چه اذن دخولی؛ «یَرَونَ مَقامی»
بخوان با شعف: «یَسمَعونَ کلامی»
اگر بیقرارِ جواب سلامی
به آهی بلرزان دل مبتلا را
#اللهم_الرزقنا_حرم
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
"مولای غریبـــم"
گفتیم بیا ولی دلی تنگ نشد
بر هیچ لبی نام تو آهنگ نشد
صد بار شده وزیر فرهنگ عوض
صد حیف که انتظار فرهنگ نشد
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رهبرانہ
نپُرس از منِ عاشِق
ڪِہ عِشق سیِرے چَن
ڪِہ مستِ چِشم
#تٌ
چٌون و چِرا نِمے فَهمد
#جانم_سیدعلے_خامنہ_اے
#رهبرانه
#امام_خامنه_ای
#حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
اَزخاطِرهیچادُریشُدنش
تعریفمیکرد ...
مےگُفت🧕🏻↶
فاطِمیهنزدیڪبود؛
خواستَمبَرایِروضہمادَر
بِهترینلباسرابِپوشَم ؛
وابَستہشُدم(:🖤
#چادر
#عفاف
#حجاب
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_روز_دوشنبہ
✍هر کس نمــاز دوشنبه را
بخواند ثواب ۱۰ حج و ۱۰ عمره
برایش نوشته شود
دو رکعت ؛
در هر رکعت بعد از حمد
یک آیةالکرسی ، توحید ، فلق و ناس
بعد از سلام ۱۰ استغفار🌸🍃
#ذکر_درمانے
#توانگر_شدن
#ویژه
🌸✨هر کس در روز دوشنبه
دو رکعت نمازحاجت بگذارد
و پس از نماز در سجده هفتاد
مرتبه《 #الـوهاب》بگوید
تـوانگـر شـود✨
📚 صحیفه مهدیه ۱۴۰
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part10_خار و میخک.mp3
14.57M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود #ظهور است..
🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 #خار_و_میخک
🌷قسمت 0⃣1⃣
🕊(مقدمه کتاب)
💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار
💠راوی؛ حسن همایی
💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت
💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا
💠صدابردار؛ میثم جزی
💠تهیهکننده؛ سیدعلی میرطالبیپور
🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا
https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988
🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊
#فلسطین #قدس
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود #ظهور است.. 🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 #خار_و_میخک 🌷قسمت 0⃣1⃣
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۳۱ و ۳۲
شمسی نگاهی به فتانه کرد و با شتابی در کلامش گفت:
🔥_فتانه بیا بیرون کارت دارم..
فتانه هنوز در بهت حرفهای پدر بزرگش بود، مثل انسان های مسخ شده از جا برخاست، پایش را بیرون اتاق گذاشت و ملاغلام را دید که کنار دیوار نشسته و همانطور که به شمسی و فتانه نگاه میکرد، سرش را به نشانه تاسف تکان میداد.
شمسی بی توجه به حرکت ملاغلام، فتانه را به سمت اتاقش کشید و وارد اتاق شد، همان جلوی درگاه بر زمین نشست و در حالیکه میخندید گفت:
🔥_خبر آوردم برات چه خبرایی...
فتانه با اشتیاق گفت:
🔥_چیشده؟! زودتر بگو..
شمسی دستی به پایش کشید و گفت:
🔥_ببین هر که با شمسی درافتاد، ورافتاد... الان یکی از آشناها از تهران آمد و برای حسن آقا خبر آورد که عروست، همون که به فهم و کمالاتش می نازیدی و آب از دهنت میافتاد و خانم معلم خانم معلم نمی افتاد، خونه و زندگی و بچه ها را رها کرده و رفته ور دل ننه جانش...
فتانه دستش را جلوی دهنش گرفت و با ذوق زدگی گفت:
🔥_جدی میگی؟! به به...حالا چه باید کرد؟!
