#مذهبی_نما ۱
وقتی شوهرم اومد خواستگاریم از خوشحالی میخواستم بال در بیارم ازدواج با پسری که به مذهبی بودن تو محله مون معروف بود و اعتبار داشت برای من خیلی خوب بود، عقد کردیم مدام جلوی مردم میگفت روتو سفت بگیر و موهات بیرون نیاد حتی جلوی خانواده ش هم خوب بود اما بعد از عروسی متوجه شدم همش فیلم بوده و این ادم اصلا مذهبی نیست وقتی بهش گفتم کتکم زد و گفت دهنتو میبندی و هیچی نمیگی تو خونه مون ماهواره نداشتیم اما سی دی هایی میاورد خونه که فیلم هاش صحنه داشت هر چی میگفتم نگاه نکن محل نمیداد و میگفت تو اصلا زن نیستی و عرضه نداری منو وابسته خودت کنی اخه فیلم دیدن چه ربطی به وابستگی داشت
زورم بهش نمیرسید و رهاش کردم ولی وقتی جلوی مردم نقش بازی میکرد گاهی اوقات حرص میخوردم و گاهی خندم میگرفت که جطور میتونه انقدر نقش بازی کنه و خودشو ی نفر دیگه نشون بده
#مذهبی_نما ۲
کم کم روزها میگذشت و شوهرمنم هر روز بدتر از دیروز میشد تا اینکه باردار شدم با خودم میگفتم حتما بخاطر بچه هم که شده بهتر میشه اما کم کم حالت تهوع و حال بد منو بهونه کرد و گفت که میام اینجوری هستی حالم بد میشه و حوصله ناز کردنات رو ندارم دیگه خیلی کم میشد بیاد خونه و من بیشتر اوقات تنها بودم تا بهش شک کردم که پای زنی در میون باشه وقتی اومد خونه باهاش مطرح کردم که با وقاحت تمام گفت اره دارم یکی دیگه رو گرفتم که کمبود تورو جبران کنه خیلی هم از تو بهتره توام جای قنبرک زدن یاد بگیر زن باشی تا وقتی بچه دنیا اومد بتونی منو جذب خودت کنی که سراغ زن ها نرم حتی تو خیانتش هم من مقصر بودم بعد از اون شب که ازش پرسیدم وقاحتش بیشتر شد و دیگه علنی به کارهاش ادامه میداد مدام هم تکرار میکرد که حواسش به ابروش هست
#مذهبی_نما
کم کم روزها میگذشت و شوهرمنم هر روز بدتر از دیروز میشد تا اینکه باردار شدم با خودم میگفتم حتما بخاطر بچه هم که شده بهتر میشه اما کم کم حالت تهوع و حال بد منو بهونه کرد و گفت که میام اینجوری هستی حالم بد میشه و حوصله ناز کردنات رو ندارم دیگه خیلی کم میشد بیاد خونه و من بیشتر اوقات تنها بودم تا بهش شک کردم که پای زنی در میون باشه وقتی اومد خونه باهاش مطرح کردم که با وقاحت تمام گفت اره دارم یکی دیگه رو گرفتم که کمبود تورو جبران کنه خیلی هم از تو بهتره توام جای قنبرک زدن یاد بگیر زن باشی تا وقتی بچه دنیا اومد بتونی منو جذب خودت کنی که سراغ زن ها نرم حتی تو خیانتش هم من مقصر بودم بعد از اون شب که ازش پرسیدم وقاحتش بیشتر شد و دیگه علنی به کارهاش ادامه میداد مدام هم تکرار میکرد که حواسش به ابروش هست
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
#مذهبی_نما
وقتی شوهرم اومد خواستگاریم از خوشحالی میخواستم بال در بیارم ازدواج با پسری که به مذهبی بودن تو محله مون معروف بود و اعتبار داشت برای من خیلی خوب بود، عقد کردیم مدام جلوی مردم میگفت روتو سفت بگیر و موهات بیرون نیاد حتی جلوی خانواده ش هم خوب بود اما بعد از عروسی متوجه شدم همش فیلم بوده و این ادم اصلا مذهبی نیست وقتی بهش گفتم کتکم زد و گفت دهنتو میبندی و هیچی نمیگی تو خونه مون ماهواره نداشتیم اما سی دی هایی میاورد خونه که فیلم هاش صحنه داشت هر چی میگفتم نگاه نکن محل نمیداد و میگفت تو اصلا زن نیستی و عرضه نداری منو وابسته خودت کنی اخه فیلم دیدن چه ربطی به وابستگی داشت
