ندای قـرآن و دعا📕
_به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، انشاالله به پای هم پیر شین، خو
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده
💫 #تجسم_شیطان
🔥قسمت ۷۳ و ۷۴
یکسال از ازدواج روح الله و فاطمه میگذشت، یکسالی که سرشار از عذابهایی بود که فتانه برای محمود و بچه هاش داشت، درست است که روح الله در آلونک خود ساکن شده بود و سعی داشت نزدیک خانه پدری و هم خانه منور نشود، اما تیر ترکش فتانه، از دور هم که شده بر زندگی اش مینشست
و عاطفهٔ بیچاره هر روزش جهنمی پر از آتش بود، فتانه در جبهه های مختلف میجنگید و انگار خستگی ناپذیر بود او به مدد نیروهای شیطانی، زندگی همه را تحت تاثیر قرار داده بود. عاطفه در تمام این یکسال هر روز و هر ساعت و هر ثانیه اش از گزند فتانه در امان نبود
و انگار تمام زندگی اش جهنم شده بود و فتانه به خاطر اینکه محمود قصد داشت از او جدا شود، حکم کرده بود که مسعود، خواهر زادهاش او را طلاق دهد و مسعود هم که انسانی بد طینت بود، عاطفه را که کودکی کوچک داشت مدام مورد آزار و اذیت قرار میداد تا اینکه یک روز صبح زود تلفن همراه روح الله به صدا درآمد و پشت سرش صدای هیجان زدهٔ عاطفه در گوشی پیچید:
_الو سلام! روح الله عصری میتونی بیای روستا؟!
روح الله همانطور که چشمانش کلمه های کتاب را دنبال میکرد گفت:
_سلام عزیزم، چیشده که با این هول و ولا حرف میزنی؟ چیشده که وسط هفته اونم با اون اوضاع قمر در عقرب خونه فتانه من پاشم بیام روستا؟!
عاطفه نفسش را محکم بیرون داد و گفت:
_آخه بعد از یکسال اذیت و آزار فتانه، امروز مسعود اومده میگه که خاله اش راضی شده بی سروصدا از زندگی بابا بره بیرون، فقط یه شرط گذاشته ،اون شرط هم اینه که بابا، باغی را که تو آباد کردی بزنه به نام فتانه، تلفنی زنگ زدم به بابا هم گفتم، بابا را راضی کردم قبول کنه و شر فتانه کم بشه بلکه اذیتهاش هم برای من کمتر بشه و دست از سر زندگیم برداره، امروز عصر بابا قرار شد از شهر بیاد و یکراست بره باغ، من و مسعود و فتانه و بچه هاش هم میریم باغ تا همونجا بابا یه دست نوشته بده که باغ مال فتانه باشه و تمااام.. حالا بابا میگه چون زحمت اون باغ را تمام و کمال روح الله کشیده، تو هم باشی بهتره..
روح الله که خوب فتانه را میشناخت گفت:
_یعنی فکر کردین فتانه به همین راحتی دست از سر بابا و زندگی تو برمیداره؟!خواهر من! فتانه الان یه مار زخمی چه عرض کنم،یه اژدهای زخمی هست و تا زهرش را به همهٔ ما و علی الخصوص بابا نریزه دست بردار نیست، من که نمیام اما از من به شما نصیحت، گول فتانه و مسعود را نخورین، نه خودت برو باغ و نه بذار بابا بره، من حس خوبی ندارم، فکر میکنم این سناریو همهاش یه نقشه است، یه دام هست که براتون پهن کردن...
عاطفه که انگار میخواست به هر طریقی روح الله را راضی به آمدن کند گفت:
_روح الله! این بار به حرف من اعتماد کن و بیا، فکر میکنم فتانه خودش هم از این وضعیت خسته شده، آخه الان یکسال هست که بابا پاش را توی خونه فتانه نذاشته، نه به اون نه به بچه هاش سری نزده، خوب هرکی باشه خسته میشه، حالا فتانه میخواد فاتحه زندگی با بابا را بخونه منتها میخواد دست پر از اینجا بره و باغ را شرط کرده، اگر قلبا راضی هستی بیا دیگه، به خاطر من بیا...