شمسی دستش را روی سر فتانه زد و گفت:
🔥_این چه حرفیه؟ احمقانه صحبت نکن... یعنی چه که چه باید کرد؟ تا تنور داغه باید نون را بچسپونی... همین امروز پاشو برو تهران، من مطمئنم محمود سریع عقدت میکنه...
فتانه با تعجب نگاعی کرد و گفت:
🔥_امروز؟! آخه چطوری و با چه وسیلهای؟! بعدم الان اهل این خونه منو زیر نظر دارن نمیتونم جم بخورم...
اندکی سکوت بر اتاق حکمفرما شد، فتانه در ذهنش دنبال راهی میگشت ناگهان چیزی به فکرش رسید و بشکنی زد و گفت:
🔥_خودشه...درسته خودشه...اسحاق..
شمسی که خوب میدانست فتانه بعد از مرگ صمد با اسحاق ارتباط حرام برقرار کرده تا بتونه موکل سفلی را بگیره و بعدش هم ارتباطی نداشته با تعجب گفت:
🔥_اسحاق؟! مگه قرار نشد که دور اسحاق را خط بکشی؟!
فتانه لبخند مرموزی زد و گفت:
🔥_اسحاق به دهنش مزه کرده و هی التماس میکنه یه فرصت دیگه بهش بدم، میگفت بزار یه سفر تهران ببرمت ببین چقدر من مرد زندگی هستم، حالا باهاش میرم تهران و بعد یه بهانه میگیرم و دیگه میپیچونمش و میفرستمش رد کارش...
شمسی سری تکان داد و گفت:
🔥_فکر خوبی هست به شرطی اسحاق موی دماغت نشه...
فتانه سری تکان داد و گفت:
🔥_اگر فتانه شتربان هست میدونه شتر را کجا بخوابونه
و بعد چادر مشکی با نقطههای سفید رنگش را سرش کرد و گفت:
🔥_من الان میرم دنبال کارا، فردا قبل طلوع آفتاب راه می افتم..
شمسی لبخندی زد و گفت:
🔥_تو موفق میشی من میدونم...
حسن آقا مثل مرغ سرکنده اینطرف و آنطرف میرفت، نگاهی به روح الله سه ساله که با چشمان معصومش به او خیره شده بود انداخت و رو به همسرش زهرا گفت:
_آخه ببین این بچه مظلوم
و با اشاره به گهواره ای که عاطفهٔ نُه ماهه در آن خوابیده بود ادامه داد:
_یا اون طفل بیگناه، به عقوبت کدام گناه باید اینجور دربه در بشن؟! چرا نباید سایه پدر و مادر روی سرشون باشه...چقدر به محمود گفتم بیا زنگ بزن به مطهره، اینا خانواده درس خونده و فهمیده ای هستن همه شون معلم و کارمند و...هستن و سری توی سرا دارن، گفتم یه ذره کوتاه بیا، ما مرد قدیم هستیم و نمیفهمیمم شما که میفهمید یه کم ناز این زن را بکش، به خدا برمیگرده، اما تو گوشش فرو نمیره...
زهرا نفسش را محکم بیرون داد و گفت:
_خوب حسن آقا، شما چرا این بچه ها را آوردی؟ میذاشتی کنارش باشن شاید فشار بهش میومد و خودش میرفت دنبال مطهره و برش میگردوند..
حس آقا دستش را محکم روی پایش کوبید و گفت:
_انگار نفهمیدی چی گفتم، این دخترهٔ... که اون جوون بدبخت را به کشتن داد تو خونه اش بود، میگفتن عقد کردن، آخه من این بچه ها را به چه اطمینانی اونجا بزارم؟! میترسیدم یه بلایی سر این بیچاره ها بیاره،وجدانم اجازه نمی داد این طفل معصوما را اونجا همینطور رها کنم.
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۳۱ و ۳۲ شمسی نگاهی به فتانه کرد و با
زهرا اشک گوشهٔ چشمش را با روسری اش گرفت و گفت:
_آخه از محمود بعید بود، چطور گول این دختره را خورد؟! مگه نمیشنید که توی روستا چه حرفا پشت سرش هست؟!
