eitaa logo
ندای قلم|هنر در خدمت عقیده..✍
328 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
747 ویدیو
4 فایل
خوشنویسی هنر درخدمت عقیده خط نستعلیق ثلث نسخ هما دست نویس کاپرپلیت پروفایل مناسبتی آموزش های رایگان هرچه میخواهد دل تنگت بگو(ناشناس) https://harfeto.timefriend.net/17229615919313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه ات پخش شده آینه ات پخش شده علی اکبر من شد علی اکبر ها...... @nedayeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
22.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ 💔 قلبِ من با وصفِ حالِ اباعبدالله موقعِ وداعِ با علی‌اکبر، شرحه شرحه میشه... .
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
من اگر روضه‌خوان بودم برای مثل امشبی، هیچ مقدمه‌ای نمی‌چیدم، هیچ ملاحظه‌ای نمی‌کردم، همانطور یکهو وارد مقتل می‌شدم و روضه‌ی باز می‌خواندم. شب هشتم مستمعها باید بی‌هوا با روضه مواجه شوند تا لااقل چند نفری از هولِ مقتل غش کنند و روی دست مجلس بمانند! نمی‌شود روضه‌ی شب هشتم خواند و انتظار داشت آدمها فقط گریه کنند یا نهایت دستی به سر و صورت بکوبند، برای روضه‌ی شب هشتم باید از جمع تلفات گرفت! آخر چطور می‌شود روضه‌ی غش کردن حسین را خواند و آدمها را غش نداد؟! من اگر روضه‌خوان بودم فقط برای لحظه‌ی وداع اباعبدالله و علی اکبر کمِ‌کمش پنج شش نفری را غش می‌دادم چه رسد برای لحظه‌ی رسیدنِ حسین بالای نعش اکبر... بلند بلند و گریه‌کنان جوری که مستمع بفهمد حال روضه‌خوان دست خودش نیست می‌گفتم اسبهای جنگی تعلیم دیده‌اند تا سوار زخمی خود را سمت سپاهِ خودی برگردانند، خون اکبر چشمهای اسب را بست، اسب راه را گم کرد و سمت دشمن شتاب گرفت؛ لشکر کوچه باز کرد و از دو طرف شمشیر زدنها آغاز گرفت... هر ضرب شمشیر یک تکه از اکبر جدا می‌کرد، شتاب اسب هر تکه‌ی اکبر را یک سمت صحرا پرتاب می‌کرد... اینجا دیگر باید روضه‌خوان خودش را بزند، باید فریاد بکشد، باید گریبان بدرد آه اکبر تکه تکه روی دشت پاشیده شد.... اکبر آنقدر متلاشی شد آنقدر پخش و پلا که حسین بالای سرش که رسید افتاد و همانجا غش کرد... آنقدر تکرار می‌کردم حسین غش کرد، حسین غش کرد، حسین غش کرد، تا مستمعها داد بزنند و نزدیک باشد که جان بدهند... حسین بالای سر اکبر جوری گریه کرده، جوری فریاد کشیده و داد برآورده که آنهمه طبل و شیپور جنگ، آنهمه سوت و کرنا، آنهمه هیاهوی لشکر یکباره فروکش کرده، صحرا یکدست ساکت شده و تا چند لحظه‌ فقط صدای گریه‌های حسین به گوش می‌رسیده.... من اگر روضه‌خوان بودم شب هشتم خودم پیش‌تر از مستمعهایم غش می‌کردم تا آدمها دورم جمع شوند و روی دست بلندم کنند و بعد همانطور که داشتند من را از مجلس بیرون می‌برند، هر چه رمق داشتم در خودم جمع می‌کردم و از بالای همان دستهایی که بلندم کرده‌ بودند باز فریاد می‌زدم حسین غش کرد... و دو دستی می‌کوبیدم توی سرم تا همه‌ی آنهایی که نگاهم می‌کردند به تبعیت از من بزنند توی سر و رویشان و داد بزنند وای حسین.... وای حسین.... آه حسین... روضه‌ی شب هشتم، روضه‌ی غش کردنها و از حال رفتنهاست روضه‌ی محکمتر از همیشه توی سر و صورت کوفتنها روضه‌ی نعره زدنها و فریاد برآوردنها... غیر از این اگر باشد حق مطلب ادا نمی‌شود... آه حسین.... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به پدر و مادرهای شهدا، همانها که علی‌اکبرهایشان را دادند تا ما مثل امشبی آسوده‌خاطر و در امنیت برای علی‌اکبر حسین گریه کنیم. تقدیم به همه‌ی پدر و مادرهای داغِ جوان‌دیده، خاصه پدربزرگ و مادربزرگ خودم که داغ دو جوان دیدند و از این دنیا رفتند... و پدر و مادر داغدار رفیقم سمیه. https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
