eitaa logo
🇮🇷 ندای فطرت🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
115.8هزار عکس
86.1هزار ویدیو
586 فایل
ایستگاه آگاهی از اخبار روز؛ تحلیلهای سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی آیدی جهت پاسخ به سوالات و شبهات: 👇 @neda_ye_hagh ندای فطرت در پیام رسان بله: https://ble.ir/nedayefetratt
مشاهده در ایتا
دانلود
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️در طریق عشق‌بازان مشکل آسان کجا... 🔹 جملات هشدارآمیز آقا سید روح‌الله را می‌خواند درباره‌ی سستی پس از . 🔸او از نگرانی امام نسبت به سستی بعد از پیروزی و نشست بعد از فتح می‌گوید.آنجا که امام می‌گفت: «وقتی که همه داریم با هم حرکت می‌کنیم که سد را بشکنیم خسته نمی‌شویم،سستی پیدا نمی‌شود.در این راه هرچه جلو می‌رویم قوی‌تر می‌شویم. اما وقتی که رسیدیم به یک جایی که سد را شکستیم و اعتقادمان این شد که الحمدلله پیروز شده‌ایم،آن وقت است که فرش زمین می‌شویم و سستی پیدا می‌کنیم و آرمان‌هایمان را فراموش می‌کنیم. در وقت پیروزی بعد از انقلاب که باید برگردیم سراغ اینکه وضعشان چطور است؟ اداره‌ای‌ها وضعشان چطور است؟ کوچه و بازار را باید چه کرد؟ را باید چه کرد؟بی‌حال و بی‌خیال می‌شویم!» 🔹و انگار این همه‌ی دغدغه‌ی او بود.مسعود دیانی با سوره‌اش،ما را به سیر در اعماق دین و تاریخ می‌بُرد، سختی راه رفته را نشان‌مان می‌داد و آرمان‌ها را به یادمان می‌آورد،تا بلکه بی‌حال و بی‌خیال ننشینیم. 🔺ان‌شاالله در بهشت رضوان، همنشین آقا سیدروح‌الله و مهمان اباعبدالله باشی. همین. 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
این نوشته مسعود، بسیار به مسعود، چنانکه بود و هست، شبیه است: بی‌باک، بلندنظر، عاشق‌پیشه. در اولین شب قدری که او زندگی جدیدش را آغاز کرده است... 🌱شب قدر ترسوها! به قلم خواب را بر چشمانمان حرام کرده‌ایم! زحمت بیداری در نیمهٔ شب را به زور هزار و یک حیله بر خودمان هموار کرده‌ایم! شلوغی جمعیت! ساعت‌ها نشستن روی پا‌ها و درد مفاصل! خواندن دعا‌ها و کتاب‌هایی که سال تا ماه حوصله‌مان نمی‌کشد و موقع خواندنشان هی انگشتمان را لای وجودصفحهٔ اخر می‌گذاریم تا شمارش معکوس صفحات را داشته باشیم که کی تمام می‌شود پس!؟ اما با همهٔ این اوصاف آمده‌ایم! نه خودمان که حتی که کودکانمان را هم از بستر جدا کرده‌ایم، به زور بیدارشان نگاه داشته‌ایم و به بهانه‌های شیرین و ترانه‌های رنگین به مسجدشان کشانده‌ایم! چه اتفاقی افتاده آخر!؟ عارف شده‌ایم!؟ عاشق شده‌ایم!؟ عابد شده‌ایم!؟ زاهد شده‌ایم!؟ هان! چه شده که این همه سختی را بر جان خریده‌ایم!؟ هان! راستش را بخواهید خواب شیرین شبانه را‌‌ رها کرده‌ایم چون خوابمان نمی‌برد! خوابمان نمی‌برد چون می‌ترسیم! آری! می‌ترسیم! ترس! ترس! می‌ترسیم! می‌ترسیم که بخوابیم و ما را خواب ببرد و دنیا را آب! می‌ترسیم که بخوابیم و فردا صبح که بیدار می‌شویم بشنویم که «هر کی خوابه قسطش آبه!» و ما بی‌نصیب مانده باشیم! می‌ترسیم که امشب که شب قدر و تقدیر است، برای ما کم بنویسند! برای ما بد بنویسند! سهم ما را کم بدهند! صدای ما را نشنوند! نیاز‌های ما را نبینند! می‌ترسیم که ما را فراموش کنند! می‌ترسیم که خوب‌های نعمت‌ها را به شب بیدارهای مسجدی بدهند و ته مانده‌هایش را برای ما بگذارند! حتی می‌ترسیم که لج کنند از خواب راحت ما و نیامدنمان و زبانم لال برایمان گرفتاری و مشکلات و بیماری و مصیبت بنویسند در این شب تقدیر امور….. آری! می‌ترسیم! و اینگونه شب قدر ما می‌شود شب قدر ترسو‌ها! همین…. ترسو‌ها اگر چه شاخ و دم ندارند! و این شکلی نیست که موهای سیخ شده بر تنشان از ترس تابلو باشد! اما آنقدر‌ها هم بی‌نام و نشان نیستند! ترسو‌ها را می‌شود شناخت! می‌شود دید! می‌شود لمس کرد! و می‌شود شب قدر ترسو‌ها را درک کرد….. ترسو برای خودش خیلی نقش قائل است! ترسو برای خودش مدام نوشابه باز می‌کند و واقعا برای دعا و عبادت ناچیزش ارزش قائل است! ترسو فکر می‌کند دعای اوست که باران نعمت را بر زمین نازل می‌کند و اگر خدای ناکرده شبی دست به دعا بر ندارد و دعایی نکند زمین از تشنگی می‌میرد! ترسو گمانش این است که اگر دعای او نباشد سیل بلا‌ها و مصیبت هاست که خانمان‌ها را ویران می‌کند و زندگی‌ها را خاکس‌تر می‌کند! ترسو می‌ترسد که دعا نکند! که دعا نکند که ندهد – نعمت‌ها یش را – و می‌ترسد که دعا نکند که بدهد – بلا‌هایش را – ترسو می‌ترسد. خیلی…. ترسو اما فراموش کرده است که خدایش را همین یکی دو ماه پیش، در دعا‌های روزانهٔ ماه رجب، اینگونه می‌خوانده است: یا من یعطی من لم یسئله و لم یعرفه تحننا منه و رحمة…. خدایش را اینگونه می‌ستوده که به آنهایی که حتی دست نیاز به سوی او دراز نکرده‌اند و از او هیچ نخواسته‌اند! بلکه به آن‌ها که حتی وجودش را نادیده گرفته‌اند میان این همه شناخته او را به غربت ناشناخته‌ها سپرده‌اند عطای فراوان دارد و نعمت‌های بی‌پایان! بی‌خواستن و بی‌شناختن حتی! و حتی‌تر! به آن‌ها که تیغ بر رخسارش کشیده‌اند و نمک از دست نمکینش گرفته‌اند و نمکدان شکسته‌اند! ترسو فراموش کرده است که هر شب جمعه خدایش را به این کریمی می‌خوانده است که: عادتک الاحسان الی المسیئین، عادت توست که نه فقط به نیکانت که گناهکاران و بدخواهانت را حتی در آغوش احسان و مهربانیت سخت بفشاری و بهره ماندشان سازی! ترسو همانقدر که خیلی خودش را تحویل می‌گیرد خیلی هم فراموشکار است…. ترسو فراموشکار است! خیلی زود همه چیز را از یاد می‌برد! ش‌تر دیدی! ندیدی! حالا نه اینکه چیز‌های پیش پا افتاده را فراموش کند! نه اینکه یک قرار گم در بین هفته‌های پیچ در پیچ را فراموش کند! نه! ترسو خدا را فراموش می‌کند! لا تکونوا کالذین نسو الله فاساهم انفسهم! ترسوا خدا را فراموش می‌کند! نه اینکه اصلا یادش نباشد‌ها! نه! کافی ست نیازی در زندگیش باشد تا خدا خدایش گوش عرشیان را کر کند! کافی ست حاجتی داشته باشد تا عرش را به فرش بدوزد، کافی ست گرفتاری داشته باشد تا صدای ضجه‌هایش آسمان را بلرزاند و از زاهد‌ترین زاهد‌ها و عابد‌ترین عابد‌ها زاهد‌تر و عابد‌تر و شب زنده دار‌تر شود! در رنج‌ها و بد بختی‌ها و گرفتاری‌ها و نیاز‌ها و مصیبت‌ها ست که به یاد خدا می‌افتد!
