بیماران #قلبی نبینند...
این آثار بمب ممنوعه فسفر سفید بر روی بدن مردم غزه است..
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پدرانی که قامتشان میشکند 🇵🇸
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ دختر بچهای که خانواده خود را از دست داده و تنها بازمانده حمله صهیونیستهاست
تماشای غربتت،آتیشم میزنه🥺
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مهدی فاطمه! آقا جان این فریاد با دل شما چه میکند وقتی وجود ما را فرو میریزد...
آقا بیا...
اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
♨️مهدی فاطمه! آقا جان این فریاد با دل شما چه میکند وقتی وجود ما را فرو میریزد... آقا بیا... الل
این اشک لعنتی بند نمیاد
چقدر این صحنه ها رو ببینیم😭😭😭😭
کاش صاحب برسد😭
در تاریخ بنویسید که ۱۵ كشور عربی به نیابت از اسرائیل به یمن حمله کردن ، و اما یمن به نیابت از کل عرب به اسرائیل حمله کرد..
«علی عبدالسلام العجری»
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🛎#حکام_عرب با زبان هایشان چیزی می گویند که در دل هایشان نیست
#طوفان_الاقصی🌪
#امام_زمان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ تمام کسانی که سکوت کردهاند در این جنایات شریکند و تاوان خواهند داد. این سنت الهی است.
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"می خواهم در آغوش پدرم بمیرم"
کودکان در حال وداع با پدرشان که در بمباران اشغالگران در خان یونس در جنوب نوار غزه شهید شد، گریه می کنند.
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فهمیدن اعتقاد این دختربچه برای برخی از افراد خیلی سخت است
⭕️ما در قدس نماز خواهیم خواند...
#طوفان_الاقصی #فلسطين
#غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺🥺طفلان تشنه 💔
🪴بغیراز حضرت صاحب الزمان امیدی نیست
فقط او ولاغیر
دعاکنید ، گریه و تضرع کنید صاحبمان بیاد
برای حضرت مهدی موعود تبلیغ کنید
تبلیغ سرود سلام فرمانده
تا نام و یاد امام زمان ارواحنافداه برسر زبانها بیفته
منجی عالم بشریت
منجی گرسنگان
منجی فقرا
منجی مستضعفان
منجی مظلومان
فقط و فقط آقابقیت الله عج می باشد
دلها مجتمع بر یاری و مطالبه او باشد...
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#طوفان_الاقصی🌪
#فلسطین 🇵🇸🏴
#غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمب
موشک
تانک
مکدونالد
استارباکس
دیزنی و...
اینها لیست سلاحهای اسرائیل است!
برای ضربه زدن به نظام صهیونیست حتما لازم نیست سلاح نظامی دست بگیریم...
کافی است سلاحهای اقتصادی و فرهنگی این رژیم را تحریم کنیم
#طوفان_الاقصی #فلسطین #غزه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⛔️✡
📸تصاویر ترند شده در فضای مجازی عربی برای تحریم برندهای مطرح حامی رژیم صهیونیستی
#طوفان_الاقصی🌪#فلسطین #غزه
#امام_زمان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
📚پروتکل هشتم کتاب پروتکلهای دانشوران صهیون(قسمت هشتم ، بخش اول) سند های لورفته از قوم یهود 🔰ما بای
📚پروتکل هشتم کتاب پروتکلهای دانشوران صهیون(قسمت هشتم ، بخش دوم)
🔰منظور از مسائل ،حساس تمایلات علایق، نارسایی هـا و نقاط ضعف مردم غیریهودی و نیز شرایط محیط زندگی آنها است نیازی به گفتن نیست که معاونان و مشاوران کادر رهبری از میان غیر یهودیان انتخاب نخواهند شد. غیر یهودیان که عادت دارند رئیس و مدیر بشوند، خود را در مسائل مربوط به مدیریت به زحمت نمی اندازند و هدف را از وسیله تمیز نمی دهند و معمولاً نامه ها را بدون آنکه بخوانند امضاء کنند و پست و مقام ریاست و مدیریت را یا به منظور گرفتن دستمزد احراز می کنند و یا به خاطر ارضاء جاه طلبی هایشان.
