دعایجوشنصغیر۩سماواتی.mp3
13.72M
💠 دعای #جوشن_صغیر
🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی
لینک دسترسی به 📖 #متن_زیارت👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/265
#متن_دعای_جوشن_صغیر
#با_ترجمه_فارسی 👇👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/286
سلام عزیزان،
#جوشن_صغیر در جنگ ۴۰ روزه اسرائیل ،را #حاج_قاسم توصیه کردند،
اگر بتونید، لطف کنید و نشر دهید،اجرتون با خداوند منان.
غزه زیر آتیش شیاطین هست😢
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#الله_اکبر
♥️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ♥️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دلبری کردن از او، ناز کشیدن با من
نمک سفرهی قلب است سلام سَر صبح🤚
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
#سلام_ارباب_خوبم😍✋
#صبحتون_حسینی ⛅️❤️
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند
ما جوانان همه را در ره خود پیر کند
کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دل را بہ هـواے دلبرے خوش ڪردیم
سر را بہ هـواے سرورے خوش ڪردیم
پا را بہ رڪاب صفدرے خوش ڪردیم
جان را بہ فداے رهـبرے خوش ڪردیم
لبیک یا امام خامنه ای
اللهم حفظ قاعدنا الامام خامنه ای
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#حجاب
با حجاب بودن زنے
بہ اين معنا نيست ڪہ او؛
پوشیدنِ لباس جذاب
و آرايش کردن
ࢪا بلد نيست ...
بلڪہ او مى داند :
چہ بپوشد
ڪجا بپوشد
و براے ڪہ بپوشد ...
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
به طرح خودش با ظهورش بسازد
ورودی صحن و در چوبی اش را
یقین مثل کرب و بلا می سپارد
به مردان ایران طلاکوبی اش را
#هشتم_شوال🥀🍂
#سالروز_تخریب_قبور_ائمه💔
#تسلیت_باد🏴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_هر_جا_روی_خاک_میشینم_مهدی_رسولی.mp3
4.06M
🔳 #سالروز_تخریب_قبور_ائمه
🌴هر جا روی خاک میشینم
🌴هر جا سنگ قبر میبینم
🎙 #مهدی_رسولی
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_حرم_نداری_پویانفر_نوشه_ور.mp3
4.68M
🔳 #سالروز_تخریب_قبور_ائمه
🌴با سعادته
🌴هر کسی زیر سایته
🎙 #محمدحسین_پویانفر
🎙 #محمدرضا_نوشه_ور
⏯ #استودیویی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۲۹ از صبح که برگشته بود؛... تا الان که ساعت ۸شب بود، مشغو
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۳۰
مهیا آرام چشمانش را باز کرد...
صدای بحث دو نفر را می شنید، اما آنقدر سرش درد می کرد و سرگیجه داشت؛ نمیتوانست به اطرافش تمرکز کند. دوباره چشمان را بست.صدای بازشدن در آمد؛
احساس کرد کسی کنارش نشست.همزمان دستانی دستان سردش را درآغوش گرفتند.
آرام چشمانش را باز کرد و کمی سرش را کج کرد. با دیدن شهاب شوکه شد.
باورش نمی شد کسی که مقابلش بود؛ شهاب باشد.
ــ شهاب... خودتی؟!
شهاب بوسه ای بر دستانش نشاند و آرام زمزمه کرد.
ــ آره عزیزدلم... خودمم.
نگاهی به شهاب انداخت. لباس های یک دست مشکی اش، موهای پریشان و ریش هایش، چشمان سرخ اش و صورت و صدای بم و خسته اش، همه به مهیا نشان میدادند؛ که شهاب چقدر در این روز به اون نیاز داشته ولی او بچه گانه رفتار کرده بود و در این شرایط سخت مرد زندگیش را، تنها گذاشته بود
شهاب، آرام صورتش را نوازش کرد.
ــ چرا مهیا؟! چرا؟!
مهیا که از دیدن حال آشفته ی شهاب بغض کرده بود؛ با صدای لرزان گفت:
ــ چی؟!
ــ چرا با خودت اینکار رو میکنی؟! ارزشش رو داره؟! باور کن فقط به خودت آسیب نمیزنی. با هر مریض شدنت؛ من دارم آتیش میگیرم.
قطره اشکی از چشمان مهیا روی گونه ی سردش سرازیر شد.
ــ منم با فکر به اینکه میری سوریه و این جنگ لعنتی تورو ازم بگیره؛ هر لحظه هر ثانیه، دلم آتیش میگیره و داغون میشم.
