eitaa logo
ندای رضوان
5.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ توی یه خانواده مذهبی به دنیا اومدم و بزرگ شدم شکر خدا همه توی خانوادمون به ائمه اعتقاد خیلی خاصی داشتن و پدرم تاکید زیادی رو این داشت که نذری بدید صدقه بدید حتی شده کم می گفت برکت مال ما زیاد میشه و انصافا با اینکه پدرم یه کارگر ساده بود ولی وضع مالی ما خیلی خوب بود به حدی که خیلیا حسرت زندگیمون میخوردن و ما همه رو مدیون همین اعتقادات پاک پدرم بودیم و این اعتقادات به ما هم منتقل شد مخصوصا من من خیلی به امام ها ایام محرم و حضرت زهرا و کلا مسائل مذهبی اعتقاد دارم و اگر انجامشون میدم از ته دله نه برای حفظ ظاهر و ریا و این چیزا همیشه دلم میخواست با کسی ازدواج کنم که اونم مثل خودم باشه چون آفتی بدتر از مذهبی نما برای دین و مذهبمون وجود نداره آدم‌های مذهبی نماها کلا دورو هستن آدم‌هایی که راه و روششون مشخصه یا مذهبی هستن یا مذهبی نیستن اینا خیلی قابل اعتمادترن تا اونایی که مثلا با ظاهر مذهبی و چهار تا حرکت مذهبی و این چیزا میخوان خودشون رو ثابت کنن خدا رو شکر می کنم که دعاهام جواب داد و مردی به خواستگاری من اومد که اهل ریا نبود اهل دروغ و کلک نبود و مذهبی نما هم نبود شوهرم خیلی مرد خوبی بود نماز اول وقتش ترک نمی شد روزه هاشو همه رو مرتب می گرفت حتی گاهی اوقات به من یادآوری می کرد که مثلا مسائل مذهبی و دینیت رو حتما انجام بدی زندگیم پر از آرامش بود تا اینکه یه شب خواب دیدم دارم نذری می پزم اینقدر پختن نذری برای من تو خواب قشنگ بود که من وقتی از خواب بیدار شدم حس کردم تو واقعیت بودم و خواب و رویا نبوده اون خواب واقعا منو منقلب کرد به حدی که وقتی از خواب بیدار شدم با خودم عهد کردم که هرچقدر که در توانم باشه تو مراسمات مختلف مذهبی نذری بدم احسان کنم هرچی که بتونم حتی شکلات اگرم داشته باشم خب غذاهای خوب و مجلل که دیگه چه بهتر ادامه دارد کپی حرام
۲ همون موقع شروع کردم به نذری دادن از چیزای کوچیک شروع کردم نمک نون پنیر سبزی ی وقتا حتی یه ذره شکلات با پولهایی که شوهرم بهم می داد و برای خودم بود و بهم می گفت این مال خودته یا گاهی اوقات که بابام بهم پول می داد یا عیدی بهم میدادن جمع می کردم و خرج نمی کردم می‌گذاشتم برای نذری هام کم کم که شوهرم دید من همچین اخلاقی دارم خوشش اومد اونم بهم پیشنهاد داد که با همدیگه این کار رو انجام بدیم خب برای شروع از چیزهای سبک شروع کردیم انقد برکت این کار زیاد بود و توی زندگیمون تاثیر داشت که تصمیم گرفتیم بیخیالش نشیم و همچنان این کار رو انجام بدیم شوهر من با افتخار به همه میگفت مدام نذری می دیم یه وقت ها تو بسته های کوچیک نخودچی کشمش و نقل های ریز یا چیزهای مختلف مییدادم به اقوام و نزدیکانم میدیدم که جاریم با چه حس برتری به من نگاه میکنه یک بار شنیدم میگفت اینا چه مسخره بازی میکنن نذری میدن همش برای ریا و خودنماییه من خیلی ناراحت شدم ولی خودمو کنترل کردم که واکنشی نداشته باشم به مرور زمان تونستیم نذریامون رو بهتر کنیم آش رشته می دادم و کلی کیف می کردم از اینکه خدا همچین توفیقی بهم داده و تونستم یه همچین کاری انجام بدم محرم ها توی روزهای مختلف شیر نذر می کردم یا حتی می دیدم یه ایستگاه صلواتی زدن به اندازه خودم بهشون پول می دادم یا چیزای مختلف می دادم بهشون که پخش کن ادامه دارد کپی حرام