بعد نگاهی به بالا کرد و ادامه داد:
_خدایا توبه! چه گناهی کردیم که این دختره سر از یقه و آستینمون درآورد...
بعد صدایش را پایینتر آورد و گفت:
_حسن آقا! میشه هنوز عقدش نکرده باشه؟! بیا یه زنگ به مطهره بزن ،شاید رفت سر خونه زندگیش و این دختره چش سفید را انداخت بیرون...
حسن آقا نگاه تندی به زهرا کرد و دو دستی روی سرش کوبید وگفت:
_میگم من شب اونجا بودم اون دختره هم بود..اون زن شاید هرزه باشه اما محمود اینقدر بی دین و ایمون نیست که با یه زن نامحرم یک جا باشه...
در همین حین حسن آقا دستش را روی قلبش گذاشت و آخی گفت و نقش بر زمین شد... روح الله که پدربزرگش را خیلی دوست داشت با دیدن این صحنه از جا برخاست و همانطور که گریه میکرد. بالای سر پدربزرگش آمد و شروع به بوسیدن او کرد، روح الله فکر میکرد پدر بزرگش با بوسه های او چشمانش را باز میکند که نکرد...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
زهرا اشک گوشهٔ چشمش را با روسری اش گرفت و گفت: _آخه از محمود بعید بود، چطور گول این دختره را خورد؟!
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۳۳ و ۳۴
دوماه از مرگ ناگهانی حسنآقا میگذشت، دوباره همهمهای در روستا به پا بود و اینبار نه از مرگ و لباس عزا خبری بود و نه از گریه و شیون، بلکه بساط عروسی به پا بود. بوی گوشتهایی که در روغن جلز و ولز میکرد کل روستا را دربرگرفته بود.
روح الله هیزمی به دست داشت و سعی میکرد با آتش اجاق دیگها آن را روشن کند که مادربزرگش صدا زد:
_روح الله! نکن بچه،لباسا نو و قشنگت میسوزه
و بعد آهی کشید و با لحنی طعنه آمیز زیر لب زمزمه کرد:
_جای حسن آقا خالی که ببیند پسرش محمود چه عروسی برای فتانه راه انداخته... مطهره با اون کمالات وقتی به عقد محمود در آمد با یه عقد ساده و محضری اومد سر خونه و زندگیش، نه عروسی نه خرید عروس و نه حلقه ای در کار بود، اما برای این بیوه زن چش سفید بیسواد،هم عروسی صدادار گرفته و هم خرید آنچنانی و حلقه و طلا و.. یکی نفهمه فکر میکنه دختر شاه پریون هست..
روح الله با حرف مادربزرگش، تکه چوب دستش را انداخت و به طرف او رفت و گوشهٔ چادر مادربزرگ را محکم چسپید، این کودک بینوا میخواست با گوش کردن حرف مادربزرگ، دل او را به رحم آورد و مثل عاطفه به جای خانه بابا، خانه مادربزرگ باشد، آخر تن نحیف این کودک دیگر توان تحمل کتک ها و شکنجه های فتانه را نداشت.
مطهره مادر روح الله، سر لج و لجبازی، بچهها را رها کرده بود و حاضر نبود آنها را پیش خودش ببرد و به طریقی میخواست با گذاشتن بچه ها پیش پدرشان، خلوت این زن و شوهر را بر هم بزند و مشکلاتی برای آنها بوجود بیاورد و خبر نداشت که این کودک سه ساله، هر روز از عمرش چه بلاها باید تحمل کند.
روح الله خودش را به پای مادربزرگ چسپانیده بود که با صدای کل کشیدن زنها به خود آمد، بوی دود کندر و اسپند در فضا پیچید و باران نقل و نبات بر سر عروس داماد باریدن گرفت، عروس بیوهای که نوزده سال داشت و همسرش مردی با دو بچه که بیش از بیست هفت سال سن داشت.
