eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.3هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
شب گذشته نسیمی وزید در خوابم گرفت شور عجیبی وجود بی تابم. چه حس حال قشنگی؛چرا که میدیدم نماز صبح کنار ضریح اربابم. ✋🏻 🌤 ✨ 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
😍✋ ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــــها به یاد تو می تپد و روشــــنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهـور توست بیا و گـرد گامهایت را توتیای چشــمانمان قرار ده عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
در فضاے مجازے اگر آدم درست وارد بشـــود،خوبـــــ استـ. اما اگـر برود بشود. نه خوب نیست. جای خطرناکی است؛ خیلی باید آدم مراقب باشد. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
بانو.. چـــ😇ــادری که شدی.. مرامت هم چادری باشد چادر که گذاشتی وظایفت بیشترمیشود😊 گرچه من می گویم عشق❤ است ولے مراقب 👀️چشم هایت 🎼صدایت 👣قدم هایت باش باید پاک بمانی😉 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆 ✨﷽✨ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندای قـرآن و دعا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۶۱ صبح روز بعد، بعد از راهی کردن مارال
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۶۲ و ۶۳ حورا تا خانه با خودش کلنجار رفت و از هدی یادش رفت که در تریا منتظر اوست. همش نگران امیرمهدی بود. کاش با آن وضع و حال او را تنها نمی گذاشت...کاش لااقل تا درمانگاه با او می رفت. اما باخود گفت: «نه زشته که باهاش میرفتی، خوب شد که نرفتی.» تصور این که چه می خواست به او بگوید دل حورا را میلرزاند...مطمئن بود که می خواست به او بگوید دوستش دارد اما نگفت.. نگفت و حورا را معطل و کنجکاو باقی گذاشت.. به خانه که رسید با قیافه خشمگین مهرزاد روبرو شد. از ترس این که مریم خانم انها را ببیند با سلام کوچکی وارد خانه شد اما صدای مهرزاد او را متوقف کرد. _وایسا کارت دارم. بدون حرفی ایستاد و برنگشت. _وقتی من داشتم جلو چشمت اب میشدم تو داشتی یه امیرمهدی فکر میکردی.وقتی من گلومو با شراب پر میکردم تو به اون اهمیت میدادی.وقتی تو سیگار غرق میشدم چشمت فقط اونو میدید....چرا؟ چه بدی بهت کردم؟ آها یادم رفت من و تو از جنس هم نیستیم..تو فرشته آسمونی هستی و من شیطان رجیم..تو بنده خوب خدایی و من کثافت بی شعورم...یادم رفته بود که بهم علاقه ای نداری. یادم رفته بود منو به چشم برادر میبینی. یادم رفته بود چجوری منو پس زدی و گفتی دنیامون از هم جداست...یادم رفته بود که جلو پدرمادرم چجوری غرور منو خورد کردی وقتی من با همه وجودم ازت دفاع کرده بودم....حورا خانم من مهرزادم.. به اون امیر مهدی بی وجدان نامردم کار ندارم ولی.. ولی اگه دوباره دور و برت ببینمش پر پرش می کنم. هرچی باشم.. کثافت ترین آدم روی زمینم که باشم غیرت دارم...تو هم اگه عشق من نباشی و منو دوست نداشته باشی ناموس منی، دخترعمه منی. ازت تا جایی که بتونم مراقبت می کنم و به تو و هیچ کس دیگه هم هیچ ربطی نداره. حورا برگشت تا چیزی بگوید.. اما مهرزاد دستش را بالا اورد و گفت: _میدونم میدونم.. نیازی به مراقبت نداری و خودت میتونی از خودت مواظبت کنی...