eitaa logo
ندای رضوان
5.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بابا و مامان من ادمای مذهبی بودن خیلی مراقب بودن حرام وارد زندگیمون نشه و همه مون درست زندگی کنیم ی خواهر و سه تا برادر هم داشتم‌همه مثل پدر و مادرمون بودیم حز برادر کوچیکم که هیچ شباهت اخلاقی به ما نداشت همه ما تحصلیکرده بودیم و متاهل اما این ی دونه درس نخوند و بارها بهش گفتیم زن بگیر گفت نمیخوام مامان بابام تنها نگرانیشون همین داداشم بود و همش میگفتن نمیدونیم عاقبتش چی میشه کم کم برادرم افتاد تو مواد مخدر ی مدت میکشید و بعدش که دید عاقبت نداره رها کرد اما میفروخت هر چقدر بهش میگفتم نکن و این عاقبتی نداره گوش نکرد کم کم از رفت و امداش فهمیدیم که هم مشروب میخوره هم میفروشه بهش گفتم داداش این پولا حرومه گفت برو بابا حلال و حروم چیه؟ نون تو این چیزاست
۲ گشتن با رفیق ناباب اونقدر روش اثر گذاشت که بی حرمتی و بی احترامیاش به ما حد نداشت چند بار سر اینکه بهش تذکر دادم دعوامون شد و بهم حمله کرد بار اخر جلو شوهرم بود که بهم حمله کرد و با شوهرم دست به یقه شد ابرو ریزی بدی بود جلوی شوهرم هر چی از دهنش در اومد بهم گفت شوهرمم گفت دیگه خونه بابام نمیاد اما با من کاری نداشت میگفت تو اگر میخوای بری برو اما‌ من دیگه نمیام چون خونه م نزدیک پدر مادرم بود هر روز میرفتم و بهشون سر میزدم میدیدم که بابام بعد از هر نمازش دعا میکنه احند به راه راست هدایت شه و از خدا میخواد زندگی احمد و درست کنه، ی روز که رفتم بابام نبود و احمدم انگار تازه رفته بود مامانم ناراحت ی گوشه نشسته بودازش پرسیدم چی شده که گفا احمد وقتایی که بابات نیست دختر میاره خونه و هر چی بهش میگم نکن گوش نمیده الانم جلو دختره سرم دادو بیداد کرده خجالت کشیدم
۳ هیچی بهش نگفتم حتی دلداری هم دیگه اثر نداشت و حال مادرم رو خوب نمیکرد سکوت الان تنها راه چاره بود مادرم به زمین زل بود و نفس عمیق میکشید یهو گفت نمیدونم به درگاه خدا چه گناهی کردم که احمد اینجوریه مادر خیلی سخته بچه ت ناخلف باشه اون روز مادر دوستش اومده در خونمون میگه به احمد بگید سراغ بچه من نیاد بچه م از راه به در میشه انقدر خجالت کشیدم به مامانم گفتم چرا از اینجا نمیره؟ بره ی خونه بگیره مجردی زندگی کنه راحتتره که، گفت نه نه نره، الان اینجاست یکم حیا میکنه اگر خونه ش جدا بشه مادر ابرو برام نمیذاره همینجوریشم روم نمیشه سرمو تو مردم بالا بگیرم اون روز برگشتم خونه م و تا سه روز فرصت نکزدم برم بهشون سر بزنم روز سوم که رفتم دیدم مادرم ناخوشه پرسیدم چی شده که گفت با احمد حرفم شده اونم منو گرفته و کتک زده
۴ خیلی عصبانی شدم ولی کاری ازم برنمیومد اون شب خونه نرفتم و موندم پیش مادرم ازش نگهداری کردم احمدم خونه نیومد چند روز حسابی مراقب مادرم بودم تا حالش جا اومد و به زندگی عادی برگشت به پیشنهاد شوهرم چند روز رفتیم مسافرت و نشد که به مادر پدرم سر بزنم رفتم و دیدم بابام با وضعیت ناجور سر و صورت خونی نمیتونه تکون بخوره مادرمم دست کمی از اون نداشت قبل از پرسیدنم مادرم گفت که احمد دو روز پیش داشته مادرم رو کتک میزده که بابام سر میرسه و بهش سیلی میرنه اونم با کمربند و مشت بابام رو زده وضع بابام خیلی بد بود تو همون حال گفت ای خدا احمد برنگرده به این خونه عذاب من بسه، سریع متتقلش کردیم بیمارستان از مادرمم تو خونه نگهداری کردیم یکی دو هفته کشید که بابام حالش خوب شد و خبریم از احمد نداشتیم تا اینکه پیگیر شدیم و فهمیدیم
۵ احمد تو ی تصادف جاده چالوس ماشینشون عین ی کاغذ مچاله شده بود خودش و دوستاش همه شون فوت شده بودن از ته قلبم ناراحتش بودم همه ناراحت بودیم پدر مادرمم گریه کردن ولی هر دو خداروشکر میکردن بابام میگفت شکرخدا که ابروم بیشتر از این نرفت مراسمات احمد به خوبی برگزار شد و همه رفتن دنبال زندگیشون اما من به چشم خود دیدم عاقبت ظلم و دل شکوندن پدر و مادر چی هست اق والدین خیلی بده تا زمانی که احمد خلاف میکرد پدر مادرم برای هدایتش دعا میکردن اما وقتی کتکشون زد قلبشون شکست مواظب مامان باباهاتون باشید