226-hood-fa-ansarian.mp3
4.74M
#صوت_ترجمه #صفحه_226 سوره مبارکه #هود
#سوره_11
#جزء_12
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_226 سوره مبارکه #هود
#سوره_11
#جزء_12
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
226-hood-ta-1.mp3
7M
#صوت_تفسیر #صفحه_226 سوره مبارکه #هود
بخش اول
#سوره_11
#جزء_12
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
226-hood-ta-2.mp3
5.35M
#صوت_تفسیر #صفحه_226 سوره مبارکه #هود
بخش دوم
#سوره_11
#جزء_12
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
@NedayQran
❣﷽❣
🌺 #به_رسم_هر_روز_صبح 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
🌺 #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌺
✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨
🌺 #دعای_عصر_غیبت_امام_زمان_عج🌺
✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨
❤️ #السلام_علیــک_یا_امـام_الـرئـــوف ❤️
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان🌺
✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک»
(ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨
#دعـــاے_پــر_فیــۻ_قـــرآن
💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎
🌹🕊🌹🕊🌹
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۩؎هر روز دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا امام_حسین(ع) می رویم :
۩؎اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#اللهم_الرزقنا_حرم
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
بايد غزل نوشت ز غوغای سرگذشت
از عمر عاشقی كه همه بی خبر گذشـت
اين حرفهای من كه به دردی نميخورد
بايد برای ديدنت از جان و سر گذشـت...
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ما هستـی خویش به ولــی می بازیم
عشقی که به عشق ازلــی می بازیم
این بار امانـــــت که خـــــــدا داد به ما
جانی است که بر سید علی می بازیم
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#چمثلچادر♥️
دخترم شهدای مدافع حرم را
الگو بگیر و
مهمترین شادی آنها
عفت و #حجاب است .
📚 یادداشت شهید #حاجقاسمسلیمانی برکتاب سربلند
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پل بی نظیری که بدون حضور مسئولین افتتاح شد، و همهی ما را شرمنده کرد!
🌟 #هفته_دفاع_مقدس گرامی باد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_چهارشنبہ
✍ هرڪس این نماز را روز
چهارشنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد
۴ رکعتست
در هر رکعت بعد از حمد
یک توحید و یک قدر💫
📚 مفاتیح الجنان
نماز هدیه به امام جواد ع در روز چهارشنبه
برای بر آورده شدن #حاجت
در روز چهارشنبه بلافاصله بعد نماز عصر بدون اینکه چیزی بگویید 2 رکعت نماز مثل نماز صبح به نیت هدیه به ( امام جواد ع ) میخوانید بعد از سلام 146 مرتبه نه یک دونه کمتر نه یک دونه بیشتر می گویید :
(( ماشاءالله لاحول و لا قوة الا باالله ))
العلی العظیم ندارد
بعدش حاجتت را از خداوند متعال میخواهی
ان شاءالله که برآورده شود.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۹ با رفتن نســـیم میدانستم که فصل جدیدی از مشکلات و سختیها شروع
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۶۰
سعید با دو سینی وارد شد.
تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران اشاره کرد که بیرون بره.
بعد در فنجانم کمی قهوه ریخت ومنتظر شد تا چیزی بگم.
گفتم:
_خدا خودش بهتر میدونه که من اینجا نیستم تا تو رو وادار کنم التماسم کنی.برعکس اومدم التماست کنم حلالم کنی!
او از جا بلند شد و باحرص گفت:
_حلالت نمیکنم!!چون باهام بد کردی اونم بدون هیچ دلیلی!! در این مدت هرچی فکر کردم ببینم آخه من چیکار کردم که مستحق چنین رفتاری بودم چیزی به ذهنم نرسید. من فقط از تو یک توضیح خواستم! همین! اونوقت بجای توضیح اومدی هدایامو برگردوندی؟؟من عادت ندارم هدایامو از کسی پس بگیرم! حتی اگر اون آدم مثل تو بی وفا و بی رحم باشه..