زنان روستا در گوش هم پچپچ می کردند که :
چه پیشانی سفید هست این دختره، یک عروسی به این قشنگی، حتی عروس را آرایشگاه بردن، کاری که اصلا توی روستا مرسوم نبود و مردم از زبان کسانی توی شهر عروسی رفته بودند این چیزها را میشنیدند
و زنان روستا، امشب عروسی زیبا در لباس سفید و بلند و توری عروسی که تا به حال هیچکس در واقعیت ندیده بود، اینها از نزدیک میدیدند،
انگار این روستا تبدیل به بهشت شده بود و فتانه هم تنها حوری این بهشت بود، اما همه می دانستند ، این عروسی کار دست بشر نمی تواند باشد،آخر محمود کجا و فتانه کجا....
مطهره که تهرانی الاصل بود و از خانواده باسواد و متشخص کجا و فتانهٔ بی سواد و دهاتی کجا؟!.. جالبتر این بود که محمود هنوز مطهره را طلاق نداده بود اما عروسی برای زن دوم برپا کرده بود..
.
.
.
روح الله آهسته سرش را از زیر پتو بیرون آورد اما چشمهایش را نیمه بسته نگه داشت، چون ترس از آن داشت که فتانه متوجه شود او بیدار است و بی بهانه با مشت و لگد به جانش بیافتد،
این کودک که بیش از چهار سال از عمرش نمیگذشت، تحت سیطرهٔ زنی قرار داشت که انگار دشمن خونی اوست و هر لحظه با بهانه و بی بهانه او را میزد مگر اینکه پدرش بود که در حضور پدرش جرأت زدن او را نداشت
اما اینقدر از شیطنت های نکردهٔ روح الله حرف میزد که پدرش را آتشی میکرد وپدر او را کتک میزد و این کودک معصوم به کتک های پدر راضی تر بود تا کتک های فتانه، کتک های بابا محمود لطافتی پدرانه داشت اما مشت و لگدهای فتانه با عناد و ظالمانه بود.
روح الله از زیر چشم اطراف را نگاه کرد، هیکل درشت فتانه با آن شکم برآمده اش در زیر پتو ،کمی آنطرفتر دیده میشد.روح الله خیلی بی صدا خودش را از زیر پتو بیرون کشید و با نوک پا از اتاق بیرون رفت
و دلش آنقدر ضعف میرفت که ترجیح داد تا فتانه خواب است، لقمه ای نان بخورد.
وارد آشپزخانه شد و از روی سفره ای که کف آشپزخانه نیمه باز و معلوم بود پدرش صبحانه خورده و سرکار رفته، تکه نانی برداشت و به سمت یخچال رفت.
روح الله خیلی دلش میخواست از مربا بالنگی که فتانه هر وقت میخورد ملچ ملوچش به هوا میشد و به به وچه چه میکرد کمی بخورد تا بفهمد مزهاش چیست
با وجود اینکه پدرش گفته بود به روح الله هم مربا بدهد، فتانه قدغن کرده بود که این شیشه مربا فقط برای اوست و روح الله حق ندارد به آن دست بزند. روح الله آرام در یخچال را باز کرد، شیشه مربا را که روی قفسه بالای یخچال بود و تقریبا چیزی هم از آن نمانده بود، دید.
روح الله روی پنجه پا ایستاد، شیشه مربا را پایین کشید و در یخچال را بست، شیشه را به بغل گرفت و میخواست روی زمین بنشیند تا درش راباز کند ناگهان با صدای جیغ فتانه متوجه او شد و از ترس، شیشه از بغلش افتاد و با صدای ترقی شکست..
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۳۳ و ۳۴ دوماه از مرگ ناگهانی حسنآقا
رنگ روح الله مانند گچ سفید شد، فتانه بدون این کارها او را سخت تنبیه میکرد و الان روح الله باید منتظر مرگ خود بود.