🔹️دولت ما تمام اقتصاددانان جهان را به خدمت خود درمی آورد. به علاوه آموزش اصول و مبانی اقتصاد به یهودیان نشانگر اهمیتی است که ما برای علم اقتصاد قائليم. دولـت مـا از مشورت بانکداران، صاحبان صنایع ســــــرمایه داران و میلیونرها برخوردار خواهد بود و همه چیز به زبان ارقام و اعداد بیان خواهد شد.
🔹️تا زمانی که نتوانیم مشاغل دولتی را به برادران یهودی مان بسپاریم، ناگزیریم افرادی را از میان غیریهودی برای تصدی مشاغل دولتی انتخاب کنیم. البته این افراد را زیر نظــر مــیگیریم و آنها را کاملاً از مردم جدا نگه داریم چنانچه این افراد از اجرای دستورات ما سرپیچی کنند، به مجازات های سنگین و احتمالاً اعدام محکوم خواهند شد. غرض از اعمال چنین سختگیری هایی آن است که این افراد تا آخرین قطره خونشان از منافع ما دفاع کنند.
#پروتکلهای_دانشوران_صهیون
#رژیم_جعلی
#جهاد_تبیین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_و_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_و_بیست_ونهم
💥 گفت: « ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست میخوردیم. باید برمیگشتیم عقب. خیلی از بچهها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند. آتش دشمن آنقدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمیآمد.
به آنهایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمیدانی لحظهی آخر چهقدر سخت بود؛ وداع با بچهها، وداع با ستار. »
💥 یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: « چهکار میکنی؟! مواظب باش! »
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: « شب عجیبی بود. اروند جرز کامل بود. با حمید حسین زاده دو نفری باید برمیگشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوختهای که به گل نشسته بود.
حالا عراقیها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک میکردند. گلولههای توپ، کشتی را سوراخسوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخها خودمان را کشاندیم تو.
نزدیکهای صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم. »
💥 گفتم: « پس دلهرهی من و مادرت بیخودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی. »
انگار توی این دنیا نبود. حرفهای من را نمیشنید. حتی سر و صدای بچهها و شیطنتهایشان حواسش را پرت نمیکرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد میآورد و تعریف میکرد.
💥 از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یکطوری بچهها را خبر کنیم.
شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچههای خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشهام گرفت. بچه های خودی ما را دیدند.
گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند.
💥 رو کرد به من و گفت: « حسین آقای بادامی را که میشناسی؟! »
گفتم: « آره، چهطور؟! »
گفت: « بندهی خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را میخواند. آنجا که میگوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار میکرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم. یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب میزنیم. »
💥 خندید و گفت: « عراقیها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند. »
گفتم: « بالاخره چهطور نجات پیدا کردی؟! »
گفت: « شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچههای تیز و فرز و ورزیدهای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند. »
دوباره خندید و گفت: « بعد از اینکه بچهها ما را آوردند اینطرف آب، تازه عراقیها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آنها کشتی را نشانه گرفته بودند. »
💥 کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، درآورد و بوسید.
گفت: « این را یادگاری نگه دار. »
قرآن سوراخ و خونی شده بود.
با تعجب پرسیدم: « چرا اینطوری شده؟! »
دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: « اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. میدانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت میشود؟! »
💥 قرآن را بوسیدم و گفتم: « الهی شکر. الهی صدهزار مرتبه شکر. »
زیرچشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یکریز قرآن را میبوسیدم و خدا را شکر میکردم.
همینکه به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت.
💥 بچهها شام خورده بودند و میخواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچهها. آنها را دور و بر خودش جمع کرد. با آنها بازی میکرد. دانهدانه پفک توی دهانشان میگذاشت.
از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از اینرو به آنرو شده بود. سمیهی ستار را قلقلک میداد. میبوسید. میخندید و با او بازی میکرد.
