ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۱۹ نفس عمیقی کشیدم: _شما سالهاست از راه نامشروع باهم ارتباط دارید و
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۲۰ چند دقیقه ی بعد نسیم وارد آشپزخونه شد.انگار نه انگار که او همون
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۱
با تمام قدرت ازجا بلند شدم
و بهش حمله کردم.درگیری سختی بینمون ایجادشد..او موهای بلندم رو مثل کلافی در دست گرفته بود و به اطراف میکشید تا نتونم بهش آسیبی برسونم.همه ی زورم رو جمع کردم و صورتش رو چنگ کشیدم و در حالیکه یقه ی لباسش رو گرفته بودم به سمت درب خانه کشوندم..چسبوندمش به در و با آرنجم زیر گلوش رو فشار دادم..حالا اونی که به جنون رسیده بود من بودم..با صدای دورگه ام گفتم:
_بخاطر اینکارت بد میبینی کثافت…گمشو از خونم بیرون وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه از این ساختمون..
او در میان تقلاهاش منو هلم داد به گوشه ای و نفس زنان گفت:
_بهت نشون میدم که کی بد میبینه. دختره ی …(فحش های زشت ناموسی)خوب کردم به مهری و بقیه گفتم..حالا که با این کار عزیز میشی عزیزترت میکنم..
از روی چوب لباسی روسری ومانتوش رو برداشت و همونطور که اونها رو تنش میکرد در وباز کرد و از خونه خارج شد..
🍃🌹🍃
صدای مشاجره او با اشخاصی بلند شد.
گوشم رو تیز کردم.همسایه ها پشت در ایستاده بودند و صدای نزاع و دعوای ما رو شنیده بودند. من اینقدر نفس کم آورده بودم که نمیتونستم خودم رو پشت در برسونم ولی میشنیدم که همسایه ها خطاب به ما دونفر شکایت میکنند وحرف از پلیس میزنند..
نسیم درجواب یک نفرشون که پرسید کجا؟ با لحنی لات و عصبی گفت:
_تو روسننه برو کنار باد بیاد درااااز…
صدای همهمه میومد.هرکسی یک چیزی به نسیم میگفت ونسیم جیغ میکشید…
_برید گمشید اونور…گم شید تا خودمو از پله ها پایین ننداختم..
خدایا داشت چه اتفاقی می افتاد؟ صدای ضرب وشتم میومد..مطمئن بودم نسیم آغازگر دعوا بوده. .در باز بود و میترسیدم اونها به داخل سرک بکشند ومنو بی حجاب ببینند.پایه های مبل رو گرفتم و به سختی خودم رو به چوب لباسی پست در رسوندم.چادر سرم کردم و با کلی شرمندگی اونها رو از پشت در نگاه کردم.نسیم و یکی از مردها با هم درگیرشده بودند.نسیم جیغ میکشید وفحشهای بد میداد.دویدم سمتش.
رو به همسایه ها گفتم:
_تو روخدا بیخیال شین این دیوونست.کار دستمون میده..
نسیم رو که، روی مرد خیمه زده بود و وگوشهای او رو مثل یک حیوان میکشید از او جدا کردم و با التماس گفتم:
_نسیم ولش کن دیوونه. .ولش کن..
نسیم که نه روسری سرش بود نه حال وروز درست حسابی ای داشت منو هل داد تا از پله ها پایین بره ولی زنها مانعش شدند. مرد همسایه ای که از من متنفر بود داد زد
_نزارید فرار کنه..آقا رضا رو خونین ومالین کرده..
من رو کردم به او و با التماس و وحشت گفتم:
_تو روخدا آقای رحمتی.. اون تو حال خودش نیس.شما ببخشید. .
