#داستان_واقعی
موضوع انشا : بُز !
✍✍✍✍✍✍
در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی؟
برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه میزاید؟ اسب بیشتر بار میبرد یا خر؟ تا برای من کاملاً روشن باشد...!
تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جزء لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلمفرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتابفروشیها دیدهام. چگونه میتوانم راجع به فرق و برتری این با آن انشاء بنویسم؟
وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خندهٔ بچّهها گوش فلک را پر کرد، ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقاً این جوان، نویسندهٔ بزرگی خواهد شد... .
📙بخارای من ایل من
👤 محمّد بهمن بیگی
پایهگذار "آموزش و پرورش عشایر ایران"
نــــدای رود شهرسـتـان خـواف
کانالی متفاوت برای همه
🆔@Nedayerood
ارتباط با ادمین کانال
@Nedayeroodkhaf
https://t.me/Nedayerood
🇮🇷 Eitaa.ir/Nedayerood
🇮🇷 sapp.ir/Nedayeroodkhaf
#داستان_واقعی
نامه واقعی به خدا
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی
نــــدای رود شهرسـتـان خـواف
کانالی متفاوت برای همه
🆔@Nedayerood
ارتباط با ادمین کانال
@Nedayeroodkhaf
https://t.me/Nedayerood
🇮🇷 Eitaa.ir/Nedayerood
🇮🇷 sapp.ir/Nedayeroodkhaf
#داستان_واقعی
پسرک باصدایی لرزان گفت : بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن اردو ده هزار تومن
پول بهم میدی؟؟
بابا سرشو بلند نکرد باصدای آرام گفت :
فردا کمی بیشتر مسافر میبرم
پسر با وعده شیرین پدر خوابید
صبح رفت کنار پنجره باران ریز و تندی میبارید
قطره های باران برای رسیدن به زمین انگار مسابقه داشتن
بند دل پسرک پاره شد ...
باخود گفت : تو این بارون که کسی سوار موتور بابا نمیشه
حالا قطرات اشک پسرک با قطرات بارون هماهنگ شده بود ...
خــــــدایـــــــا🙏
نزدیک عیده ؛
هیچ پدری رو شرمنده بچه هاش نکن.
نــــدای رود شهرسـتـان خـواف
کانالی متفاوت برای همه
🆔@Nedayerood
ارتباط با ادمین کانال
@Nedayeroodkhaf
https://t.me/Nedayerood
🇮🇷 Eitaa.ir/Nedayerood
🇮🇷 sapp.ir/Nedayeroodkhaf
#داستان_واقعی
ماجرایی شنیدنی از شهر کرج!
جهانشهر منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر کرج که از مناطق عیان نشین کرج است
محمد صادق فاتح یزدی متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی به کشور هندوستان می رود
در حالیکه نامزد یا به قول ما نشون شده اش خانم رقیه غضنفر که جهان صدایش می کردند در یزد منتظر برگشت او بود
اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر آبله بینایی خود را از دست می دهد
به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند
اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج میکند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود
به دلیل بروز خشکسالی وقحطی در یزد آقای فاتح و بستگانش کرج را برای زندگی انتخاب می کنند
با توجه به مکنت مالی و خانوادگی شروع میکند به کشاورزی و تاسیس کارخانههای مختلف در کرج روغن نباتی جهان،چای جهان ،جهان چیت،یخ سازی جهان، پتو بافی جهان،صابون جهان، روغن موتور جهان و..
بله به دلیل عشق به همسر نام کارخانه هاو باغات خود را جهان نامید
منطقه جهانشهر با درخت های سربه فلک کشیده گردو، چنار و..
محصول تلاش و پشتکار این انسان میهن پرست است.
نــــدای رود شهرسـتـان خـواف
کانالی متفاوت برای همه
🆔@Nedayerood
ارتباط با ادمین کانال
@Nedayeroodkhaf
https://t.me/Nedayerood
🇮🇷 Eitaa.ir/Nedayerood
🇮🇷 splus.ir/Nedayeroodkhaf