روح الله آه کوتاهی کشید و گفت:
_من فاتحه این باغ را یکسال پیش خوندم، چرا که هیچوقت از ثمر باغ به من هیچی نرسید فقط زحمتش پای من بود، یادمه یه روز کنار دیوار بالایی باغ ایستادم و نفرین کردم که باغ از رونق بیافته، الانم نمیام و به خاطر تو نمیام... چون میدونم اومدنم کاری اشتباه هست، فتانه اونی نیست نشون میده عاطفه جان! تو که عمری زیر دستشون بودی باید بفهمی، نمیدونم چرا روی این کار اشتباه اینقدر پافشاری میکنی؟
عاطفه که به واقعیت حرفهای روح الله ایمان داشت اما حسی درونی او را مجبور میکرد که ناخواسته تن به خواستهٔ فتانه دهد، پس تصمیم داشت اگر روح الله هم حاضر به آمدن نشد، حتما با پدرش به باغ برود و کار را تمام کند
آقا محمود با خودش کلنجار میرفت، آیا راهی که پا گذاشته بود، راه درستی بود؟!اگر اصرار عاطفه و صلاحدید منور نبود، هرگز دوست نداشت با فتانه رودر رو شود، درست است توی این یکسالی که دور فتانه را خط کشیده بود اندکی آرامشش بیشتر شده بود،
اما بارها و بارها با کابوس های وحشتناک از خواب پریده بود و پشت سرش انگار یکی در گوشش وز وز میکرد که خودش را بکشد و از این زندگی خلاص کند، اما همان #ایمان نصف و نیمه ای که داشت او را از این کار باز میداشت، چرا که خودکشی #گناه_کبیره بود
و کسی که خودکشی میکند باید تا ابد غضب خدا را به جان بخرد،یعنی این دنیا در رنج و ان دنیا هم در رنج و عذابی بیشتر...
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۷۳ و ۷۴ یکسال از ازدواج روح الله و فا
ماشین از پیچ جاده که تازه آسفالت شده بود گذشت و روستای بزرگ و سرسبز آبا اجدادی اش در دیدش آمد. محمود وارد روستا شد و درست جلوی خانهٔ مادرش، عاطفه انتظار او را میکشید. ماشین که ترمز کرد، عاطفه در جلو را باز کرد و همانطور که سلام میکرد گفت:
_بابا میخوایین یه چای بخورین؟ مامان بزرگ چای تازه دم درست کرده..
محمود سری تکان داد و گفت:
_علیک سلام، نه چای باشه بعد از این جلسه ای که فتانه راه انداخته
و بعد چهرهٔ شکستهٔ دخترش را که در سن نوزده سالگی شبیه زنان چهل ساله بود نگاهی انداخت و ادامه داد:
_بچه ات کو؟
عاطفه لبخند کم جانی زد و گفت:
_پیش مامان بزرگ گذاشتمش، اما خداییش خوب کردین اومدین، انشاالله با این کار شر فتانه از سر همه مون کم بشه
محمود گازی به ماشین داد و گفت:
_شر فتانه توی قبر هم از سر من کم نمیشه، نمیدونم این عجوزه مکار دوباره چه نقشهای سر هم کرده و منو کشونده اینجا..
عاطفه همانطور که به بیرون خیره شده بود گفت:
_بد به دلتون راه ندین
و جلوتر را نشان داد و گفت:
_نگاه کنید سعید و مسعود جلو در باغ هستن
محمود جلوی در باغ ترمز کرد و همانطور که پیاده میشد، نگاهی به سعید که قد کشیده بود، کرد و پیش خودش تکرار کرد:
_اینم بزرگ شده، اما از نگاهش باید ترسید، عین فتانه شده، خدا ازش نگذره..