آقای رحمتی با عصبانیت خطاب بهم گفت:
_تو دهنت رو ببند که هرچی میکشیم زیر سرتوست. اینجا رو کردی کثافت خونه ..گمشو از جلو چشممون….به پیغمبر اگه همین امشب تکلیف تو رو روشن نکنم بی خیال نمیشم..هر روز یک بساط..یک بازی جدید..ما تو این ساختمون جوون داریم..بچه داریم. .معلوم نیست چه غلطی میکنی تو این ساختمون..
🍃🌹🍃
اون چی میگفت؟؟
چقدر صریح و رک منو مورد بی حرمتی قرار داد؟!!گفتم:
_من چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟
بجای اینکه جوابم رو بدن شروع کردن به باهم حرف زدن درمورد من و عدم امنیت ساختمون.
نگاهی به نسیم انداختم که زیر بازوی زنها تقلا میکرد!لعنت به این دستها که در رو به روی او باز کرد.. لیلا خانوم همون همسایه ای که اونروز برام آش ترخینه آورد از پله ها نفس زنان بالا اومد وگفت:
_در ورودی رو قفل کردم ولش کنید ببینم کجا میخواد بره..
رحمتی گفت:
_آ باریکلا..الان پلیس میرسه تکلیفمون روشن میشه..
نسیم تهدیدم کرد..تهدید نه!! داشت التماس میکرد ولی به شیوه ی خودش!
_ عسل به این عوضیها بگو ولم کنن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی..
لیلا خانوم با صورتی درهم نگاهم کرد و خطاب به باقی همسایه ها گفت:
_یکی به داد این بنده خدا برسه! ببین این وحشی با سروصورت این چیکار کرده؟
بعد اومد سمتم و با دقت به اجزای صورتم نگاه
کرد و گفت:
_نچ نچ نچ نچ …ببین چیکارش کرده..چادرت چرا خونیه؟!زنگ بزنید اورژانس!
بالاخره یک نفر فهمید که من حالم خوب نیست.!!
یکی از خانمها گفت:
_ما هم با همین مساله مشکل داریم..امروز سرو کله میشکنن فردا قتل!! بخدا دیشب به صمدی گفتم پاشو از این ساختمون بریم اینجا محل زندگی نیست.. ما بچه نوجوون داریم..
رحمتی از همه آتیشش تندتر بود! گفت:
_شما چرا بری خانوم؟؟ اونی که باید بره یکی دیگست..
🍃🌹🍃
با پاهایی خسته وارد خونه م شدم.
اینبار تقاص کدوم کارمو دادم؟ اشتباهم کجا بود؟!یعنی الانم در آغوش خدا بودم؟! یعنی باز تماشا میکردم؟؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۱ با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم.درگیری سختی بینمون
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۲۲
در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم
تا صدای فحاشیهای نسیم وتهمتهای همسایه ها رو نشنوم. .دست وصورتم خونین بود و قلبم درد میکرد اونوقت همسایه ها بجای نگران شدن به فکر آینده ی فرزندانشون بودند ومنو تهدیدم میکردند..اشکهام بی اختیار پایین میریخت..
چشمم به دانه ی سبز رنگ تسبیح در گوشه ی آشپزخونه افتاد..
بی توجه به صداهای تهدید آمیز پشت در به آشپزخونه رفتم و دانه های تسبیح رو از روی زمین با اشک و آه برداشتم..با هردانه ای که پیدا میکردم صورت حاج مهدوی به خاطرم میومد و ناله هام بیشتر میشد..کف آشپزخونه پراز خون بود..ولی برام اهمیتی نداشت. من فقط دنبال دانه های تسبیح بودم..
صدای آژیر پلیس میومد. .ولی برای من مهم نبود..من در زیر کابینت ها دنبال دانه های تسبیح میگشتم!!
در رو محکم میکوبیدند اما چه اهمیت داشت هنوز ده دانه از یادگار الهام پیدا نشده بود!!
از پشت در صدام میزدند در و باز کنم ولی من باز چشمم دنبال دانه ها بود!!دوباره در زدند.چاره ای نداشتم!دانههای تسبیح رو توی جیبم انداختم.