فتانه همانطور که فحش های رکیک به روح الله میداد به سمت او یورش آورد، روح الله از زیر دست فتانه در رفت و شانس اورد که فتانه باردار بود و نمیتوانست مانند قبل فرز باشد، روح الله با پای برهنه ،راه کوچه را در پیش گرفت، چون میدانست اگر بماند، تکه بزرگه گوشش است.
وارد کوچه شد و تازه متوجه سوزش پایش شد. یک لحظه پایین را نگاه کرد، رد خون پایش او را متوجه شیشه بزرگی کرد که داخل پاشنه پایش فرو رفته بود، روح الله لنگ لنگان خودش را به سر کوچه رساند و کنار بقالی مشهدی حسین نشست،
پیرمرد تا متوجه روح الله شد به سمتش آمد و همانطور که آخ و اوخ میکرد گفت:
_خدا از این زنیکه نگذره، این بشر شمر هم که باشه نباید به سر یه بچه کوچک این کار را بده و چه کاری هست هر روز و هر روز معرکه میگیره اونم برای یه بچه!! بعد جلوی پای روح الله زانو زد و همانطور که شیشه را از پای روح الله بیرون می آورد گفت:
_مادرت که هنوز زن باباته، هنوز طلاق نگرفته، کاش میومد و این زن کافر را از خونه زندگیش بیرون میکرد
و روح الله چشمانش سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمید...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
#براے_رفعت_و_عظمت_شان_و_شوکت_میان_مردم
🔮 حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند:
☘️ هر که در بستر خواب پیش از آنکه با حلال صحبت کند
🌻ده بار ذکر شریف ✨المتکبر✨را بگوید خداوند متعال به او فرزند صالح دهد و مداومت آن تا چهل روز براے رفعت و عظمت شان و شوکت میان مردم بسیار مفید است
📚ختوم و اذکار ج 1 ص 107
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#تأثیر_خواندن_آیة_الڪرسے_قبل_از_زوال_خورشید
🔮امام صادق (ع) فرمود: امام سجاد(ع) قسم مے خورد
🌀 هرڪس قبل از زوال خورشید هفتاد بار و در هنگام ڪامل شدن هفتاد بار آیة الڪرسے را بخواند،خداوند گناهان آیندہ و گذشتـہ او را مے بخشد
🍀 و اگر در همان سال بمیرد، بدون حساب بخشیدہ میشود.
📚 بحارالانوار ج 86 ص36
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸 امیدوارم سه کار یادتان نرود که همه چیز همین سه کار است:
👈یکی ایمان به خدا
👈یکی عمل صالح
👈یکی هم تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
✅یعنی در مشقت ، در زیاد و کم دنیا ، خلاف قاعده دیدنیها و در گردنه های دنیا حواستان باشد که گیر نکنید ؛ خسته نشوید.
✅ کوه را ببینید ، دائم سر بالایی و سر پایینی دارد . حتی آسمان هم پستی و بلندی دارد.
✅ در طیاره هم که انسان می خواهد مکه برود گاهی اوقات سر بالا می رود ، گاهی پایین می آید . گاهی زیر صندلی خالی می شود می گویند چاه است ، پس آسمان هم چاله و بلندی دارد .
✅ راه خدا و راه ایمان هم همینطور است ، پستی و بلندی دارد ، پس صبور باش.