هه اون پسره اونقدر رو دل تو مثل مار چمبره زده که حرفای منو حتی نمی‌فهمی..من یه آدم مستم که این چیزا حالیم نمیسه حورا خانم. پس لطف کن جوری رفتار کن که به اون پسره اسیبی نرسه.! حالا هم نگران مامان نباش خونه نیست. برو تو استراحت کن به اتفاقای امروزم فکر نکن. حورا بدون حرفی رفت داخل و در اتاقش به اتفاقات امروز بیشتر از آن که مهرزاد بگوید فکر کرد تا اینکه بالاخره خوابش برد. با صدای مارال بیدار شد. _ حوراجونی پاشو دیگه از کی دارم صدات می زنم. حورا چشمانش را باز کرد و گفت: _سلام عزیزم. ببخشید خسته بودم.حالا چیکار داری؟ _ فردا امتحان دارم میخوام باهام کار کنی ریاضی. _ باشه گلم برو اتاقت الان میام 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۶۲ و ۶۳ حورا تا خانه با خودش کلنجار رفت
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۶۴ آن شب به خوبی گذشت... و صبح بدی را به دنبال آورد.صبح با سرو صدای بلندی از خواب بیدار شد و با ترس در اتاقش را باز کرد. ناگهان صداها خوابید و صدایی از کسی در نیامد. حورا با ترس روسری اش را مرتب کرد و گفت: _چ..چیشده؟ مهرزاد با عصبانیت گفت: _چیزی نیست برو تو اتاقت. قلب حورا تند می زد و او را بی قرار کرده بود. سرو صدایشان آنقدر بلند بود که او را به وحشت انداخته بود. کاش بفهمد در آن خانه چه خبر است که او نباید بداند. با ترس حاضر شد تا به دانشگاه برود. در راه ماشین مهرزاد جلوی پایش ایستاد. _سوار شو کارت دارم. حورا خواست مخالفت کند که مهرزاد با تحکم گفت: _میگم سوار شو کار مهمی دارم. حورا ترسید و سوار شد. چه استرسی به او وارد شده بود امروز...نشست و ماشین با سرعت بالا حرکت کرد. _ چه خبره؟ _حورا تو از خیلی چیزا بی خبری. منم بی خبر بودم اما امروز فهمیدم‌. _‌چیو؟؟میشه بگین لطفا؟ _ فقط قول بده.. قول بده که با من فرار کنی از خونه. _ چی؟ چی میگین اقا مهرزاد من همچین کاری نمیکنم. _ مطمئن باش با شنیدن این حرف حتما این کارو می کنی. _ چه حرفی خب بگین تروخدا قلبم از کار افتاد. سرعت بالای ماشین و استرس و تپش قلب مهرزاد باعث شد ماشین از مسیر منحرف شود. ماشین به درخت کوبیده شد و دنیا جلوی چشم هر دو مسافر تیره و تار شد.... چقدر بد بود که هیچ‌کدام از پسر ها نتوانستند حرفشان را بزنند و حورا را از دلهره و استرس جدا کنند. "- باید عادت کنیم به مرگِ چندین باره یِ خودمان.. وقت هایِ دلتنگی، دلشوره، عاشق شدن هایِ یهویی، و رفتن هایِ وقت و بی وقت که دست کمی از مردن ندارند باید عادت کنیم ، به مرگ هایی که شاید روزی هزار بار اتفاق می افتد و کسی چه میفهمد شاید الآن هم ما جزوِ مردگان باشیم." 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۶۴ آن شب به خوبی گذشت... و صبح بدی را