🍃🌹🍃
سمت در رفتم..
چادرم رو محکم دور خودم پیچیدم.حدس اینکه پشت در چه خبره زیاد سخت نبود!! همسایه ها و مامور کلانتری مقابلم ایستاده بودند. مامور کلانتری گفت:
_همسایه هاتون از شماشکایت دارند باید با ما به اداره ی پلیس تشریف بیارید..
🍃🌹🍃
ساعتی بعد من در کلانتری بودم!
چشم آقام روشن! اون هم بخاطر شکایت همسایه ها..افسر مربوطه نگاهی به سرو وضعم وکبودیهای صورتم انداخت.
_با کی درگیر شدی؟؟
سکوت کردم! چون داشتم فکر میکردم شاید همه ی اینها یک خوابه.. قدرت حرف زدن نداشتم. مثل وقتایی که تو کابوسهای ترسناک هرچی سعی میکنی لب باز کنی اما نمیشه..
نسیم مثل بلبل حرف میزد و میگفت :
_از همتون شکایت میکنم..
افسربهش گفت:
_زدی مرد به این گنده گی رو داغون کردی شکایتم داری؟ فعلا تو این پرونده شاکی یکی دیگست.
من فقط نگاه میکردم.افسر ازم پرسید:
_تعریف کن علت درگیری چی بود؟
جواب ندادم!نسیم گفت:
_یک بگو مگوی دوستانه!! الآن مگه مشکل ما دونفریم که از اون خانوم سوال میکنی؟؟
دستم رو با حرص مشت کردم.او چطور جرات میکرد مدام منو دوست خودش صدا کنه؟
افسر با کنایه بهش گفت:
_تو همیشه با دوستات اینطوری بگو مگو میکنی؟؟
نسیم لال شد.افسر از شاکی پرسید:
_آقای ترابی، اینا تو خونه بگو مگوی ساده کردن شما چرا با این خانوم درگیر شدی؟
آقارضا که تمام سرو صوراش زخم بودگفت:
_جناب سروان چی بگم؟!! ما دیدیم از خونه ی این خانوم سروصدا میاد گفتیم بریم ببینیم چه خبره..در هم زدیم اینا باز نکردن. صدای بزن بزن خیلی زیاد بود بعد این خانوم عین جن با سرو شکل به هم ریخته اومد بیرون..خب حقیقتش منم ترسیدم نکنه بلایی سر همسایه مون آورده باشه بزنه فرار کنه فقط ازش پرسیدم خانوم کجا که ایشونم این بلا روسرم آورد..
افسر رو کرد به نسیم و با لحنی تمسخرآمیز گفت:
_و تو هم یه جواب دوستانه دادی به سوال این آقا هان؟!!
نسیم سرش رو پایین انداخت و با لحن آرومتری گفت:
_من عصبانی بودم.اگه این آقا وسط دعوا و اون حال وروز من خودشو دخالت نمیداد این اتفاق نمی افتاد.
افسر رو کرد به من:
_با شما چیکار کنیم حالا؟ همسایه هات میگن آدمهای نامربوط به خونت میان.نمونه ش هم حی وحاضر اینجا حاضره! بهت نمیاد اهل این صحبتها باشی راست میگن اینا؟
گلوم رو صاف کردم:
_من با کسی رفت وآمدی ندارم.به غیر از این خانوم و نامزدش هیچ آدم نامربوطی پاش به خونم وانشده.من ده ساله تو این ساختمون زندگی میکنم بدون هیچ مشکلی.. این حرف همسایه هام یک تهمته.. تهمتی که به وسیله همین خانوم و نامزدش پخش شده تو ساختمون
افسر با تعجب نگاهمون کرد وگفت:
_مگه این خانوم دوستت نیست؟
گفتم:
_نه..