زورم بهش نمیرسید و رهاش کردم ولی وقتی جلوی مردم نقش بازی میکرد گاهی اوقات حرص میخوردم و گاهی خندم میگرفت که جطور میتونه انقدر نقش بازی کنه و خودشو ی نفر دیگه نشون بده
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
#مذهبی_نما
کم کم روزها میگذشت و شوهرمنم هر روز بدتر از دیروز میشد تا اینکه باردار شدم با خودم میگفتم حتما بخاطر بچه هم که شده بهتر میشه اما کم کم حالت تهوع و حال بد منو بهونه کرد و گفت که میام اینجوری هستی حالم بد میشه و حوصله ناز کردنات رو ندارم دیگه خیلی کم میشد بیاد خونه و من بیشتر اوقات تنها بودم تا بهش شک کردم که پای زنی در میون باشه وقتی اومد خونه باهاش مطرح کردم که با وقاحت تمام گفت اره دارم یکی دیگه رو گرفتم که کمبود تورو جبران کنه خیلی هم از تو بهتره توام جای قنبرک زدن یاد بگیر زن باشی تا وقتی بچه دنیا اومد بتونی منو جذب خودت کنی که سراغ زن ها نرم حتی تو خیانتش هم من مقصر بودم بعد از اون شب که ازش پرسیدم وقاحتش بیشتر شد و دیگه علنی به کارهاش ادامه میداد مدام هم تکرار میکرد که حواسش به ابروش هست
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
#مذهبی_نما ۳
بچه من بدنیا اومد و دو سه سالی گذشت شوهرمم به بهانه های مختلف ندام زن صیغه میکرد و رها میکرد تا زمزمه های کارهاش تو محله پیچید انگار دیگه نمیشد از مردم مخفی کنه و نقش بازی کنه ی روز داشتم با دخترم که دیگه سه ساله شده بود بازی میکردم که صدای در بلند شد نمیدونم کی بوو ولی عین وحشی ها در میزد در و باز کردم که با ی زن با حجاب خیلی کم روبرو شدم ارایش غلیظی داشت و سراغ شوهرمو گرفت وقتی گفتمخونه نیست فریاد زد گفت اون مرتیکه میاد بد من صیغه میکنه میره با دوست صمیمیم صیغه میکنه قرار بود تورو طلاق بده منو عقد کنه بهش بگو بیشرف ابروتو میبرم من فقط نگاهش کردم ابرومونو برد اما سکوت کردم از چند روز قبل خانواده هر دو مون و برای شام دعوت کرده بودم شب شد و همه جمع بودیم داستان و برای شوهرم گفتم دستاچه شد و گفت :به هیچ کس نگو
#مذهبی_نما ۴
سفره رو پهن کردیم و مشغول شام شدیم که در خونه به صدا در اومد پدرشوهرم به تلاش های همسرم برای در باز کردن اهمیت نداد و گفت خودم باز میکنم به حیاط رفت و در و باز کرد صدای داد و فریاد یک زن به گوش همه میرسید که شوهرمو صدا میکرد شوهرم مدام رنگ عوض میکرد بابام و برادرهام رفتن ببینن چی شده کم کم کل خانواده تو حیاط بودن داداشام که از قضیه مطلع شدن همسرم و به شکل خیلی بدی کتک زدن وقتی جداشون کردن برادرم گفت باید خواهر مارو طلاق بدی همسرم گریه میکرد و به دست و پاشون افتاد که ببخشمش اما من فقط نگاهش کردم تا پدرشوهرم لب باز کرد و گفت اگر اجازه بدید دخترتون بمونه سری قبل به پسرم اعتماد کردید این سری به من و این ریش سفیدم اعتماد کنید و بهم مهلت بدید بخلطر بچه م کوتاه اومدم شوهرم ازمکلی عذرخواهی کرد و گفت دیگه تکرار نمیشه و زیر نظر پدرش کارمیکنه و بیرون میره از اون شب جهنمی به بعد هیچ کار بدی نکرد به کل عوض شد و زندگی منمخوب شد اما ابرویی که با دروغ جمع کرده بود رفت در واقع اون زن از نظر من چوب خدا بود که به شوهرم ثابت کنه با مذهبی نما بازی هر غلطی میخوای نکن