💥 فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: « قدم! میخواهم بروم منطقه. میآیی با هم برگردیم همدان؟ »
گفتم: « تو که میخواهی بروی جبهه، مرا برای چی میخواهی؟! چند روزی پیش صدیقه میمانم و برمیگردم. »
گفت: « نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمیکند. اما اگر تنهایی بروم، میفهمد میخواهم بروم جبهه. گناه دارد بندهی خدا. دلشکسته است. »
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_دویست_و_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_و_سیام
💥 همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. اینبار هم سمیهی ستار را با خودمان آوردیم.
فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: « قدم! من میروم، مواظب بچهها باش. به سمیهی ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار. »
گفتم: « کی برمیگردی؟! »
گفت: « اینبار خیلی زود! »
💥 پایان هفتهی بعد، صمد برگشت.
گفت: « آمدهام یکیدو هفتهای پیش تو و بچهها بمانم. »
💥 شب اول، نیمههای شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود.
دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجادهاش و دارد چیز مینویسد.
گفتم: « صمد تو اینجایی؟! »
هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن.
گفتم: « اینوقت شب اینجا چهکار میکنی؟! »
گفت: « بیا بنشین کارت دارم. »
💥 نشستم روبهرویش. سنگر سرد بود. گفتم: « اینجا که سرد است. »
گفت: « عیبی ندارد. کار واجب دارم. »
بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: « وصیتنامهام را نوشتهام. لای قرآن است. »
ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: « نصفشبی سر و صدا راه انداختهای، مرا از خواب بیدار کردهای که این حرفها را بزنی.؟! حال و حوصله داریها. »
گفت: « گوش کن. اذیت نکن قدم. »
گفتم: « حرف خیر بزن. »
خندید و گفت: « به خدا خیر است. از این خیرتر نمیشود! »
💥 قرآن را برداشت و بوسید. گفت: « این دستور دین است. آدم مسلمان ِزنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشتهام. نمیخواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم، نصف مال توست و نصف مال بچهها. وصیت کردهام همینجا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچهها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید. »
💥بغض کردم و گفتم: « خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم. »
خندید و گفت: « در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچکس مرا به اسم صمد نمیشناسد. تمرین کن! خودت اذیت میشویها! »
💥 اسم شناسنامهای صمد، ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان میزدند.
صمد میگفت: « اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر میکنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد. »
میخندید و به شوخی میگفت: « این بابای ما هم چه کارها میکند. »
💥 بلند شدم و با لج گفتم: « من خوابم میآید. شب بهخیر، حاج صمد آقا. »
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندانهایم بههم میخورد. از طرفی حرفهای صمد نگرانم کرده بود.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#آیه_درمانے👆
#گشایش_روزی
هرمؤمنی بعدازفرایض
و هنگام خواب به خواندن این آیه(۲۶آل عمران)
مداومت نمایدفقر از او زایل شود
و ابواب رزق براو مفتوح گردد
ومالش زیاد گردد
📚قرآن درمانی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ذکر_درمانی #اسماءالحسنی
🌹 یا طبیب القلوب
🌷آیت الله حسن زاده آملی:
برادرم اگر درد داری،
یکی از نامهای شریف خداوند، " #طبیب " است.
به قول خواجه حافظ رحمة الله علیه :
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
📔 کتاب تازیانه سلوک، ص ۳۳
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#موفقیت_در_تجارت
🌸✨ هر کس آیه ۱۱ سوره جمعه
را بنویسد و با خود داشته باشد
درتجارت موفق شود✨
📚مخزن الاوفاق۱۷۳
مطالب مشابہ↩️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ختم_بسم_الله #حاجت_روایی_سریع
🌸✨هـــــر روز ۷۸۶ مرتبه
《 بسم الله الرحمن الرحیم 》
را بخوان و سپس ۱۳۲ مرتبه صلوات بفرست ✨
📚 اسماﺀ الحسنی
#بسیار_مجرب
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