سعید جلو آمد و بدون اینکه به پدرش سلام کند با غضب نگاهی به آنها انداخت و گفت:
_خیلی عجب هنوز نمیاومدین
و مسعود جلو آمد و متملقانه گفت:
_سعید! این جای سلام کردنت به بابات هست که بعد از یکسال میبینیش؟
و دستش را به طرف آقا محمود دراز کرد و با سلامی بلند او را به باغ دعوت کرد. محمود نیشخندی زد و گفت:
_کار دنیا برعکس شده، حالا دیگران ما را به باغ خودمون دعوت میکنند و با زدن این حرف جلوتر از همه وارد باغ شد. زیر درخت زردآلو که چمن رنگ پریده ای بود، حصیری پهن کرده بودند
و فتانه همانند پادشاهی که منتظر زیر دستانش هست صاف نشسته بود و خیره به قدم های محمود بود که به او نزدیک میشد. محمود از زیر چشم اطراف را می پایید، به نظرش همه چیز مشکوک بود، اما الان دیگر راه برگشت نداشت.
سعیده و مجید هم که بزرگتر از قبل شده بودند با ورود پدرشان از جا بلند شدند و همانطور که هر کدام به طرفی میرفتند از آن جمع دور شدند. روی حصیر سینی نیکلی بود که داخلش هندوانه ای گرد و سبز وجود داشت
و در کنارش کاردی تیز که بیشتر شبیه کارد قصابی بود به چشم می خورد، انگار قرار بود تنها پذیرایی این مجلس، هندوانه باشد. محمود جلو رفت و همانطور که ایستاده بود رو به فتانه که حتی سلامی کوتاه هم نکرده بود،گفت:
_ببینم منظورتون از این قرار مدار چی بود؟ از من چی میخوایین؟
فتانه نگاهی غضبناک به سرتا پای محمود کرد و گفت:
🔥_مگه این دختر چشم سفیدت نگفته بهت؟!
محمود سری تکان داد و گفت:
_چرا گفته...اما فکر نمیکنی این لقمه زیادی برای تو بزرگ باشه؟!
و بعد با انگشت دور تا دور باغ بزرگ را نشان داد و گفت:
_این باغ سرسبزی که میبینی یه زمین خشک بود که با تلاش روح الله تبدیل شده به باغ، پس اگر قرار باشه این باغ را به نام کسی بزنم باید اون روح الله باشه نه تو..
فتانه دندانی بهم سایید و کمی جابه جا شد و گفت:
🔥_روح الله خیلی بی جا کرده، من بودم که اینا را بزرگ کردم تا قد کشیدن و هر کدومشون برا خودشون کسی شدن، من تو خونهٔ توی نامرد جون دادم و جون گرفتم تا تو از محمود رسیدی به آقاااا محمود، تمام هستی تو مال منه آقااا محمود اینو تو گوشت فرو کن..
با جابجایی فتانه، محمود تازه متوجه چماقی شد که زیر پای فتانه پنهان شده بود..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
@NedayQran
❣️﷽❣
#شفای_بیمار_صعبالعلاج
🍃🌹 《بسم الله》را بر هر مریض
سخت حالی سه روز و هر روز صد بار
بخوانند و بدمند اگر اعتقاد داشته
باشد شفا می یابد 🌹🍃
📚 دوهزار دستور العمل مجرب
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
@NedayQran
❣﷽❣
#ذکر_صفه
جهت رفع فقر و نداری،مداومت بر این ذکر تاثیر بسیار داشته و بزودی گشایش حاصل گردد.
پیامبر به اصحاب صفه که نزد آن حضرت از فقر و نیاز شدید گله می کردند فرمود این دعا را بخوانید :
اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
@NedayQran
❣﷽❣
#اجابت_حاجت
هر کس هفت بارصلوات فرستد بعد این ایه را بخواند #مرادش برآید
«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإذا هُم مِنَ الأجداتِ إلی رَبِّهِم یَنسِلُونَ».