تغییر خود اوست نه تغییر در خدا! اوست که باید رابطه‌اش را با صاحب اسماء الحسنی و دنیایی مخلوق این یگانهٔ بی‌همتاست تغییر دهد! ترسو می‌خواهد از زمین به اسمان ببارد نه از آسمان به زمین…. دعای ترسو دعای شکایت است، نه شکر! در تمام طول زندگیش یکبار نشد بیاید در احیاء شب قدر و شکر کند! از ته دل! بگوید دستت درد نکند خدا! لطف کردی خدا! ممنون! تشکر! همیشهٔ دنیا شاکی ست! همیشه طلب کار است! نگاه نمی‌کند این همه لطف را! این همه نعمت را! این همه برکت را! این همه مهربانی را! این همه محافظت را! این همه گذشت را! ترسو شاید هزار بار جوشن کبیر را بخواند اما یکبار هم جوشن صغیر را نمی‌خواند، تا یکی یکی ببیند و لمس کند تیر‌های بلایی را که می‌توانستند قلب او را نشانه روند و از پایش بیندازند و این خدا بوده که از لطف و مهربانی‌اش برای او سپری ساخته است که هیچ تیری بر او کارساز نشود…. ترسو رنج کش و زحمت کش است! از همه چیز فقط سختی‌اش نصیب او می‌شود، مشقت و گرفتاری‌اش! نه اینکه فقط حکایت شب قدرش باشد‌ها! نه! نماز بخواند همین طور است! فقط زحمت نشست و برخاست و دلّا و راست شدنش به او می‌رسد! روزه بگیرد فقط گرسنگی و تشنگی و بی‌حالی‌اش نصیبش می‌شود! از شب قدر هم فقط زحمت بیدار ماندن به زور و نشستن در شلوغی و دعا خواندن‌های پی در پی و گریه کردن‌های به زور… کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظمأ و کم من قائم لیس له من قیامه الا السّهر و العناء… حبذا نوم الاکیاس و افطارهم…. ترسو نه اینکه می‌ترسد از بیدار نماندن و دعا نخواندن و ذکر نگفتن، فرصتی برای اندیشیدن ندارد! فرصتی برای کیس شدن ندارد! می‌ترسد خب! می‌لرزد خب! جای این حرف‌ها نیست برای ترسو…. ترسو ظاهر بین و ظاهر خواه است! همه چیزش همین حکم را دارد! روزه‌اش! نمازش! شب قدرش! قرآن به سر گرفتنش! ترسو‌‌ همان قرآنی را به سر می‌برد که کوفیان به نیزه‌اش کردند! ترسو‌‌ همان قرآنی را به سر می‌برد که خوارج در مقابلش پایشان لرزید و ترسیدند! ترسو هم از‌‌ همان قرآن می‌ترسد! ترسو از خدا در این شب‌ها و روز‌ها مدام می‌خواهد حاجی شود…. ان تکتبنی من حجاج بیتک الحرام…. اما حجی که می‌خواهد هم حج ظاهری ست، گشتن دور یک تکه سنگ! مثل حمار طاحون! الاغ آسیاب‌ها که با چشم بسته می‌گردد! یک چیزی شبیه‌‌ همان خر عیسی گرش به مکه برند… چونکه آید هنوز خر باشد…. چونکه ترسو معرفت ندارد، المتعبد بغیر معرفة یدور و لا یبرح و لا یدری ما هو فاعل… حکایت ترسو، حکایت طنز آمیزی ست! ترسو شب تولد مقتول خودش را به جشن می‌نشیند! همهٔ برکات شب قدر! درک ناشدنی بودنش! بهتر از هزار ماه بودنش! سلام بودنش! شب تقدیر بودنش و…. همه و همه به خاطر قرآن است! شب قدر شب تولد قرآن برای ماست، اما ترسو با قرآنچه کرده است! جز اینکه زیر پایش گذاشته و له‌اش کرده!؟ جز اینکه مهر سکوت بر لبان قرآن زده؟! جز اینکه گرد غربت و مهجوری بر لباسش نشانده!؟ تا انجا که پیامبر شکایت ترسو‌ها را به خدا برده: «و قال الرسول یا ربّ ان قومی اتّخذوا هذالقرءان مهجورا» (فرقان – ۳۰) حضور در مراسم شب قدر یعنی عزیز داشتن قرآن! یعنی تکریم قرآن! یعنی حرمت گذاشتن به قرآن! بین خودمان بماند! جامعه‌ای که قرآن اینقدر در او عزیز و با حریم باشد وضعیتش این است!؟ . . . خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر…. بیایید امشب برای یک بار هم که شده ترسمان را کنار بگذاریم! کمی از حاجت‌ها و نیاز‌ها و خواسته‌هایی که هیچ‌گاه ر‌هایمان نکرده‌اند‌‌ رها شویم! مثل لحظه‌هایی که باران می‌زند جوانی کنیم و سرخوش بپریم زیر باران! نترسیم! از خیس شدن! از باران! چ‌تر‌ها را باید بست… زیر باران باید رفت! شب قدر شب عاشقی ست! شب گدایی نیست! تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود هنر بنده پروری داند شب قدر، شب عشق است، شب وصال است شب وصل است و طی شد نامهٔ هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر شب قدر، شب شادی ست، شب خوشی و سرمستی ست، شب مبارک باد است، انا انزلناه فی لیلة مبارکة… چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند شب قدر شب باران است! باران مهربانی خدا! باران مغفرت! باران فرشته‌های الهی! شب قدر را قدر نامیده‌اند به معنای تنگی جا! آنقدر در این شب از آسمان فرشته می‌بارد که اگر سوزنی‌‌ رها شود بر زمین نخواهد رسید! از بس که زمین فرشته زار شده! نترس! چتر‌ها را باید بست…. زیر باران باید رفت….. همین!