من هم ایستادم وبا آرامش وخونسردی گفتم.:
-من عهدی با کسی نبستم که حالا بهش وفا نکرده باشم!! پس بی وفا نیستم. ودلم نمیخواد هدایایی به این با ارزشی رو از جانب کسی داشته باشم که قرار نیست با او ادامه بدم..الان هم اینجام تا ازت حلالیت بطلبم چون..
نمیتونستم واقعیت رو بگم.دست کم الان نه!
ادامه دادم:
– ما هردومون حق انتخاب داریم! ممکن بود شرایط عکس این بشه و تو به این دوستی خاتمه بدی! اون زمان من قطعا تسلیم شرایط میشدم و درکت میکردم!
او درحالیکه سرش رو با حالتی عصبی تکون میداد گفت:
_آره ولی یقین بدون من علت بهم زدن اون رابطه رو میگفتم! چون در یک رابطه علاوه بر حق انتخاب، قواعد دیگه ای هم وجود داره! این حق طرف مقابله که بدونه چرا شریکش یک دفعه همه چیز رو به هم میزنه!
سرم رو پایین انداختم و بغضم رو فروخوردم:
-مشکل از تو نیست.انصافا روز اول آشنایی فکر نمیکردم چنین شخصیتی داشته باشی.مشکل منم.همونطور که قبلا گفته بودی برای تو دختر زیاده! دخترهایی که هم شان تو باشند. من.. تصمیم گرفتم تغییر کنم.نمیتونم از راه دوستی به زندگیم ادامه بدم.من..سی سالمه!!! میخوام از این به بعد،برم دنبال هدف زندگیم. که قطع به یقین اون هدف اصلا برای تو ملموس نیست!
دست به سینه پرسید:
_اون هدف چیه؟
گفتم:
_تو درکش نمیکنی..حتی باورش هم نمیکنی.. پس نپرس
🍃🌹🍃
دیگه وقت رفتن بود. به سمت در راه افتادم. پرسید:
-داری میری؟
خدای من!! اشکهام.!!نمیتونستم حرف بزنم.یا سرم رو برگردونم.
نزدیکم آمد.
نکنه بغلم کنه و نزاره برم.؟
اما نه.!! مقابلم ایستاد.با لبخندی تلخ!!
ساک رو مقابلم گرفت.
-اینو ببر!این حداقل شرط احترامیه که باید در این رابطه رعایت میکردی!
فایده ای نداشت.اشکهام لو رفت.پس میشد چشمهام بیشتر بباره! گفتم:
-اینها رو آوردم چون نمیخواستم با دیدنشون یاد گذشته ام بیفتم.اینهاحق عشق واقعیته.! نه من که فقط یک رهگذر بودم.
او پوزخندی زد:
_رهگذرها وقتی از کنارت رد میشن گریه نمیکنند!
🍃🌹🍃
سرم رو پایین انداختم.
او با دست دیگرش مشتم رو باز کرد و ساک رو با تمام مقاومتم دستم داد.داشت دستش رو مقابل صورتم میاورد تا شاید اشکهامو پاک کنه که صورتم رو کنار کشیدم و با لحنی تند گفتم:
-به من دست نزن!
او پرسید:
-تو چت شده؟ چه اتفاقی برات افتاده.؟
جواب دادم:
-تو درکش نمیکنی.یکیش همینه!! دیگه دلم نمیخواد با نامحرم باشم!
ساک رو انداختم و سریع کافه رو ترک کردم.
🍃🌹🍃
او دنبالم نیومد!
حتی صدام هم نکرد.! شاید هنوز در شوک بود.شاید هم فهمید به دردش نمیخورم!
چندساعت بعد از رفتنم به کافه پشیمون شدم!
دیگه مطمئن نبودم که کارم درست بوده یا خیر!
از یک سو با رفتنم و تحویل دادن ساک هدایا، وجدانم رو آسوده کرده بودم و
از سوی دیگر، دیدن ناراحتی و چهره ی دلشکسته ی او عذابم میداد و احساساتم رو دچار تناقض میکرد!
