eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.4هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - تصور کن به محرم نرسی - برومند.mp3
5.07M
🔳 🌴تصور کن به نرسی 🌴عمرت کفاف نده 🎙 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
شال و لباس مشکی ما را بیاورید حی علی العزا که رسیده است تا 🏴 🌺 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۵ دوباره به بیمارستان برگشت.امیررضا گفت: -فکر میکردم باهاشون درگیر بشی. دوباره عصبانی دست هاشو مشت کرد و با حرص گفت: _خیلی دوست داشتم خودم با دستهای خودم خفه شون کنم... -پس چرا نکردی؟!! نفس غمگینی کشید و با بغض گفت: _یاد امام علی(ع) افتادم.یه عمر از کسایی که زهراشو ازش گرفتن طعنه شنید و سکوت کرد.با اینکه زورشو داشت همه شونو نابود کنه...خواستم یه ذره درک کنم...😭 اشکش ریخت روی صورتش. -خیلی سخت بود..خیلی. شش روز دیگه هم گذشت، و حال فاطمه تغییری نکرد.اما علی خیلی تغییر کرد.موهای سرش به طرز عجیبی به سرعت سفید میشد.لاغر و شکسته شده بود. کنار تخت فاطمه ایستاده بود. -فاطمه اگه میخوای علی رو زنده ببینی زودتر چشم هاتو بازکن،قبل از اینکه من دق کنم. بعد از نماز،دلشکسته تر از همیشه سر به سجده گذاشت. خدایا به و علی(ع) قَسمِت میدم فاطمه مو بهم برگردون... کفش هاشو پوشید و از نمازخانه بیرون رفت.وارد بخش مراقبت های ویژه شد. -کجایین شما آقای مشرقی؟!! علی سرشو بالا آورد.پرستار با خوشحالی گفت: _مژدگانی بدید..خانوم‌تون به هوش اومد. به سرعت خودشو کنار تخت فاطمه رساند.چشم های فاطمه بسته بود.آروم صداش کرد: _فاطمه.. چشم های فاطمه باز شد.لبخندی زد و گفت: _سلام علی جانم -سلام..جان علی...چقد منتظر علی گفتنت بودم. لبخند فاطمه خشک شد.با تعجب گفت: _دکتر گفت من نه روز تو کما بودم؟!! -آره.چطور مگه؟ -پس چرا تو اینقد عوض شدی!!! انگار سالها گذشته!! -برای من یه عمر گذشت. حاج محمود و زهره خانوم هم به سرعت خودشونو رسوندن.زهره خانوم پیش فاطمه رفت . -سلام مامان مهربونم. با اشک و خنده گفت: _سلام دختر گلم. چند دقیقه گذشت ولی زهره خانوم فقط با اشک به دخترش نگاه میکرد.فاطمه گفت: _مامان حلالم کن.من همش اذیت تون میکنم. زهره خانوم دخترشو بوسید و قربان صدقه ش میرفت.پرستار اومد و گفت: _خانوم بفرمایید.ایشون باید استراحت کنن. علی و حاج محمود تو اتاق دکتر نشسته بودن.دکتر گفت:خداروشکر به هوش اومد...ولی... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۶ دکتر گفت: -خداروشکر به هوش اومد...ولی ...یه لخته خون هنوز تو مغزش هست.. علی وسط حرف دکتر پرید و طلبکارانه گفت: _خب چرا درش نیاوردین؟ -چون جای حساسی هست.خیلی خطرناکه.. علی با نگرانی گفت: -خب باید چکار کنیم؟ -امیدوارم با دارو خوب بشه.‌.اما..این لخته ممکنه باعث عوارضی بشه..مثل سردردهای شدید،حالت تهوع یا حتی بیهوشی. علی با اضطراب گفت: -اگه خوب نشه چی؟؟ -امیدوار باش جوون. فاطمه به بخش منتقل شد. علی بیشتر وقتش رو بیمارستان بود. مریم و محدثه و زهره خانوم نوبتی مراقب فاطمه و زینب بودن.