پرسید:
_پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
🔸آثار دهگانه قرائت #سوره_یس👇
🌟پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمؤمنین فرمودند:
💎 ای علی! « #یس» را بخوان که در آن ده اثر است: هر که آن را قرائت کند:
1) اگر #گرسنه باشد #سیر گردد؛
2) اگر #تشنه باشد، #سیراب گردد؛
3) اگر #عریان باشد، #پوشانیده گردد؛
4) اگر #عزب باشد، #ازدواج کند؛
5) اگر #ترسان باشد، #امنیت یابد؛
6) اگر #مریض باشد، عافیت یابد؛
7) اگر #زندانی باشد، نجات یابد؛
8) اگر #مسافر باشد، در سفرش یاری شود؛
9) نزد #میت خوانده نمی شود مگر اینکه خدا بر او آسان گیرد؛
10) اگر #گمشده داشته باشد، گمشده اش را پیدا کند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🍁دعای پیامبر برای
#معالجه #بیماری ها🍁🍃
🔰حـضـرت صادق (ع ) فرمود: همانا پيغمبر (ص ) باين دعا معالجه مى كرد مى فرمود: دست بر جاى درد مى گذارى و مى گوئى :
💦أَيُّهَا الْوَجَعُ اسْكُنْ بِسَكِينَةِ اللَّهِ وَ قِرْ بِوَقَارِ اللَّهِ وَ انْحَجِزْ بِحَاجِزِ اللَّهِ وَ اهْدَأْ بِهَدْءِ اللَّهِ أُعِيذُكَ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ بِمَا أَعَاذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَرْشَهُ وَ مَلَائِكَتَهُ يَوْمَ الرَّجْفَةِ وَ الزَّلَازِل💦ِ
📚 اصول كافى جلد 4 صفحه : 355 رواية : 17
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سود_در_معامله 💰
قرائت آیه زیر هنگام خرید و فروش موجب تصمیم درست و سود فراوان گردد.
✨《آیه ۷۰ سوره بقره》✨
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ
تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
.
جذب #ثروت با سوره تکاثر ✨
هر کس《سوره تکاثر》را
۴۰ بار روز دوشنبه یا چهارشنبه
بخواند، مال عظیم یا خیری
به او رسد که در ذهن او نگنجد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅اگر میخوای هر جور شده اسمت جزو
نمازشب خوونا نوشته شه کلیپ زیبای بالارو
حتما ببین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
موسیقی های بهشت🎶
✍ شخصی از امام صادق(ع)
پرسید: در بهشت🏞 موسیقی🎧 هم
هست؟
حضرت فرمودند: بله، درختی🎄 است که وقتی باد و نسیمی🌬 در آن می افتد، آهنگی 🎼 دارد که به گوش احدی نخورده است.
👈بعد فرمودند: این برای کسی است که گوش دادن به موسیقی حرام را در دنیا از ترس خدا ترک کرده است.
( 📚 کتاب بهشت و جهنم )
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#طمع
🌺✍🏼 هر که به بلایی مبتلا بود یا در دست مردم هر چه ببیند بر آن طمع و حسرت ببرد این اسم را (💫الغَنی💫) هر روز ۱۰۶۰ بار بر عضوی از اعضای بدن خود بخواند و دست بر آن عضو بکشد مقطوع الطمع و آسوده گردد
📚 گلهای ارغوان۱\۵۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
42.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_درصد_طلایی ✨
#معامله_با_امام_زمان (عج)
چند دقیقه وقت بزار و این کلیپ ارزشمند رو بادقت ببین 👌
دیدن این کلیپ اتفاقی نیست 💫
قطعا خواست #امام_زمان (عج) بوده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنان مهم مرحوم علامه کورانی نویسنده لبنانی عصر ظهور
🇮🇷 من روایتی ندیدم که #سفیانی به #ایران حمله کند
☠ سفیانی یا نیروهای خارجی نمیتوانند به ایران حمله کنند تا اینکه #ظهور رخ میدهد🇮🇷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