بخشی از وجودم بهم اطمینان میداد که کامران داره باهام بازی میکنه!
اما بخشی دیگر، بهم هشدار میداد او مستحق این رفتار نبود!
🍃🌹🍃
تنها راه خلاصی از اینهمه احساسات وافکار متصاد و متلاطم، پناه بردن به مسجد و قامت بستن پشت سر حاج مهدوی بود.
طبق معمول نماز رو کنار فاطمه در صف اول جماعت خوندیم. دلم میخواست برای او تعریف کنم که امروز چه کار کردم ولی بعد از دیدن اون صحنه در سالن راه آهن دیگه تمایلی نداشتم با فاطمه ، درباره ی مسایلم صحبت کنم! او از اون روز به بعد تبدیل به رقیب من شد و تصمیم گرفتم در خوبی با او رقابت کنم تا شاید فرجی بشه و به فرض محال حاج مهدوی قسمت من بشه!
هه!!! کی فکرشو میکرد عسلی که در مقابل برترین پسرها ، مغرور بود الان کارش گیر یک مرد روحانی باشه
و برای رسیدن به او حتی به بهترین وصمیمی ترین دوستش، نارو بزنه؟!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۰ سعید با دو سینی وارد شد. تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران ا
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۶۱
یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم.
تصمیم گرفتم بعد از نماز، گوشه ای از میدون کمین کنم و هروقت راه افتاد دنبالش کنم!این کار با وجود تمام اضطرابش، کمی ازترسها ونا آرومیهام رو التیام میداد.
🍃🌹🍃
چادرم رو از سرم در آوردم و داخل کیفم گذاشتم.هنوز عادت نداشتم که همه جا با چادر باشم.ولی وقتی از سرم درآوردمش حس بدی بهم دست داد. دلم شور افتاد. خودم رو توجیه کردم که اگه با چادر باشی ممکنه واسه حاجی جلب توجه کنی بشناستت!! مهم اینه که موهاتو پوشوندی و آرایشت غلیظ نیست!!اینها رو به خودم گفتم ولی قانع نشدم.خواستم دوباره چادرم رو از کیفم در بیارم و سرم کنم که متوجه شدم خیلیها حواسشون به منه.یک حس دیگه ای بهم نهیب زد بیشتر از این، چادر رو به سخره نگیر.!!! اگه این جماعت ببینند که چادری رو که داخل کیفت گذاشتی، دوباره بیرون میاریش صورت قشنگی نداره!
🍃🌹🍃
حاج مهدوی طبق معمول، با دسته ای از جوانان، بیرون مسجد مشغول گپ زدن شد.اما اینبار خیلی سریع ازشون جدا شد.و گوشه ای از خیابون کنار پژویی ایستاد و تا سوییچ رو از جیب کیف دستی اش در آورد به سمت خیابون دویدم تا تاکسی بگیرم !گوشه ای دور تر ایستادم.او چند دیقه ی بعد از پارک در اومد و حرکت کرد . خیابان این محل بخاطر باریک بودنش همیشه ترافیک بود.به اولین تاکسی ای که کنار پام توقف کرد گفتم :
-دربست.
وقتی پرسید :
-کجا؟
گفتم:
-اون لطفا اون پژو رو تعقیب کنید.
راننده با تعجب از آینه ی ماشینش نگاهم کرد و پرسید:
-ببخشید آبجی، قضیه ناموسیه یا کاراگاهی؟!
من با بی حوصلگی گفتم :
-هیچ کدوم آقا.لطفا گمش نکنید.
او هنور نگران بود.پرسید:
-شر نشه برام.!
با کلافگی گفتم:
-نه آقا شر نمیشه لطفا حواستون به ماشین باشه گمش نکنید.
خودم هم چهار چشمی حواسم به ماشین او بود.
🍃🌹🍃
دقایقی بعد در نزدیکی خیابانی در محله های جنوب تهران توقف کرد وپیاده شد.
سراغ صندوق عقب رفت ومقدار قابل توجهی کیسه و خرت و پرت بیرون آورد و به سمت کوچه های باریک حرکت کرد.