یک هفته بعد به خواست خود فاطمه مرخص شد.ولی نیاز به مراقبت مداوم داشت.به اصرار پدر و مادرش،به خونه حاج محمود رفتن.دلش برای زینب خیلی تنگ شده بود. همه نگرانش بودن. ولی پیش فاطمه به روی خودشون نمیاوردن.اقوام و دوستانش برای عیادتش میرفتن. امیررضا و محدثه هم بیشتر خونه حاج محمود بودن. فاطمه هر روز ضعیف تر میشد. سردرد زیادی رو تحمل میکرد ولی پیش دیگران،مخصوصا علی،بروز نمیداد.هرروز حالش بدتر میشد.ولی بازهم مهربان و خنده رو و شوخ طبع بود.همه متوجه میشدن ولی هیچکس نمیخواست باور کنه،مخصوصا علی. همه نگران علی بودن. علی هم درواقع داغون بود.قلبش به سختی می تپید ولی پیش بقیه سعی میکرد عادی باشه. -فاطمه -جانم؟ -یه چیزی هست خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی.... فاطمه بالبخند نگاهش کرد و گفت: _ولی چی؟ خجالت میکشی؟! علی هم لبخند زد.فاطمه گفت: _خجالت نکش عزیزم..راحت باش،بگو. علی انگار از یادآوری چیزی ناراحت شد. سکوت کرد.فاطمه منتظر نگاهش میکرد. نگاهی به فاطمه انداخت و بالاخره گفت: _چرا اون شب صبر نکردی من بیام و برم سراغشون؟؟..اون موقعیت مناسب دخالت تو نبود.باید صبر میکردی من یا یکی دیگه بره جلو. فاطمه با آرامش لبخند زد و گفت: _صدای آهنگ شونو نشنیده بودی؟ -شنیده بودم.. -پس چرا زودتر نیومدی؟ -داشتم پول آب رو میدادم.حتی به فروشنده گفتم زودتر حساب کنه..فاطمه صبر میکردی اگه یکی دیگه نرفت جلو اونوقت تو میرفتی. فاطمه فقط بالبخند نگاهش میکرد.چند لحظه سکوت کرد..بعد گفت: _اولا وقتی به امام بی حرمتی بشه جای مکث نیست...دوما من *سربازم* علی. هرجایی که امام زمانم بخواد هستم.برای امام زمانم جونم هم کف دستمه... سوما علی جانم گاهی چند هزارم ثانیه هم دیر میشه.باید تو کار خیر سبقت بگیری وگرنه جا میمونی... بعدشم احتمالا اونایی که اونجا بودن هم مثل تو فکر میکردن..به هم نگاه میکردن ببینن کسی کاری میکنه یا نه..حالا من یه سوالی از تو میپرسم... علی فقط نگاهش میکرد. -به نظرت اگه همزمان چند نفر میومدن جلو و منتظر عکس العمل بقیه نمیموندن؛بازم این اتفاق برای من میفتاد؟؟...اگه چند نفر بودیم بازم اون پسره جرات میکرد این کارو انجام بده و بعد راحت فرار کنه و کسی جلوشو نگیره؟...نه علی جان...من که هیچی ولی کم نیستن کسانی که جان شون رو برای امر به معروف و نهی از منکر دادن. همه آدمهایی که ایستادن و نگاه کردن نسبت به خون اون فرد . سکوت کرد و دوباره با لبخند گفت: _میدونی چرا چند وقته میخوای اینارو بگی ولی نگفتی؟ علی فقط نگاهش کرد. -چون خودتم خوب میدونی من کار درستی انجام دادم ولی چون به ظاهر نتیجه ش خوشایندت نبود میخوای توجیه کنی.عزیزدلم توجیه کردن ممکنه یه روز کار دستت بده. فاطمه سعی میکرد، حتی اگه درد داشت و حالش بد بود، بازهم سرپا باشه.ولی مدتی بود که جز وقت نماز از تخت خواب بیرون نمیرفت. از وقتی به خونه برگشته بود هروقت برای زینب قصه و لالایی میخوند، صداشو ضبط میکرد تا برای زینب بمونه. برای علی نامه های زیادی می نوشت؛هم عاشقانه و هم عارفانه.برای زینب هم می نوشت؛نامه های مادرانه.