۳ این کارها برای من افتخار بود هرچند کوچیک بودن ولی من خیلی دوست داشتم و انجامم میدادم بالاخره خانواده شوهرم حسودیشون رو نشون دادن و هرکدوم به یه شکلی یا مسخرم میکردن یا کاری میکردن که من از این کارو منصرف کنن ولی موفق نمیشدن خدا بهم سه تا بچه داد و وضع مالیمونم به برکت همه نذری ها خیلی بهتر شد و میتونستیم نذریهای بهتر بدیم انقدر وضع مالی من خوب شد که من تونستم غذاهای مختلف بدم توی ده شب اول محرم تا اونجای که میتونستم غذا پخش می کردم همیشه برای خواهر شوهرام میفرستادم خواهر شوهر بزرگم هیچ وقتم نظری راجعبه نذری هام نمی داد که خوبه یا بده یا مشکلی داره یه دفعه من شروع کردم و گفتم براتون نذری می فرستم میخورین خوشتون میاد؟ عیب و ایرادی نداره؟ خواهر شوهرم با دهن کجی گفت والا حقیقتش من که اصلا از نذریت نمی خورم هرچی می فرستی میدم ایکی از همسایه هامون که خیلی فقیره فکر کنم بشناسیش اعظم خانم رو من نذریاتو میدم اون میخواییم چیکار این همه نذری ده شب محرم برای خودنمایی برمیداری نذر میدی خیلی دلم شکست ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم دفعه بعدی که نذری پختم خودم به تعداد اعضای خانواده اعظم خانم براشون نذری بردم اعظم خانم بنده خدا توقع نداشت من براش نذری ببرم چون هیچوقت من براش چیزی نمی بردم با خوشحالی گفت واقعا واقعا شما برای من نذری آوردی؟ گفتم آره عزیزم برای شما آوردم انشالله که خوشتون بیاد وقتی اومدم خونه سه چهار ساعتی گذشت خواهرشوهرم زنگ زد گفت چرا برای من نذری نیاوردی؟ گفتم برای چی بیارم؟ گفت من همش از صبح منتظر نذری بودم شوهرم چشمش به در خشک شد گفتم تو برامون نذری میاری نیاوردی مجبور شدم تخم مرغ بدم به شوهرم چرا نیاوردی؟ ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان
#احسان_کردن ۳ این کارها برای من افتخار بود هرچند کوچیک بودن ولی من خیلی دوست داشتم و انجامم میدادم
۴ گفتم عزیز دلم شما که همیشه می گفتی نذری منو می گیری میدی اعظم خانم خب شما که نذری منو می دادی به اعظم خانم دیگه چرا منتظر نذری موندی خب خودت یه غذایی درست می کردی دیگه چون من این نذری رو که پختم خودم سهم شمارو جلو جلو بردم دادم به اعظم خانم خواهرشوهرم ناراحت گفت چه غلطی کردی سهم منو دادی یکی دیگه گفتم آره شما خودت به من گفتی که نذری نمی خوری بعدم باعث خیر شدی من انقدر دلم برای اعظم خانم سوخت که این زن بیچاره هیچی نداشت تصمیم گرفتم از این به بعد بهش کمکهای دیگه هم بکنم میدونستم که خواهرشوهرم از اعظم خانم بدش میاد نمی خواستم باهاش دشمنی کنم ولی حقیقتش وقتی که رفتم و اون وضع زندگیشو دیدم تصمیم گرفتم که یه مقدار از پس اندازه خودمو که شوهرم ازش خبر نداشت بدم بهشون تا شاید مشکلش حل بشه خواهرشوهرم تلفنو قطع کرد و دیگه ام به من زنگ نزد بعدها به شوهرم گلایه کرده بود که تو چرا برای من نذری نیاوردی شوهرم گفته بود وقتی خودت برمیگردی این حرفو می زنی دیگه چه انتظاری داری اما این کار خواهرشوهرم سبب خیر شد که من با اعظم خانم اشنا بشم و خیلی از خیراتی هایی که مردم بهم میدادن تا بدم به یه نیازمند رو بدم بهشون یا حتی کمک هایی که خودم به بقیه آدما می کردم یه بخشیشو دادم به اعظم طی چند سال اعظم خانم وضع مالیش خیلی بهتر شد دستش باز شد ولی دیگه از اون سال به بعد من هر نذری که پختم برای خواهرشوهرم ندارم چون به نظر من نذری حرمت داره وقتی یکی میاره برات نباید با بی اهمیتی و بی محلی سعی کنی ناراحتش کنی و اون نذری رو بدی به یکی دیگه ادامه دارد کپی حرام
ندای رضوان