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۶۵ حورا به زور چشمانش را باز کرد و به سختی تکانی به بدن کوفته اش داد. انگار پایش جایی گیر بود. نتوانست پایش را بکشد بیرون‌..صدای آژیز آمبولانس گوشش را کر کرده بود و چند مردی که داشتند به سمت او می‌آمدند تا نجاتش دهند را دید.بلافاصله چادرش را جلو کشید و ارام گفت: _نه لطفا بگین یک خانم بیاد کمکم. مرد جوانی که بالای سرش ایستاده بود و لباس سفیدی به تن داشت گفت: _خانم شما تو وضعیت بدی هستی بزار کمکت کنیم. گناه که نیست. _چ..چرا. بگین خانم..بیاد. و سپس بیهوش شد.. "تا عمر دارم چادرم را از سرم تکان نمیدهم. اگر از سرم بیفتد امانت مادرم را ضایع کرده ام.باید بر سرم باشد حتی در قبر تا امانت فاطمه زهرا را به خود مادرم تحویل بدهم." حورا دوباره چشمانش را در اتاقی سرد و سفید باز کرد. ترسید و کمی خود را تکان داد.پرستاری داخل شد و گفت: _تکون نخورین خانم شما پاتون آسیب دیده. _من...کجام؟؟مهرزاد.. کجاست؟ _شما بیمارستانی عزیزم. اون آقایی هم که با شما بودن اتاق بغلیتون بستری هستن. ملاقات کننده نداری؟ حورا من و منی کرد و دلش آتش گرفت از بی کسی و تنهایی اش. با بغض گفت: _نه.. فقط کی مرخص میشم؟ _یکی دو روز باید بمونین تحت مراقبت. پاتون شکسته گردنتونم آتل گرفتیم نباید زیاد تکون بخورین. حورا با اشک لبخندی زد و تشکر کرد.پرستار، سرم حورا را تنظیم کرد و گفت: _اگه کاری داشتی این زنگو فشار بده میام. _ چشم. پرستار که رفت بغض پنهان حورا سر باز کرد و اشک ریخت. کاش او هم کسی را داشت که به او سر بزند، برایش کمپوتی بیاورد، حالی بپرسد، آغوشی بدهد و برود.تنها همین..کاش از حال مهرزاد با خبر بود.همه چی یک هو اتفاق افتاد و حورا را غافلگیر کرد. یک تصادف آنی و نابهنگام که آخرش به بیمارستان ختم شده بود. در اتاق زده شد و آقا رضا داخل شد. حورا کمی سرجایش تکان خورد و سلام کرد. _سلام دایی جان. خوبی؟ حورا دستی به صورت خیسش کشید و گفت: _سلام خوبم ممنون. _اول رفتم پیش مهرزادم بعد اومدم پیشت تا بهت سر بزنم. دکترت گفت دو روز باید بمونی. _ مهرزاد چطوره؟ _اونم مثل تو پا و گردنش آسیب دیده. فکر کنم با هم مرخص بشین. امشب مریم‌خانم میمونه پیشتون.من کار دارم.مواظب خودت باش. _باشه ممنون. _ خداحافظ. آقا رضا که رفت، حورا پتو روی خودش کشید و ناگهان به فکر نمازش افتاد‌. هوا داشت تاریک می شد و نماز ظهرش را نخوانده بود. به خودش افتاد و زنگ را فشار داد. پرستار آمد و گفت: _جانم خانمی چیشده؟ _ من نماز ظهرمو نخوندم میشه برام مهر بیارین با یکم خاک؟ پرستار تعجب کرد آخر سابقه نداشت که کسی در این وضع و حال بخواهد نماز بخواند..سری تکان داد و رفت خاک و مهر آورد. حورا تیمم کرد و از پرستار تشکر کرد. نمازش را خوابیده خواند و منتظر نماز مغرب ماند..تا دو روز در اتاقش تنها بود. زن دایی اش در بیمارستان بود اما به حورا حتی سر هم نمی زد. برای حورا عادی بود و مشکلی با این مسئله نداشت..فقط تنهایی آزارش می داد. کاش امیرمهدی می فهمید و به ملاقاتش می آمد.کسی در سرش گفت:... به چه دلیل باید به ملاقاتت بیاد؟ مگه با تو چه نسبتی داره؟ یک جمله گفته اونم نه کامل.. اونوقت توقع داری بیاد برات کمپوتم بیاره 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
ازاميرالمؤمنين(ع)نقل است كه پيامبراكرم(ص)فرمودند: درشدائد وسختى هاذكر رامى گفتند و فرج درهمان لحظه ميرسيد. 📚گوهرشب چراغ13/2 عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ برای نجات فورے از سنگین ۱۰۰۲ مرتبه بگوید ••⇦ سُبحانَ الله وَ بِحَمدِه سُبحانَ الله العَظیم✨ 📚 اذکار شگفت انگیز عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد عالی ✍️موضوع: بازشدن گره‌ای که نمی‌دونی علتش چیه؟ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