📚 شیخ محمداسماعیل دولابی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_نجات_از_وحشت
🌥 قبل از طلوع آفتاب ذڪر
✨الوارث✨ را بخواند و ڪمتر از 100 مرتبـہ نباشد و هر ڪس مداومت ڪند
🍥خصوصا در تنهایے و تاریڪے خدا او را از وحشت نجات مے دهد و در قبر براے او انیس قرار مے دهد . لازم است بعد از ختم این اسم آیـہ ذیل را هفت یا سـہ مرتبـہ تلاوت نماید :
🔅بخشے از آیـہ 89 سورہ انبیاء 🔅
🌿🌻ربِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ🌻🌿
📚بحرالغرائب ص 144
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ختمے_از_ناد_علے_براے_رفع_درماندگے_و_سرگردانے
🌿🌸هر گاـہ در امور خود درماندہ و #سرگردان باشے در شب جمعـہ وضو بساز و دہ مرتبـہ سورہ توحید و پانزدہ مرتبـہ صلوات بفرست و دوازدہ مرتبـہ سبحان اللـہ و الحمد اللـہ و لا الـہ الا اللـہ و اللـہ اڪبر و هقت مرتبـہ با اخلاص تمام بگو :
💮نادِ عَلیاً مَظهَرَالعَجائِب تَجِدهُ عَوَناً لَڪَ فِے النَوّائِب ڪُلَّ هَمٍ وَغَمًّ سَیَنجَلے بِوَلایَتِڪَ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ 💮
📚گلهاے ارغوان ج 1 ص 93
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟩 ایرانیها در روایات آخرالزمان
🎙پرچمهایی از خراسان در کوفه مستقر خواهند شد و با امام زمان(عج) بیعت خواهند کرد و به لشکر حضرت خواهند پیوست...
#وعده_صادق 🚀🔥
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
35.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیل قابل تأمل یک فعال رسانه ای از نفوذ رژیم صهیونیستی در ایران
از ارتش سری دشمن در ایران چه میدانیم؟ پشت پرده شبکه نفوذ...
#وعده_صادق 🚀🔥
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
02 Neshanehaye Zohoor Chisti Va Cheraee (1403-09-26) Shahre Moghadas Ghom.mp3
26.35M
🔈 #نشانههای_ظهور_چیستی_و_چرایی
🔰 جلسه دوم
📌 ملحقات بحث #به_وقت_شام
* حکایت اوجگیری باطل؛ پایان فصل تاریکی [4:00]
* مقاومت و ایستادگی؛ آتشی که ستمگر را به اوج ظلم میرساند [6:36]
* پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): من یمانیام؛ ایمان هم یمانی است [10:33]
* نقطه غلبه؛ جایی که جبهه حق خالص شده و دیگر آسیب نمیبیند [17:33]
* کوفه، نجف، کربلا؛ نقطه مقابله خراسانی با سفیانی؛ پای دفاع از حرم در میان است؟ [21:15]
* نشانههای ظهور؛ روشن کننده تکلیف شیعه در جاده آخرالزمان [27:59]
* با سفیانی چه خواهی کرد؟ نشانهها را بشناس! [31:27]
* خودت را برای ظهور آماده کن، هر چند به اندازه آمادهسازی یک عدد تیر! [37:04]
* آخرالزمان و آزمون تشخیص؛ کیست که حق را ناقص روایت میکند؟ [43:30]
* انقلاب اسلامی؛ هر زخمی، گامی به سوی استواری بیشتر [51:42]
* یقوم بعد موت ذکره؛ قیام پس از آزمونها و ارتدادها [55:22]
* مختصات میدان روشن است؛ باطل تنها به خودش ضربه میزند [57:41]
⏰ مدت زمان: ۱:۰۳:۱۸
📆 ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
📲 مشاهده و دریافت مجموع جلسات #به_وقت_شام: 👇
https://taalei-edu.ir/workshop/480/a
#سفیانی
#ظلم
#مقاومت
#انقلاب_اسلامی
#قم
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
44.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴ويدئویی از شعر یک چوپان ،
دوستان ببینید این چوپان ساده پوش اما بسیار دانا و متوجه.بسیار خاکی.
اشعاری به حفظ میگوید که تمام اوضاع ایران و جهان و امام زمان رو درش گنجانده .👏👏
با زبان و لهجه خوش لکی
➖➖➖➖➖➖➖
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #الله_اکبر | سیدعلی خطاب به احمقها و خیانتکاران داخلی: ملت ایران #مزدوران_آمریکایی را لگدمال خواهد کرد.