#احسان_کردن ۴ گفتم عزیز دلم شما که همیشه می گفتی نذری منو می گیری میدی اعظم خانم خب شما که نذری منو
۵ الان چند سالی میگذره اعظم خانم با لطف خدا و کمک من و خیرین خیلی وضع مالیش بهتر شده زنی که وقتی من رفتم خونش به جای فرش یا حتی موکت روی روفروشی زندگی میکرد الان چند تا فرش از خیرین گرفته و وضع مالیش بهتره اوضاع خوراکیشونم بهتر شده و خواهرشوهرمم یاد گرفت که دیگه کسی رو ناراحت نکنه اما به گوشم رسید چندباری نذری دادن من رو مسخره کرده بود دلم می‌خواست یه جواب دندون شکن بهش بدم ولی هم نمیدونستم چیکار کنم هم میترسیدم با اینکار خوبی هام رو پیش خدا از بین ببرم برای همین واگذارش کردم به خدا مدتی گذشت که برام پیغام فرستاد توروخدا دست از ریا بردار آبرومونو بردی ا، بس برای خودنمایی غذا پخش کردی فکر کردی مردم گشنه غذای تو هستن؟ من که اصلا این چرت و پرت های نذری رو قبول ندارم آدم غذا بپزه بده به بقیه که چی جز هدر رفتن پول داداشم چی نسیبت میشه؟ من همچنان سکوت کردم اما دلم شکست تا اینکه مدتی گذشت و پسر خواهر شوهرم که برای همه شون خیلی عزیز بود مریض شد من خیلی ناراحت شدم دلم نمیخواست یه بچه مریض بشه اما ترسیدم بگم براش یه چیزی نذری بدید میترسیدم مسخره ام کنن یا بهم بگن به توچه اما ی شرمندگی خاصی تو چهره خواهر شوهرم موج میزد هر وقت روبرو می‌شدیم از نگاه کردن بهم فراری بود و سعی می‌کرد با من چشم تو چشم نشه واقعا برام سوال بود که چرا اینجوری میکنه اما جرات سوال پرسیدن نداشتم میترسیدم حرفی بزنم و بگن تو مقصر حال این بچه ای هر کسی دنبال یه مقصر می‌گشت که بندازه گردنش ادامه دارد کپی حرام
۶ مدام مادرشوهرم تخم مرغ می شکوند و به اسم های مختلف فشار می داد و می شکوند که ببینه کی چشمش زده منم هیچی نمی گفتم تا اینکه یه روز وقتی رفته بودیم خونه خواهرشوهرم برای دیدن بچه، به خواهرشوهرم گفتم بردیش دکتر؟ گفت آره میگن هیچ مشکلی نداره سالمه فقط اینجوری شده و هنوز حرف خاصی بهم نزدن فقط بهش گفتم امیدوارم زودتر خوب بشه خواهر شوهرم با ناراحتی نگاهم کرد و گفت تو منو نفرین نکردی؟ گفتم نه من چرا باید این کارو انجام بدم گفت من احساس می کنم که تو منو نفرین کردی و آهه تو منو گرفته چون من مسخرت کردم گفتم ببین تو منو مسخره نکردی تو اعتقادات منو مسخره کردی برای من مهم نیست من کار خودمو میکنم اما اگر خیلی ناراحتی و میخوای از کسی حلالت بگیری برو سراغ خدا خواهرشوهرم خاص نگاهم کرد و هیچی نگفت یک دفعه نگاهم کرد و گفت به نظر تو راهکاری هستش که بتونه حال بچه منو خوب کنه؟ بهش گفتم نمیدونم والا من می ترسم بگم بعدا مسخرمون کنید یا پشت سرم حرف بزنید من خودم برای اینجور مواقع یه چیزی برای بچه ام نذری میدم نذری به نظر من خیلی تاثیر داره ولی باز هرکسی نظر خودشو داره ممکنه موافق این موضوع نباشید خاص نگاهم کرد و هیچی نگفت دو سه روزی گذشت که دیدم در زدن و زن داداشم برام غذا آورده بود گفتم این چیه گفت نذری پسرمه نذر کردم که خوب شه گفتم چی شد که نذری میدی گفت والا حقیقتش حال پسرم خیلی بد شده بود یه شب خواب دیدم یه آقایی اومد بهم گفت یه چیزی نذرش کن خوب میشه ماهم نذرش کردیم حالا امیدوارم که بهتر بشه نذرشونو پخش کردن و دو سه روزی گذشت که خبر رسید بچه خواهرشوهرم حالش خوبه خوب شده من خیلی براش خوشحال شدم که مثلا حالش خوب شده خدا روهم شکر کردم بعد از اون قضیه هم دیگه کسی نه نذریای منو مسخره کرد نه نذری دادن منو پایان کپی حرام