢 یه نگاه با بغض به سید کردم و اونم اروم سرشو بالا آورد.🥺 سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود،😶😶 در ظاهر تصمیم سختی بود… ولی من انتخابمو کردم.🤗🤗 ... ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─