ولی کسی نمیدونست. تولد دو سالگی زینب بود. اتاق فاطمه رو تزیین کردن و کنار تخت فاطمه برای زینب جشن گرفتن.با وجود درد و حال نامساعدش،سعی میکرد سرحال باشه. دو هفته دیگه هم گذشت. دکتر تشخیص داده بود بازهم جراحی بشه.علی و حاج محمود و پویان به بیمارستان رفته بودن تا کارهای قبل جراحی رو انجام بدن.فاطمه هم آماده رفتن به بیمارستان شد. زینب رو در آغوش گرفت، و با لبخند به صورتش خیره شده بود. طوری نگاهش میکرد که انگار آخرین باری بود که میدیدش. زینب رو به مریم سپرد و گفت: _میدونم مراقبش هستی.ازت میخوام اگه مُردم تا وقتی مامانم عزاداره،تو مراقب زینبم باشی. اشکهای مریم سرازیر شد.فاطمه بغلش کرد و گفت: _حلالم کن. مریم هم بغلش کرد.به سختی از مریم جدا شد.زینب رو بوسید و رفت.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۲۷ زینب رو بوسید و رفت. همراه زهره خانوم و امیررضا و محدثه سوار ماشین شد.سکوت سنگینی بود. مدتی گذشت. فاطمه گفت: _امیررضا،اون عروسکی که تو بچگی ازم گرفتی،یادته؟ امیررضا با تعجب گفت: -کدوم؟! -همونی که مامان بزرگ برام درست کرده بود.پارچه ای بود.چشم هاش دکمه های سیاه بود. -یادم اومد،خب؟! -چکارش کردی؟ زهره خانوم گفت: -تو انباریه. فاطمه بالبخند گفت: _ای امیررضای نامرد.گفتی پاره ش کردی که؟! -گم شده بود.گفتم بهت بگم گمش کردم، بیخیال نمیشی.مجبورم میکنی کل شهر رو دنبالش بگردم.گفتم پاره ش کردم که بیخیالش بشی. -تو اون موقع شش سالت بود.چطوری مغزت اینقدر کار میکرد؟ از همون بچگی تو خرابکاری استاد بودی! همه لبخند زدن. -تیله هامو چکار کردی؟ -اونا هم قایم کرده بودم،تو انباری. -پس با این حساب الان همه اسباب بازی های من تو انباریه!..اون عروسکم که شعر میخوند چی؟ اونم هست؟ امیررضا خندید و گفت: _آره. فاطمه به محدثه گفت: _اون عروسکم یادته؟.. موهاش بلند بود، چشمهاش باز و بسته میشد. محدثه کمی فکر کرد و گفت: _آره،یادم اومد. -امیررضا وقتی دید تو اونو خیلی دوست داری از من دزدید تا به تو بده. محدثه با تعجب به امیررضا نگاه کرد و گفت: _آره؟!! امیررضا با لبخند گفت: _آره. فاطمه به امیررضا گفت: _یادته چقدر گریه کردم عروسک مو بدی؟ رو به محدثه گفت: _نداد که..گفت محدثه عروسک تو میبینه ناراحت میشه...آخرش هم بابات یکی مثل اون برات خرید ولی بازم امیررضا عروسک مو بهم نمیداد. -دیگه چرا؟!! -مثلا ناراحت بود که بابات نذاشت امیررضا خوشحالت کنه. همه خندیدن.محدثه با تعجب به امیررضا نگاه میکرد.فاطمه گفت: _بله زن داداش.این داداش من از بچگی خاطرخواه شما بود.بخاطر تو منو خیلی اذیت کرد. همه بلند خندیدن.نزدیک بیمارستان بودن.امیررضا گفت: _حالا چی شده تو یاد اسباب بازی هات افتادی؟!! رو به زهره خانوم گفت: _مامان،لطفا همه عروسک ها و اسباب بازی هامو وقتی زینب بزرگتر شد،بهش بدید.فکر کنم خوشش بیاد. همه به فاطمه نگاه کردن. اشکهاشون جاری شد.وارد بیمارستان شدن.فاطمه روی صندلی چرخدار نشسته بود و امیررضا هلش میداد.زهره خانوم عقب تر بود و به سختی راه میرفت. محدثه مراقب زهره خانوم بود.