🔸 آمریکاییها، رژیم صهیونیستی و کسانی که با اینها همراهند، اینها احساس میکنند به پیروزی رسیدهاند (بعد از تحولات اخیر سوریه) و به گزافهگویی افتادهاند. خاصیت #اهل_شیطان هم همین است که وقتی احساس میکنند پیروز شدند، اختیار زبانشان از دستشان خارج میشود، گزافه میگویند، #حرف_مفت میزنند.
🔹 اینها امروز به حرف مفت افتادهاند؛ یک عنصر آمریکایی از مسئولین #آمریکا، جزو گزافهگوییهایش یکی این است که - در لفافه بیان میکند اما کاملاً روشن است که این را دارد میگوید - میگوید: «هر کس که در ایران #اغتشاش کند، ما کمکش کنیم» احمقها #بوی_کباب شنیدهاند.
🔸 #ملت_ایران هر کسی را که #مزدوری آمریکا را در این زمینه قبول کند، در زیر گامهای محکم خود #لگدمال خواهد کرد. ۱۴۰۳/۱۰/۲
✍ #مردم_ایران منتظر جفتکپراکنیهای شما احمقهای مزدور آمریکا و اسرائیل هستند که یکبار برای همیشه، این خاک پاک را از لوث وجود نحس و نجس شما پاک کنند. اغتشاش کنید و آشوب کنید و مزدوری آمریکا را علنی فریاد بزنید، تا ببینید لگدمال شدن شما در خاک اهورایی ایران اسلامی چگونه به الگویی برای مردم جهان برای لِه کردن تمامی #غربزده ها و کدخداپرستان جهان، تبدیل خواهد شد.
❤️ السلام علیک یا امیرالمومنین 🇮🇷🇵🇸
#فتنه_اکبر #اشعث #خائن #سازش #نفوذ
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ فیلم افشاگری دکتر محسن قدیری مدیرعامل اسبق پالایشگاه اصفهان بر علیه باند بیژن زنگنه😡
محسن قدیری:
🔹️یک جوان ناپخته و لابی باز (عظیمی فر) به دنبال رزومه سازی در پالایش و پخش مدیرعامل شده و وضع کشور را به اين روز انداخته.
🔹️اگر در باندشان نباشی ( زنگنه و صادق آبادی) تغییرت میدهند.
🔹️زنگنه و صادق آبادی و متاجی در سیراف میلیاردها دلار را حیف و میل کردند اما حتی به یک بشکه تولید نرسیدند!
🔹️به دنبال سوریه کردن ایران هستند اما نخواهند توانست، چون شماها هستید.
🔹️در اوج ناترازی و خاموشی، به جای مدیریت سوخت، خلاف منویات رهبری با مداخله در شرکتهای واگذار شده و فشار بر سهامداران خصوصی مدیران را با بیادبی و شبانه تغییر میدهند.
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ امیرحسین ثابتی ، نماینده مجلس خطاب به پزشکیان:
اگر میخواهید گریه کنید به حال مردم گریه کنید!
👌ثابتی، نماینده مردم تهران در مجلس:
مقصر این ناترازی ها آقای بیژن زنگنه😡 است که قرارداد گازی با ترکمنستان را لغو کرد و مخالف ساخت نیروگاه بود!
😔من تعجبم از آقای اژهای که بعنوان مدعیالعموم ورود نمیکند!
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ ایرانیا از بین یه نفر که میگفت میشه و یه نفر که میگفت نمیشه ، اونی که میگفت نمیشه رو انتخاب کردن؛
حالا تعجب میکنن که چرا نمیشه⁉️😲
جلیلی 👈🏻 میتوانیم
پزشکیان 👈🏻 نمیتوانیم
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ این بنده خدا رو نگیرن یه وقت!
داره به رئیس جمهور مملکت کلی بد و بیراه میگه 😂
واقعاً نه آبرو برای آن شانزده میلیون گذاشته نه شرف😏
✅ البته خدا اینجوری تو کاسه آدمهایی با قلب مریض می گذاره
🪧#سرطان_اصلاحات
🪧#غربگدایان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