#وجدان ۱
مادرم همیشه خیلی ناراحت بود مامانم زن دوم بابام بود و زن اول بابام قبل ازدواج مامان بابام فوت کرده بود دوتا پسر داشت و مامان من بزرگ کرده بود اون موقع بیست و دو سالم بود اونا ازدواج کرده بودن و خیلی کم میومدن خونه ما وقتی م میومدن انگار به زور اومدن زود میرفتن ی بار شنیدم که بابام به داداشم گفت چرا اینجوری میکنی چند بار معذرت خواهی کرده دیگه اونم گفت سوگلی تو هر غلطی خواسته کرده زندگی مارو که نابود کرد حالا ببخشیمش که چی بشه؟ دست از سرمون بردار بذار همین ماهی یک بار و بیایم اون زن کم بدی نکرده که حالا ببخشیمش توام بابا بهتره یکم مراعات کنی میخوای اگر این بار اینو بهونه کرده همینم نیایم بابامم گفت نه بابا جان بیاید عیب نداره
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#وجدان ۲
همیشه شاهد اینجور مکالمات بودم و کسی جواب قانع کننده ای برام نداشت بابا میگفت دخالت نکن و مامان هم طفره میرفت یادمه که داداشام وقتی بچه بودیم از من دل خوشی نداشتن و تحویلم نمیگرفتن ولی دلیلش رو یادم نیست حتی ی وقتا پیدام میکردن پاشونو میگرفتن جلوی پام بخورمزمین یا زیر زیرکی یکی دوباری کتکم زدن
مامان خیلی ناراحت بود همیشه میگفت این کار ناتموم رو باید تموم کنم اما من نمیدونستم چیه ی روز که حالش خراب بود پرسیدم مامان چرا داداشام ازت نفرت دارن؟ و بابا هم هیچی نمیگه؟ مامان نگاهم کرد و گفت بعضی کارا جبران ناپذیره مامان جان اینکه ادم با وجدانش درگیر باشه خیلی سخته
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#وجدان ۳
دخترم اگرتو ی کار اشتباهی بکنی من چهار بار به روت بیارم و سرکوفت بزنم دیگه سمتم نمیای اما مشکل اینه که توواز وجدانت نمیتونی فرار کنی هر جا بری هر لحظه باهاته من خیلی جوون و خوشگل بودم بابامم فوت شده بود بابا بزرگم نداشتم اون موقع باباتم خیلی خوشتیپ بود و پولدار عاشق بابات شدم نشستم زیر پاش که بیا منو بگیر کسینمیفهمه و کاری بهت ندارم اونم اولش گفت نه و دوتا بچه دارم زن دارم امامن کوتاه نیومدم تا منو صیغه کرد کلی التماسش کردم که عقد کنیم و قبول کرد کم کم زن اولش فهمید اومد سراغم اولش انکار کردماما بعد گفتم اره زنشم و عقدم کرده ناراحتی برو یقه شهرمونو بگیر، بابات که اومدخونه رفتمتو جلدش که چرا ازش میترسی مگه خلاف کردی و سنت پیغمبره
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#وجدان ۴
اصلا ی مدت نرو پیشش حساب کار دستش بیاد خیلی جلوش کوتاه اومدی دور برداشته انقدر گفتم و گفتم که بابات شیر شد سرشو خیلی کم میرفت اونجا شیرین زن اولش که دید کم میره بدتر دعوا درست میکرد و باباتون میلی بهش نداشت ی روز شیرین از شدت ناراحتی ایست قلبی کرد و مرد وقتی مرد پسراش پیشش بودن و هر چی زنگ زدن بابات فکر کرد که شیرینه جواب تلفن خونه رو نداد اون موقع تو بچه بودی اون بچه ها یک روز با جنازه مادرشون زندگی کردن تا بابات رفت ببینه چرا زنگ میزدن بعدشمبابات منو اورد این خونه که قبلا با شیرین زندگی میکرد منم شروع کردم به ازار و اذیتشون انگار بهم بدی کرده بودن باباتم هم دوسم داشت هم دید مادر اینا مرده منم اگر بخوام ولش کنم زشت میشه هیچی بهم نگفت
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#وجدان ۵
ی روز نشستم فکر کردم دیدم باعث و بانی مرگ شیرین منم و بچه هاشم عذاب دادم سر هیچی چون بیگناه هستن عذاب وجدان گرفتم رفتم سر قبر شیرین گفتم حلالم کن شب اومد به خوابم و گفت حلالت نمیکنم بچه هام و چرا اذیت میکنی از ترس بیدار شدم با برادرهات خوب شدم محبت کردم اما اونا از ته قلبشون از من نفرت دارن هر کاری میکنم منو ببخشن نمیبخشن وجدانم عین خوره داره منو میخوره اما راه فراری ندارم هر کاری میکنم که منو حلال کنن من بخاطر خودخواهی خودمبرای داشتن پدرتون زندگی چند نفرو نابود کردم خدا از سر تقصیراتم بگذره
#پایان
#کپی_حرام ❌❌