Seyed.Reza.Narimani.Pasho.Ali.Akbaram(128).mp3
19.45M
چه حالِ عجیبی داره این مداحی، مطمئنم این مجلس هم از اون مجلسهای عنایتی بوده... به شعر و شاعر و مداح و سینه‌زن‌های مجلس عنایت شده بوده... وگرنه نمیشه که با یک صدای ضبط شده، اینجور آدم به هم بریزه... این مداحی، این ضربِ سینه‌زدن‌ها، این سوزِ صدا، قدرتِ اونو داره که آدمو روی دو زانو زمین بندازه و ازش به های‌ و های گریه بگیره... آه... علی‌اکبرم نرو... التماس دعا مهمونای شراب و ابریشم💚 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
3a483e41-254e-4048-b2f0-cc741168f3b7.mp3
1.78M
سنگها صورت او را عوضم بوسیدند تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند داشت می رفت به میدان قد و بالایی داشت عمه‌هایش همگی دور سرش چرخیدند سرو من تشنه به میدان شهادت می‌رفت خواهرانش عوض ابر بر او باریدند پیرمردان همه گفتند رسول‌الله است جمعیت از نفس افتاد، همه ترسیدند نمک زندگی من پسرم بود ولی نمک زندگی ام را به زمین پاشیدند مجلس ختم گرفتیم کنار بدنش عوض فاتحه‌خوانی همگی رقصیدند هفت بار از جگر سوخته‌ام ناله زدم مرد و نامرد همه غربت من را دیدند آمدم جمع کنم زندگی‌ام‌ را از خاک دسته‌جمعی به من و گشتن من خندیدند شاعر: رضا قربانی با حنجره‌ی متصل به نورِ حاج منصور ارضی از وسط دعاخوانیِ حاج منصور برش زدم این قطعه رو @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
إرباً إربا را کسی تا امروز نتوانسته معنا کند... هیچ کس درست نمی‌داند إرباً إربا دقیقا باید چه محدوده‌ای از وسعتِ یک دشت باشد؟! از شواهد فقط همین اندازه پیداست که إرباً إربا احتمالاً باید حجمِ عظیمی از یک پراکندگی باشد! آنقدر آشفته و آنقدر در‌هم‌ریخته که برای جمع کردنش حتما باید عبایی باشد و لااقل چند ده جوانِ هاشمی... . . . . گفته بود بند یک تسبیح را پاره کنید و یکمرتبه رها کنید، بلایی که سر دانه‌های تسبیح می‌آید می‌شود إربا اربا...😭 همانقدر پراکنده، همانقدر پخش و پلا، همانقدر هر جای صحرا یک تکه از گُلِ لیلا... ✍ملیحه سادات مهدوی ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من اگر روضه‌خوان بودم برای شب تاسوعا، روضه را از آخرِ واقعه می‌خواندم! آرام و غمگین جوری که غصه توی صورتم موج بزند رو به مستمع‌ها می‌گفتم: این زن‌ها و بچه‌ها که از دور دیده بودند اباعبدالله چطور قدمهایش را روی زمین می‌کشیده و خودش را با چه ضرب و زوری به چادر علمدار رسانده، با همان دهان‌های خشک و قلبهایی که نزدیک بوده از جا کنده شود، سرجایشان ایستاده‌ و فقط تماشا کرده‌اند. اول با این مقدمه دلشوره به جان مستمع می‌انداختم و بعد خواهش می‌کردم این صحنه را تصور کنند، چشم هشتاد زن و بچه از دور تا دورِ خیمه‌گاه به حسین دوخته بوده، ابی‌عبدالله با آن کمری که از داغ عباس شکسته، زیر سنگینیِ این نگاههای منتظر چطوری قرار بوده خودش قاصد ماجرا شود و خبر را به حرم بدهد؟ تمنا می‌کردم مستمعها با خودشان حساب کنند آن لحظه‌ی ابی‌عبدالله چقدر سنگین بوده؟ چقدر نفس‌گیر؟ و بعد فرصت می‌دادم تا با دهانهایی باز و چشمهای مضطرب چند لحظه فقط نگاهم کنند و در دل تکرار کنند: چقدر سنگین؟ چقدر نفس‌گیر؟ و بعد ادامه می‌دادم: ابی‌عبدالله بی هیچ حرفی، بدون حتی یک کلمه صحبت، دست گرفته به عمودِ خیمه و با یک تکان، عمود و چادر را روی زمین انداخته.... ادامه 👇 @nedayeghalam