فاطمه از فرصت استفاده کرد و گفت: _داداش،حواست به مامان و بابا باشه.من چه زنده از اتاق عمل بیام چه مُرده،مامان و بابا نیاز به حمایت های مردانه تو دارن. نگاه نکن بابا قویه و چیزی بروز نمیده. بابا حواسش به همه هست ولی به خودش نیست.تو حواست بهش باشه... امیررضا..حواست به علی هم باشه،باشه داداش؟ امیررضا با سر اشاره کرد باشه.با بغض گفت: _تو که نمیخوای تنهامون بذاری؟ فاطمه سرشو انداخت پایین و گفت: _اگه الان بمیرم برای همه تون راحت تره تا زنده بمونم و جلوی چشم تون درد بکشم و جان بدم...ولی نمیدونم خدا چی میخواد.شاید بخواد امتحان سخت تری ازمون بگیره. امیررضا از خدا سلامتی فاطمه رو میخواست.آرزو میکرد کاش اون جای فاطمه بود.به علی و حاج محمود و پویان نزدیک میشدن.علی وقتی فاطمه رو دید به سمتش رفت. -سلام علی جانم. علی با اینکه از نگرانی رنگش پریده بود اما لبخند زد و گفت: _سلام عزیزم..همه چی آماده ست.برو و سلامت برگرد. فاطمه فقط لبخند زد.علی جای امیررضا ایستاد و صندلی فاطمه رو آرام هل میداد. -علی جانم -جانم؟ -راضی باش به رضای خدا.. دستهای علی بی حس شد.لحظه ای مکث کرد اما دوباره راه افتاد. -مراقب خودت باش..مراقب ایمانت باش.هیچی ارزششو نداره که نگاه پر از لطف خدارو از دست بدی. علی چیزی نگفت ولی توی دلش غوغا بود.حاج محمود وقتی فاطمه رو دید..... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥 💫✨ابو بصیر می گوید:امام صادق ع فرمود: هر گاه یکی از شما [بخواهد] کند،چه می کند؟  ✨عرض کردم: نمی دانم قربانت گردم، فرمود: هرگاه [کسی] قصد ازدواج داشت پس: 1⃣👈دو رکعت نماز به جا آورد. 2⃣👈خداوند عزّوجلّ را سپاس گوید. 3⃣👈بگوید: 🌛 اللَّهُمَّ إِنِّی أُرِیدُ التَّزْوِیجَ فَقَدِّرْ لِی مِنَ النِّسَاءِ أَعَفَّهُنَّ فَرْجا وَ أَحْفَظَهُنَّ لِی فِی نَفْسِهَا وَ مَالِی وَ أَوْسَعَهُنَّ رِزْقاً وَ أَعْظَمَهُنَّ بَرَکَةًوَ قَیِّضْ لِی مِنْهَا وَلَداً طَیِّباً تَجْعَلُهُ لِی خَلَفاً صَالِحاً فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَوْتِی.🌜 📚بحارالأنوار ج :100ص 263 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ آیه ۶ سوره حشر را خالصانه (ترجیحا در برابر) مطلوب ۵ بار بخواند به جانبش بدمد نتیجه حاصل شود✨ 📚 اسرار المقاصد ۲۷۸ ڪلیڪ ڪنید↩️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨امـام صـادق ع ؛ ڪسے ڪہ《 》را در شب بخواند خداوند فرشتہ اے را تا صبح موڪل گرداند تا از او محافظت ڪنـد✨ 📚مفاتیح حاشیه ص ۱۱ ڪلیڪ ڪنید↩️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✅گره گشایی با قرآن و ادعیه 👆 خواندن سوره =دوری خانواده از @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👌 👌 💰💰برای پولدارشدن فرموده بودند: هر روز هفت مرتبه دعای زیر را بخواند،بسیار مجرب است واز پنهان است: ♻️«بِسمُ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم، اللَّهُمَّ إِنّی ضَعیفٌ فَقَوِّنی، اللَّهُمَّ إِنّی ذَلیلٌ فَأَعِزَّنی، اللَّهُمَّ إِنّی فَقیرٌ فَاَغنِنی،بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ الرّاحِمینَ.♻️ 📚تحفة رضوی.ص38 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃 هر کس صد و یڪ بار اسم✨ مبارک 》 بگویــد و به درگـاه خداوند عــرض✨ حاجـت نماید، مأیـوس نگـردد... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد 💢ایران زمینه ساز ظهور‼️ 🔸کوتاه و شنیدنی👌 👈حتما ببینید و نشر دهید. عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حرف خاص.mp3