من هم سریع با راننده حساب کردم و با فاصله ی قابل توجهی تعقیبش کردم.
او با قامتی صاف و پرابهت در کوچه پس کوچه ها قدم برمیداشت و من با هول و ولایی شیرین و عاشقونه از دور دنبالش میکردم وغرق شادی و هیجان میشدم. قسم میخورم پرسه زدن در بهترین خیابونها و بهترین تفرج گاههای دنیا برام لذت بخش تر از تعقیب این مرد نبود.
🍃🌹🍃
بالاخره وارد کوچه ای بن بست شد و زنگ خانه ای رو به صدا درآورد. انتهای کوچه ایستاده بودم و با احتیاط و اضطراب نگاهش میکردم.چند دقیقه ی بعد مردی از چهارچوب در بیرون اومد و حسابی او رو تحویل گرفت وتعارفش کرد که داخل بره.ولی او قبول نکرد و بعد از تحویل کیسه ها، با صدایی نسبتا اروم مشغول حرف زدن شد. مرد که به گمونم حدودا پنجاه یا شصت ساله بنظر میرسید با ادب ومتانت سر پایین انداخته بود و گوش میداد.خیلی دلم میخواست میشنیدم چه میگوید ولی از اون بیشتر دلم میخواست این مکالمه طولانی تر بشه تا من وقت بیشتری برای نظاره کردن این تابلوی مسیحایی داشته باشم! او غافل از حضور من با او حرف میزد و من در رویاهای خودم تصورمیکردم که اگر جای اون مرد من مخاطبش بودم چی میشد؟ !
🍃🌹🍃
مشغول دید زدن او بودم که متوجه صدای قدمهایی ناموزون شدم. سرم رو برگردوندم و دیدم مردی جوان تلو تلوخوران نزدیکم میشه. ایستادن در اون نقطه کمی شک برانگیز بود.باید یا داخل کوچه میشدم یا راه رفته رو برمیگشتم.
مرد هیز و بد چشم که از دور با نگاهش میخ من بود به طرفم اومد و من تصمیم گرفتم راه رفته رو برگردم.. با قدمهایی تند بی آنکه او را نگاه کنم راهم رو کج کردم و رفتم.ولی او دنبالم راه افتاد.!! قلبم نزدیک بود از جا بایستد.ساعت نزدیک ده بود و کوچه ها خلوت وتاریک.! گم شده بودم.هرچه میگشتم راه خیابان اصلی رو پیدا نمیکردم و از کوچه ای به کوچه ای دیگه میرسیدم. و این حالم رو بدتر و وحشتم رو بیشتر میکرد.یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که سرم رو برگردونم به سمت اون مرد لات بی سروپا و با جیغ و فریاد فراریش بدم ولی نمیتونستم، چون ممکن بود حاج مهدوی صدام رو بشنوه و از خودش بپرسه این دختر، در این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟ ! نه! او نباید پی به این رازم میبرد. خودم رو سپردم دست خدا.زیر لب آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم یکی پیداش شه. چیزی که بیشتر منو میترسوند سکوت این مردک بود.مدام این تصویر در مقابل چشمانم ظاهر میشد که او از پشت منو خفت میکنه ودرحالیکه یک چاقو زیر گلوم گذاشته ….حتی فکرش هم چندش آور و وحشتناکه.پس نباید او به من میرسید.با تمام توانم به سمت انتهای کوچه دویدم اما..صدای دویدن او هم در گوشم پیچید.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۰ سعید با دو سینی وارد شد. تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران ا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
ندای قـرآن و دعا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۱ یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم. تص
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۶۲
روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود .
حس میکردم او خیلی نزدیکم شده.
حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن به دیوار برخورد کنم.
با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد.
این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد:
-واستا…مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟بخت بهت رو کرده..یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد ..
تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد.دیگه وقت سکوت نبود.حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود.
🍃🌹🍃
با تمام توان فریاد زدم:
_برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی.
بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال..
او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد ..
