#آیا_می_دانستید 💡
حاج میرزا عباس ایروانی ملقب به "حاج میرزا آقاسی" صدراعظم و معلم محمد شاه قاجار بود.
حاجی پیشرفت ایران در حوزه ی نظامی را در تجهیز ارتش به توپهای جنگی و در حوزه ی کشاورزی به حفر چاه وقنات می دانست ، در نتیجه حاجی چنان به حفر چاه توجه داشت که در زمان انتصاب حاکمان ولایات از انها تعهد می گرفت که پس از رسیدن به مقام حکومتی حتما در ناحیه ی خود چندین چاه و قنات تازه احداث نمایند.
در آن زمان چون موتور پمپ وجود نداشت ،استفاده از آب چاههای عمیق چندان راحت نبود و مدت زمان زیادی برای خروج آب از عمق چاه به هدر می رفت ، در نتیجه خود حاج میرزا آقاسی برای حل این مشکل، یک سیستم آب رسانی خاص طراحی کرده بود، که به" دلو حاج میرزا آقاسی" معروف شد .در این روش چندین دلو را در فواصل معین به طناب وصل می کردند که با هر دور چرخش ، پشت سر هم دلو های پر از آب از چاه خارج شده و در نتیجه در آب رسانی وقفه ای ایجاد نمی شد.
در آن زمان این شیوه آبرسانی خاص به صورت اصطلاح درآمد وبه هر کاری که به طور پیوسته و بدون وقفه انجام می شد ، می گفتند مثل " دلو حاج میرزا آقاسی، بدون توقف است ."
در کل حاج میرزا آقاسی انسان شریفی بود که به کشاورزی علاقه ی خاص داشت و احداث نهر کرج ،آبرسانی به شهر تهران ، کشت درخت توت برای تغذیه کرم ابریشم در کرمان وحفر چندین قنات ،چاه و سد در سراسر کشور از اقدامات مهم دوران صدرات اعظمی او محسوب میشود . حاجی پس از اتمام خدماتش خانه و تمام دارایش را به دولت واگذار کرد و بایک دست عبا راهی عراق شد.به قول استاد باستانی پاریزی بدشانسی حاج میرزا آقاسی این بود که، بعد از میرزا قایم مقام فراهانی و قبل از امیر کبیر، دوران صدارتش بود در نتیجه اکثر کارهای خوبش در گذر زمان از دیدگان پنهان ماند.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#آیا_می_دانستید 💡
اصطلاح «ریگی به کفش دارد» کنایه از این است که شخصی در ظاهر بی آزار است اما در باطن اینگونه نیست و هر وقت شرایط مهیا شود باطن پلید خود را آشکار می سازد.
در زمان گذشته یکی از جاها برای پنهان کردن سلاح برای دفاع از خود و همچنین حمله به دشمن ساقه کفش بوده است ، به این نحوه که افراد در ساقه پوتین یا چکمه خود خنجر، سنگ یا ریگی پنهان می کردند تا دیده نشود و بدگمانی ایجاد نکند ولی در موقع مناسب و هنگام بروز خطر از آن استفاده می کردند.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#آیا_می_دانستید 💡
اصطلاح "چو فردا شود فکر فردا کنیم" زمانی به کار می رود که شخصی به دنبال تفریحات و سرگرمیهای لحظه ای باشد و آینده ی خود را به طور کامل فراموش کند و وقتی دیگران به این رفتار او اعتراض کنند او در جواب آنها این مصرع را به کار می برد. این مصرع بخشی از شعری است که "نظامی گنجوی" شاعر بزرگ پارسی در کتاب" اسکندرنامه ی" خود آورده است اما آنچه که باعث معروف شدن آن در بین عوام شده است مربوط به یک واقعه ی تاریخی است که آنرا به طور خلاصه در اینجا بیان می کنیم.
"جمال الدین ابواسحاق اینجو" از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که در قرن هشتم هجری به علت
ضعف دولت مرکزی بر قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست. ابواسحاق پادشاهی خوش خلق
بود و به شعر و شاعری علاقه ی فراوانی داشت اما از طرفی مردی عشرت طلب بود و به امور پادشاهی توجه چندانی نشان نمی داد و حاضر نبود در هیچ شرایطی عیش خود را بر هم زند .
در سال 754 هجری "محمد مظفر"از رقبای ابو اسحاق از یزد به شیراز لشکر کشی کرد . شاه ابواسحاق طبق معمول به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه بزرگان گفتند که :" اینک دشمن رسیده است " خود را به نادانی می زد و می گفت :" هرکس از این نوع سخن در مجلس من بگوید اورا سیاست کنم " به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد دیگر خبری از دشمن به او دهد تا اینکه مظفر امیرمبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند .در این شرایط حساس" شیخ امین الدوله جهرمی" ندیم و مقرب شاه ابواسحاق برای اینکه شاه را از شرایط به نحوی آگاه کند، از شاه خواست که بر بام قصر رود زیرا تماشای بهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیز است.
