مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سمایش، کشش لیلا برد
من به سرچشمة خورشید، نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سروپایم که به سیل افتادم
او که میرفت، مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا ز کجا بود، مگر دست که بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه، ز من نام و نشان یک جا برد
خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام
با برافروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت؛ مرا تنها برد
#علامه_طباطبایی
#سالگرد_ارتحال
#۲۴_آبان
#شعر
@nedayeghalam