22.07M
✘ ‌علاقه‌ی فاسقانه‌ی ما به اهل بیت علیه‌السلام علّت تمام مصائب جهان! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «آینده چه می‌شود؟» 👤 حجت الاسلام بهشتی ⁉️ آینده جهان چه می‌شود؟ واقعا به وعده‌هایی که خدا توی قرآن داده، امید داریم یا نه؟ 📖 قرآن رو باید اونطور که شایسته‌ست بخونیم! عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حضور امام زمان در زندگی .mp3
3.75M
🔊 📌 «حضور امام زمان در زندگی» 👤 استاد 🔺 به مقداری که حضرت ولی‌ عصر در زندگی کسی حضور داشته باشند او منتظر واقعی است. عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔴انتخابات ریاست‌جمهوری «به احتمال بسیار زیاد» به دور دوم کشیده شده است 🔹انتخابات چهاردهمین دوره ریاست‌جمهوری با توجه به نتایج غیررسمی که از شمارش آرا وجود دارد، به احتمال بسیار زیاد به دور دوم کشیده شده است. 🔹بر اساس آرایی که تا اینجا شمرده شده، آقایان پزشکیان و جلیلی به دور دوم خواهند رفت و ۱۵ تیرماه شاهد برگزاری دور دوم خواهیم بود. 🔹این آمار غیررسمی است و هنوز به صورت رسمی تایید نشده است. با @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
. 🔥🚀 اسرائیل بیچاره ، باز هم یک هفته دیگر به امید روی کارآمدن پزشکیان و غربگداها باید صبر کند تا بتواند با خیال راحت ، جنگ بزرگی را در منطقه با حمله به لبنان شروع کند 👌 با روی کارآمدن احتمالی پزشکیان در ایران اسرائیل جنگ جهانی سوم را رقم می زند @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🦻 از ستاد پزشکیان به گوش می‌رسد: با پروفایل قالیباف به طرفداران جلیلی توهین کنیم و با پروفایل جلیلی به طرفداران قالیباف تا میتونیم به آتش بینشون دامن بزنیم تا کمترین درصد ممکن از رای قالیباف به سبد جلیلی بیاد و شانس پزشکیان بیشتر بشه‌.😡 پ‌ن: امروز ستاد پزشکیان منو یاد آل زبیر میندازه که با تفرقه انداختن بین عرب و عجم سعی داشتن ضعف قوای خودشون رو جبران کنن. ✅👌 الان فرصتی نداریم. کسی که تفرقه میندازه رو بایکوت کنید، چون یا نادانه یا اکانت دشمنه. ☆ــــــــــــــــــــ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✅دوراهی سرنوشتِ ایران همینجاس ⛔️نکبت دوران روحانی ♥️یا عزت دولت رئیسی 💢رهبر انقلاب علنا گفتن دهه نود دهه تاریکی کشوره ... ⚠️ما یک دهه عقب ماندگی داریم 🚦🇮🇷یادتون نره جمهوری اسلامی رو لبه ی تیغه ☆ــــــــــــــــــــ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🚨اطلاعیه پیام سردار_رحیم_نوعی_اقدم برای دور دوم انتخابات سلام علیکم و رحمة الله انتخابات به دور دوم کشیده شد. تا