خلاصه با این تدبیر شاه را بر بام قصر بردند . شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند . پرسید که :" این چه آشوب است ؟" گفتند :" صدای کوس محمد مظفر است " فرمود که :" این مردک ستیزه روی هنوز اینجاست ؟" و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و گفت :" عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از عیش دور می گرداند !" و این بیت از اسکندرنامه را خواند و از بام فرود آمد :
همان به که امشب تماشا کنیم
چو فردا شود فکر فردا کنیم
در نهایت محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس از سه سال در به دری و سرگردانی در سال 757 هجری در اصفهان دستگیر شد . او را به شیراز بردند و به دستورامیرمحمدمظفر یعنی همان مردک ابله کشتند.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#آیا_می_دانستید 💡
چنگیزخان حاکم خونریز مغول در سال 616 هجری به نزدیکی شهر بخارا رسید، شهر بخارا تا دوازده روز در محاصره سپاه مغول قرار داشت و مردم به شدت از این شهر دفاع کردند، چون چنگیز دید که نمی تواند به آسانی حلقه ی مدافعین را در هم شکند، دستور داد بر سر شهر توپ های آتشی ببارند و از آنجاییکه تمام ساختمان ها شهر از چوب ساخته شده بود، همه ی شهر بخارا در آتش بسوخت و تنها مسجد جامع و چند عمارت خشتی دیگر سالم ماند.
در نهایت مردم بخارا تسلیم شدندو شهر به دست غارتگران مغول افتاد ، شهری که روزگاری چشم و چراغ تمام ماوراء النهر بود ، آن چنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جزو لباسی که برتن داشتند، چیز دیگری نتوانستند با خود بردارند.
یکی از این فراریان که به خراسان گریخته بود، چون از او شرح واقعه را پرسیدند، این گونه پاسخ داد :"آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند." این جمله کوتاه چنان تاثیرگذار بود که بعدها به صورت ضرب المثل درآمد و زمانیکه جنایت و وحشیگری در جایی بیش از اندازه باشد، از آن استفاده می شود.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#آیا_می_دانستید 💡
آقا محمد خان قاجار در زمان لشکرکشی به قره باغ به محل حکومت ابراهیم خان رسید، ابراهیم خان در قلعه ی به نام شوشی یا شیشه ساکن بود ، آقا محمد خان قاجار این قلعه را محاصره کرد و چون مطمئن از پیروزی بود برای جلوگیری از خونریزی به ابراهیم خان این پیغام را به صورت شعر می رساند که :
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟
ابراهیم خان هم که می دانست چه تسلیم شود و چه نشود مرگی دردناک در انتظار اوست، پس جواب آقا محمد خان را با شعری منسوب به "خیرانی" اینگونه پاسخ می گوید :
گر نگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
در هر صورت جنگ سر می گیرد و قلعه شوشی خیلی زود سقوط می کند، اما تا قبل از آنکه آقا محمد خان بخواهد ابراهیم خان را مجازات کند، خودش به دست چند نفر در چادرش به قتل می رسد و اینگونه ابراهیم خان به طور معجزه آسای از مرگ نجات پیدا می کند. بعد ها ابراهیم خان با فتحعلی شاه قاجار سازش می کند و حتی یکی از دخترانش" آغا باجی" را به عقد فتحعلیشاه در می آورد، ابراهیم خان بعد ها به دلیل آنکه حاضر به سازش با دولت روسیه و خارج شدن از خاک ایران نیست به دست روس ها کشته می شود.
باری این واقعه ی تاریخی و سرنوشت آقا محمد خان باعث شد که شعر "گر نگهدار من آنست که من می دانم..." به صورت یک مثل درآید که کنایه از آنست که توکل و ایمان به عنایت پروردگار منجر به وقایعی خواهد شد که انتظار آن نمی رود.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#آیا_می_دانستید 💡
آقا محمد خان قاجار در زمان لشکرکشی به قره باغ به محل حکومت ابراهیم خان رسید، ابراهیم خان در قلعه ی به نام شوشی یا شیشه ساکن بود ، آقا محمد خان قاجار این قلعه را محاصره کرد و چون مطمئن از پیروزی بود برای جلوگیری از خونریزی به ابراهیم خان این پیغام را به صورت شعر می رساند که :
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟
ابراهیم خان هم که می دانست چه تسلیم شود و چه نشود مرگی دردناک در انتظار اوست، پس جواب آقا محمد خان را با شعری منسوب به "خیرانی" اینگونه پاسخ می گوید :
گر نگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
در هر صورت جنگ سر می گیرد و قلعه شوشی خیلی زود سقوط می کند، اما تا قبل از آنکه آقا محمد خان بخواهد ابراهیم خان را مجازات کند، خودش به دست چند نفر در چادرش به قتل می رسد و اینگونه ابراهیم خان به طور معجزه آسای از مرگ نجات پیدا می کند. بعد ها ابراهیم خان با فتحعلی شاه قاجار سازش می کند و حتی یکی از دخترانش" آغا باجی" را به عقد فتحعلیشاه در می آورد، ابراهیم خان بعد ها به دلیل آنکه حاضر به سازش با دولت روسیه و خارج شدن از خاک ایران نیست به دست روس ها کشته می شود.
باری این واقعه ی تاریخی و سرنوشت آقا محمد خان باعث شد که شعر "گر نگهدار من آنست که من می دانم..." به صورت یک مثل درآید که کنایه از آنست که توکل و ایمان به عنایت پروردگار منجر به وقایعی خواهد شد که انتظار آن نمی رود.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