📚خواص الایات سوره یاسین
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
@NedayQran
❣﷽❣
#رزق_ثروت
جهت افزایش و ازدیاد خیر و برکت در مال و رزق و روزی ،قبل از خفتن بخوانید
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَا شَيْءَ قَبْلَكَ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَا شَيْءَ بَعْدَكَ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَا شَيْءَفَوْقَكَ وَ أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَا شَيْءَ دُونَكَ وَ أَنْتَ الْآخِرُ فَلَا شَيْءَ بَعْدَكَ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ رَبَّ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ الْفُرْقَانِ الْحَكِيمِ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
منبع : مصباح المتهجد ج 1 ص 122 – بحارالانوار ج 84 ص 177 – بلد الامین ص 34
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
@NedayQran
❣﷽❣
#رفع_سختی و #فراوانی_روزی
هر کس این اسماء مبارک را علی الصباح قبل از شروع کار هفت بار بخواند امور #رزق او #وسیع و #آسان می شود به اذن الله تعالی
اللهُمَّ یا حَنَّانُ یا مَنَّانُ یا دَیّانُ یا سُبْحانَ یا سُلطانُ یا فَتَّاحُ بِسمِ الله .اللهُ لَطیفٌ لِعِبادِهِ ما شَاءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ
📚مخزن الاوفاق
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_رفع_سقط_جنین
🌸✨بر نخ ابریشم هفت گره زند و بر هر گره بخواند،✨
《 وَاصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ اِلّا بِا للّهِ وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی ضیقٍ مِمّا یَمْکُروُنَ اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقوا وَلَّذینَهُمْ مُحْسِنوُنَ. 》
✨ ونیز آیه
《 اذْقالَتِ امْرَاَتُ تا بِغَیْرِحِساب 》
( آیه ۳۵تاآخر۳۷ سوره ال عمران)
و بر کمر #حامله بندد.
📚قران درمانی
♦ برای دفع *ترس و #وحشت :
🔹کسی به امام صادق علیه السلام عرض کرد وقتی تنها می شوم مرا فرا می گیرد و آنگاه که میان مردم هستم چنین احساسی ندارم .
🌹حضرت به وی فرمودند :
🔹دستت را روی قلبت بگذار و بگو : سپس دستت را بر قلبت کشیده و بگو :
🌹 أَعُوذُ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِقُدْرَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِرَحْمَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِجَلَالِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِعَظَمَةِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِجَمْعِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ أَعُوذُ بِأَسْمَاءِ اللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا أَحْذَرُ وَ مِنْ شَرِّ مَا أَخَافُ عَلَى نَفْسِي
📚 منبع: بحارالانوار ج۹۵ ص۱ج۹
#حاجت روا باشید❣
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✅ #بچه_دار_شدن
هشام دربانی داشت که ثروتمند بود اما بچه دار نمی شد؛ روزی امام باقر (ع) به او فرمود: می خواهی دعایی به تو یاد بدهم که صاحب فرزند شوی؟
دربان گفت:بله. پس امام باقر (ع) فرمودند:
در هر صبح و عصر هفتاد مرتبه ( سبحان الله) ده مرتبه (استغفرالله)، دوباره نه مرتبه (سبحان الله) بگو و این آیات را بخوان «اسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ إِنَّهُ کاَنَ غَفَّارًا یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکمُ مِّدْرَارًا وَ یُمْدِدْکمُ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یجَعَل لَّکمُْ جَنَّاتٍ وَ یجَعَل لَّکمُْ أَنهْارًا»
دربان این اذکار را خواند و صاحب فرزندان زیادی شد.
📚 منبع کتاب : مستدرک الوسایل باب نکاح
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 فاصله انقلاب اسلامی و ظهور، به اندازه عمر طبیعی یک انسان است!
#کلیپ| #استاد_شجاعی
منبع: کارگاه سیاست در اسلام
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺بدون تنظیم رابطه خود با انقلاب اسلامی و ولایت فقیه، عاقبتبخیری یک توهم است»!
#استوری| #استاد_شجاعی
منبع: آفت شناسی و دشمن شناسی
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
اثرگذاری جهانی.mp3
4.62M
🌎 امتیاز ویژهی حاج قاسم که قابلیت اثرگذاری جهانی برای این شهید فراهم کرد!
#پادکست_روز | #رهبری
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
منبع: ما قیام میکنیم
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