پس چرا همسایه ها بیرون نمیریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟
هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :بابا مسلمونها کمکک….این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه..
یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟
من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید..
مرد گفت : -غلط کرده بی ناموس.گمشو گورتو گم کن.الان میام پایین. .
با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.:
-ببند دهنتومرتیکه ی….زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟
من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :-دروغ میگه بخدا…کمکم کنید
مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد.بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد وبازومو گرفت .به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید تا شاید قبل از رفتن لذتی از سفیدی گردنم ببرد و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم..
مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد. چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش..
مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد!
به سختی روی زمین نشستم .
احساس میکردم بالای لبم میخاره.
چند خانوم به سمتم اومدند.
یکی از آنها گفت:دماغت داره خون میاد
من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!!
خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت با اکراه گفت:-وای تمام سرو کله ت خونیه..
بی اعتنا به حرفش پرسیدم :-اون آقا چه بلایی سرش اومد؟
زن گفت:-اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟
چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد. دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی مانتومو میکشید گفت:-خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت.
اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد! !
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
#متن_حدیث_کسا👆
🌟 #رفع_گرفتاری
آیتاللّه بهجت ره؛👇👇
براے رفع هر گرفتارے و گره ڪورے،
《 #حدیث_ڪَساء》✨ را خالصانہ بخوان
📚 به نقل ازحجتالاسلامحیدری کاشانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌺 برای هر #حاجتی، از آن اسم الهی متناسب با آن حاجت استفاده کنید
🍀 خوب دعا کردن هنر است و زیبایی این هنر، در به کارگیری درست اسماء الهی است.
🍀 برای رهایی از غم و اندوه از ذکر «لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ» بهره ببرید. اگر کسی درک درستی از این ذکر داشته باشد، در اوج بدبختی، ناراحتی و فقر هم باشد، به همه چیز می رسد و اضطراب، دغدغه و مشکلاتش برطرف می شود.
🍀 انسان در دعا و استعاذه باید اسمی از خداوند را بگوید که با نیازش سازگاری دارد. مثلا اگر می خواهید همتتان زیاد شود و نیرو و انگیزش فوق العاده ای داشته باشید ذکر #یا_قوی که از اسامی الهی است را زیاد بگویید.
❤ خداوند تبارک و تعالی در قرآن فرمود: «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» و برای خدا نام های نیک است. پس او را با آن (نامها) بخوانید».
👤 #استاد_محمد_شجاعی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#خواص_آیات_قرآنی
#رسیدن_به_مهمات_سخت
🌸✨ آیه ۵۸ سوره یس را ۱۵
روز و روزی ۸۱۸ مرتبه بخواند
و از روز چهارشنبه آغاز نماید در نهایت
موثر است✨
📚 رهنمای گرفتاران ۱۶۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠ختــــم مجـــرب #سوره_یس 💠
#شروع از سه شنبه
#پایان جمعه
⚜روز سه شنبه ۲مرتبه سوره یس میخوانیم
⚜ روز چهارشنبه ۲مرتبه
⚜ روز پنجشنبه ۲مرتبه
⚜ روز جمعه ۴ مرتبه سوره یس میخوانیم
⚜ وبعد دورکعت نماز هدیه به مادر امام زمان(عج)میخوانیم(مانندنمازصبح)
⚜ وبعد #حاجت خودراطلب می کنیم✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌هروقت #گره به کارت افتاد اینجور رفعش کن...
💢حجت الاسلام انصاریان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆👆اگه مى خواى همسرت بیشتر #دوست داشته باشه جوریکه همه به رابطتتون غبطه بخورن
★با ایمان کامل مداومت کن به↯
⇜۞سوره↯مبارکه۞⇝
#نساء
📚خواص آیات قرآن کریم ص۲۵
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دوران ظهور چه ویژگی های جذابی دارد که اگر بدانیم برای تعجیل فرج لحظه شماری میکنیم⁉️
🎙 کارشناس: حجت الاسلام محمدصادق #کفیل
#امام_زمان عج
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