(کیف پول) 🌸✨هر ڪس از اهل بازار سوره مبارڪہ حجر را با نیت خالص بنویسد و در ڪیسہ خود نهد مال او بسیار شود و از پول خالے نگردد✨ 📚 خواص الآیات ۹۸ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏼 هرکه هنگام و و بر هم خوردگی کارها و گرسنگی ۱۳۴ مرتبه ذکر شریف الصمد را بگوید به هیچ کدام از آن ها مبتلا نشود🔺 📚 بحرالغرائب ۱۱۳ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⬆️توسل به حضرت علی ع 🖊راغب اصفهانی در محاضرات خود آورده ڪه امیرالمؤمنین (؏) براے وسعت رزق این دعا را سه بار در سجده می خواندند 👇 سوره توحید هدیه به حضرت علی علیه السلام : ✍🏻ابتدا دو رکعت نماز بخواند سپس صد صلوات و بعد از آن ۴۴۴ مرتبه سوره توحید به نذر حضرت علی علیه السلام بخواند و به روح حضرت هدیه کند . ۴۰۰ مرتبه در یک مجلس بخواند و ۴۴ عدد آن را گرو نگه دارد تا حاجت برآید . بسیار الاثر است . در شب جمعه بهتر است 🌺🍃 عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ذکری برای رفع فشار‌های زندگی تسبیحات حضرت‌زهرا سلام الله علیها 🎙حجت الاسلام عالی 🔻در ثواب نشر این پست سهیم باشید. عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏻گفتہ شده هر کس سوره (تکاثر) را روز دوشنبه یا چهارشنبه 40 بار بخواند مال عظیم یابد و به خیری رسد که در ذهن و تصورات او نگنجد✨ 📚کنوزالاسرارخفیه ص۳۳۷ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part07_خون دلی که لعل شد.mp3
11.28M
🇮🇷سلامتی و طول عمر حضرت آقا صلوات🇮🇷 🍀 🍀 💠صوت شماره 7⃣ 🍀 .... 🍀لینک دانلود کتاب صوتی خون دلی که لعل شد از گوگل درایو 👇 https://drive.google.com/folderview?id=1U7MgbsCJSkE38jRcWT_bYxE7vWPhS7Ry عج 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
02-1 Jaryan Ertedad (1403-08-25) Mashhad Moghadas.mp3
27.34M
🔈 📌 پرده‌برداری از زوایای تازه؛ ملحقات فصل سوم 🔰 جلسه دوم، بخش اول * واپسگرا یا شاکر؟ جایی که مسیرها جدا می‌شود [01:20] * انگار نه انگار؛ کفران خاموش نعمت‌های آشکار [03:05] * مراتب کفر: از "انگار نه انگار" تا "پشت کردن به خدا" [05:15] * جذابیت قانون جذب؛ فقط برای فروشندگان دوره‌ها! [07:20] * شکر، بهره‌برداری درست از نعمت است؛ کفر، استفاده در مسیر نادرست [10:55] * اوج شکر: وقتی زبان و قلب، هر دو در ستایش منعم یکی می‌شوند [14:45] * شاکرین، همان مخلصین‌اند؛ دل‌های بیدار در برابر نعمت [15:30] * الحمدلله الذی احیانی؛ پیامبر اکرم و درس شکر در هر بیداری [18:30] * حقیقت شکر: درک عجز از شکر [20:30] * قلابِ شیطان، در "من" ما جا می‌گیرد! [22:30] * ایمان مستودع؛ امانتی که شکر، آن را مستقر می‌کند [27:30] * وقتی که حقیقت نمایان می‌شود؛ ابلیس در لباس اسرائیل، در تقابل با جمهوری اسلامی [35:30] * ولایت؛ تاج نعمات الهی و شکری که هرگز تمام نمی‌شود [41:30] * شکر واقعی؛ مصرف وجودت در جایی که خدا خواسته است [45:42] ⏰ مدت زمان: ۵۲:۵۱ 📅 ۱۴۰۳/۰۸/۲۵ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