مهیا نگاهی در چشمان مشکی شهاب انداخت، که الان از خستگی سرخ شده بودند.
ــ نمیرم! باورکن نمیرم دیگه! فقط با خودت اینکار رو نکن. من ارزشش رو ندارم، اینجوری خودت رو نابودی کنی. یه نگاه به خودت بنداز؛ چقدر ضعیف شدی...نمیدونی وقتی به بابات زنگ زدم و گفت بیمارستانی؛ چه به سرم اومد. تا بیمارستان رو مثل دیونه ها رانندگی میکردم... مهیا من میخوام کنارم باشی، تگیه گاهم باشی، من بهت نیاز دارم. مخصوصا تو این روزها...
مهیا با اینکه شهاب گفته بود؛ که به سوریه نمی رود. اما نمی دانست، که چرا خوشحال نشده بود.و در جواب حرف های شهاب فقط توانست آرام اشک بریزد. شهاب آرام با دست اشک هایش را پاک کرد.
ــ هیچوقت گریه نکن!
مهیا با صدای آرام زمزمه کرد.
ــ چرا؟!
ــ چون نمیدونی با اشک ریختنت که آتیشی به دلم میندازی!
قطره اشک دیگری بر گونه اش نشست و سرش را خجالت زده پایین انداخت.
ــ چرا نزاشتی مادرت خبرم کنه؟!
ــ اون روز تو اتاقت، وقتی عکس تو و دوستت رو دیدم؛ گفتی که خیلی مشتاق برگشتنشی...
شهاب گنگ نگاهش کرد.
ــ خب چه ربطی به نگفتنت داره؟!
ــ مریم بهم گفت، که پیکر دوستت برگشته؛ نمیخواستم تو این روزا که میتونی کنار دوستت باشی؛ من مزاحم و سربارت باشم.
شهاب اخم غلیظی کرد و دست مهیا را فشرد.
ــ این چه حرفیه مهیا؟! سربار؟! مزاحم!؟تو زنمی! تو همه زندگیمی! تو این دنیا برام مهمترین فرد روی زمینی... بعد تو حالت بد میشه، نمیزاری خبرم کنن که خدایی نکرده سربار و مزاحم من نشی؟!
شهاب عصبی سر پا ایستاد و شروع کرد قدم زدن.... کلافه بود. از دست کشیدن هرلحظه در موهایش مهیا به کلافه بودنش پی برد.آرام صدایش کرد.
ــ شهاب!
با نگاه غمگینی به او نگاهی کرد.
ــ جانم؟!
ــ باور کن من نمیخواستم ناراحتت کنم. فقط میخواستم با دوستت خلوت کنی و روزای آخر از بودن کنارش سیر بشی... همین!
شهاب دوباره روی صندلی نشست و دستان مهیا را در دست گرفت.
ــ میدونم عزیز دلم من! از دست تو ناراحت نیستم! از دست خودم عصبیم که چه کاری کردم، که تو همچین فکری کردی.
مهیا میخواست، اعتراض کند که شهاب اجازه نداد.
ــ شهاب؟!
شهاب چشمانش را آرام بست و باز کرد.
ــ بخواب مهیا! با دکترت که صحبت کردم، گفت باید استراحت کنی.
مهیا خودش هم دوست داشت چشم هایش را ببند و بخوابد.
ــ شهاب... ببخشید... بخاطر آرام بخش هایی که بهم دادن، نمیتونم بیدار بمونم.
شهاب لبخند خسته ای زد و دستانش را فشرد.
ــ بخواب خانمی!
مهیا مردد گفت.
ــ میخوای بری؟!
شهاب بوسه ای بر پیشانی اش کاشت.
ــ نه عزیز دلم! کجا برم وقتی همه زندگیم اینجاست.
مهیا لبخندی زد و چشمانش را بست.شهاب دست های مهیا را دردست گرفته بود و به او خیره شده بود. وقتی که برای کاری به احمد آقا زنگ زده بود و احمد آقا به او گفته بود، حال مهیا بد شده و به بیمارستان آمدند؛همان لحظه احساس کرد، ضعف کرده است. دست را بر دیوار گرفته بود، تا بر زمین نیفتد.
دوباره نگاهی به چهره معصوم مهیا که الان غرق خواب بود؛ انداخت. دوست داشت کنار پیکر بی سر دوستش باشد، اما الان مهیا مهمتر بود. الان همسرش به او نیاز داشت و باید کنارش میماند...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