اینجا برای همه ما پیش‌بینی شده بود. همه می دانستیم چنین می شود. اگر برادرمان، جناب آقای قالیباف به دور دوم کشیده می شد، با تمام توان به یاری ایشان میشتافتیم. ما بارها گفته ایم، این میدان، میدان جنگ ارزش های انقلاب اسلامی با غربگرایان است. ما برای احیای ارزش ها تلاش می کنیم. در قاموسمان جنگیدن برای شخص معنا ندارد. چه در جنگ هشت ساله دفاع مقدس، چه جنگ سوریه و چه اکنون در میدان سیاست. عزیزان وقت همراهی و همدلی می باشد. بیایید دست در دست هم، همه تلاشمان را بکنیم تا ادامه راه دولت عزیزمان ابتر نماند. باید سریعا قرارگاه های شهیدان باکری ها، سلیمانی، همت و رجایی را شکل بدهیم و از نخستین ثانیه ها طرح ریزی عملیات برای روز بزرگ را آغاز کنیم. ان شاءالله. اکنون که سرنوشت، دکتر جلیلی را به دور دوم کشانده است، دست مان را برای پیروزی نهایی، به سمت هرکس که اهل جهاد در راه حق باشد دراز می کنیم. چه آنها که در این هفته ها به ستاد دکتر سعید جلیلی کمک کردند و چه آن ها که در خدمت دکتر قالیباف، زاکانی و قاضی زاده هاشمی، بودند. همه باید برای احیای حق، زیر یک پرچم جمع شویم. رجا واثق دارم اگر به خدا توکل کنیم ومتوسل اهل بیت (ع) بشویم، بشرط اخلاص، بزنیم بخط، خدای متعال مثل ۸سال دفاع مقدس و۶سال مقاومت، غیر ممکن هارا ممکن و دل تمامی انسانهای آزاده وخدا جوی و حافظان ارزش‌ها وپیروان ولایت را از آن ما خواهد کرد. الحق در چند قدمی قله هستیم خسته نباشید وبا روحیه ای وصف ناپذیر برای رسیدن به نوک قله در صف های مستحکم با رمز یا فاطمه زهرا (س) حرکت را آغاز کنید به پیش بچه ها، خدا اخلاص را پیروز خواهد کرد الا فان حزب الله، هم الغالبون ارادتمند شما رحیم_نوعی_اقدم مسول ستاد مردمی دکتر جلیلی میثاق_با_ابراهیم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✅ما طرفداران واقعی دکتر قالیباف احساس شکست نداریم، 💢مانند آن رزمنده دلاوری که صبح روز  ۷ اکتبر به سمت پیروزی می شتافت، به پیروزی امیدوارم، ⛔️ حتی اگر طرفداران دکتر جلیلی ما را نپذیرند وظیفه خود و هر کس که انقلاب روح خدا را دوست دارد می دانم با تمام توان برای انتخاب این بنده صالح خدا تلاش کنیم. ✊🏻اردوگاه علی جای اختلاف نیست! یقناً کل خیر @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🚨شما از همین الان فرصت دارید حقایق دولت پزشکیان رو بگید ب اونایی ک طرفدارشن 👈صف مرغ و قطعی برق و قحطی سیب زمینی پیاز روغن و گوشت رو یاداوری کنید تو دولت روحانی 👈برجام رو یاداوری کنید ک هرکار خاستن کردن و راحت ازش اومدن بیرون 👈خیانت واکسن و فوت ۷۰۰ نفر در روز و و و ... 💯تمرکزتون رو این مسئله بیشتر باشه تا جذب طرفدارا قالیباف از سبد رای پزشکیان باید کم کنیم➖ 🗳🇮🇷 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♨️ نتایج جدید شمارش آرا تا این لحظه کل آرای شمارش‌شده: ۱۹.۰۶۹.۷۱۳ رأی مسعود پزشکیان: ۸.۳۰۲.۵۷۷ رأی سعید جلیلی: ۷.۱۸۹.۷۵۶ رأی محمدباقر قالیباف: ۲.۶۷۶.۵۱۲ رأی مصطفی پورمحمدی: ۱۵۸.۳۱۴ رأی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