💠 #دیالوگهای_خالی
گاهی اوقات دنیا از قبل به ما میگوید که این آخرین باری است که فلان یا بهمان کار را میکنیم. مثلا آخرین شبی که در رستوران مورد علاقه مان غذا میخوریم که بناست فردایش بسته شود،یا وقتی برای آخرین بار محبوبمان را که ناگزیر است از سر اجبار و شاید برای همیشه به جای دوری برود می بوسیم.قبلا یعنی زمانی که فکر می کردیم هر وقت بخواهیم میتوانیم این کارها را بکنیم.غذا خوردن در این رستوران یا بوسیدن روی محبوب کاری معمولی به نظر می رسید.اما حالا که میدانیم دیگر تکراری در کار نخواهد بود،غذایی که برای آخرین بار در این رستوران میخوریم بهترین غذایی خواهد بود که تا به حال در آنجا خورده ایم و بوسه ی خداحافظی ،یکی از عمیق ترین تجربه های تلخ و شیرین زندگی مان را رقم خواهد زد.با فکر کردن به سرشت ناپایدار این جهان ،ناگزیر درمی یابیم که هر بار دست به کاری میزنیم،ممکن است آخرین بارمان باشد. پی بردن به این موضوع ،اهمیت و شور و حرارتی به آن کار می دهد که در غیر این صورت هرگز حسش نمی کردیم.دیگر مثل خوابگردها زندگی نمی کنیم.شاید بعضی از آدمها فکر کردن به ناپایداری را یاس آور و حتی هولناک بدانند.اما من عمیقا اعتقاد دارم که تنها راه برای اینکه بتوانیم به معنای دقیق کلمه زنده باشیم این است که هر از چندی به این چیزها فکر کنیم.
🖌 #ویلیام_اروین
📕 #فلسفه_ای_برای_زندگی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
💠 #دیالوگهای_خالی
اینجا میز ناهار خوری خونه من هست!
از وقتی بچه بود،پشتکار و تلاشش زیاد بود،سخت درس می خوند و اگر نیم نمره کمتر از بیست بود،با چشمهای اشکی و لپهای قرمز تپلی که رد اشک روش مونده بود میومد خونه(و من چقدر حرص میخوردم از اینکه برای نمره گریه میکنه خدا عالمه!)تمام مدت بهش می گفتم مهم یادگیریه و احساس خوب از اون یادگیری و گور پدر نمره! اما باز هم تکرار می شد....گذشت تا رفت دبیرستان و بالاخره نزدیک کنکور،و چسبید که میخوام برم معماری!!گفتم پسرجان،تو یه چشم چشم دو ابرو رو درست بکش بعد بگو معماری!زیر بار نرفت که نرفت،منم دیگه اینجا روانشناس نبودم ،مادر بودم و نگران و کلا کورتکس رو داده بودم به باد و نمیفهمیدم اخه چراااا؟!!!می تونست انتخاب بهتری داشته باشه خب!با دوست و همکارم صحبت کردم و بردمش مشاوره که دیدم اون هم گفت نخیر،تصمیم این مومن جدیه!گفتم بهش آخه دو تا خط راست رو نمی تونه بکشه این بچه!گفت چی کارش داری؟خودش قبول کرده همه چی رو!!دردسر ندم،خلاصه خیلی هم راحت قبول شد،و من همچنان نگران و نگران....شروع کرد به درس و کلاس رفتن و کلاسهای اضافه رفتن،مقاله پیدا کردن و ....
حالا هر جای خونه میری،کاغذ و اتود و ماژیک و خط کش پیدا میکنی ،تا نصفه شب داره یکی تو کله لب تاپش میزنه و یکی تو سر کتاباش،و عششششق میکنه از اتودهایی که میزنه ،و نگم براتون که بهترینه ....یعنی همون قدر که من تو روانشناسی خودم رو عاشق میبینم،اون هم انگار اینجا عاشق شده!جالب تر اینکه دختر کوچکم هم که از بچگی اعلام کرده بود درس خوندن به درد جرز دیوار میخوره، میخواد نقاش بشه و داره میره هنرستان!
خواستم بگم به علاقه بچه هاتون اطمینان کنید،فرصت بدین بهشون برای محک خودشون و رشد، ما مالک اونها نیستیم که بخوان راهی که ما میگیم رو برن،و این مهمه برای بالندگی و شکفتن استعدادشون!اشتباه کردن؟به درک!برگردن و از نو شروع کنن!بگذارید تبعات و پیامد تصمیم گبری شون رو بپذیرن! به تعداد آدمهای روی زمین شخصیتها و علایق مختلف وجود داره،قرار نیست اگر من فکر میکنم چیزی درسته برای اون هم خوب باشه و براش کارکرد داشته باشه!
بپذیریم آدمهای دور و بر ما،خودشون باید برای زندگی شون تصمیم بگیرن،و خودشون مسئولیتش رو قبول کنن!
#تبسم_سعیدپرور
#روانشناس_بالینی
#انتخاب_رشته
#شخصیت
🍂🍃🍂🍃
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