📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۷۸ #قسمت_هفتاد_هشتم 🎬: عباس و مهدی و آقای سعادت و سه نفر از بچه ها وارد کانالی شدند که ر
#دست_تقدیر ۷۹
#قسمت_هفتاد_نهم🎬:
محیا کارتونهای مملو از دارو را به هم ریخت، سرانجام با در دست داشتن چند نمونه قرص که اکثرا قرص خواب بودند به سمت آشپزخانه آمد قرص ها را از پوسته اش جدا کرد و داخل بشقاب مشغول له کردنشان شد و بعد به سمت باقی مانده مواد سمبوسه گوشت رفت، و پودر قرص ها را قاطی مواد کرد و می خواست چند پیراشکی گوشت بپزد.
بعد از غروب آفتاب بود محیا نماز مغرب و اعشایش را خواند و از جا برخاست ، هماتطور که چادر سرش بود، به طرف آشپزخانه رفت و ظرفی را که چند سمبوسه در آن به چشم می خورد برداشت و به سمت در رفت، در را باز کرد و از ساختمان بیرون رفت از پله ها پایین رفت و راهی را که مدت ها بود می پیمود در پیش گرفت، وارد حیاط ساختمان کناری که گویا زمانی برای خودش مدرسه ای کوچک بود رفت و وارد حیاط شد ولی این بار به جای این که به سمت ساختمان فرماندهی برود یعنی ساختمانی که فرمانده عزت در آنجا مستقر بود برود به سمت زیر زمین رفت نقشه ای کشیده بود که باید آن را عملی می کرد.
محیا آهسته و با احتیاط از پله های زیر زمین پایین رفت روبروی دری که آنجا دیده می شد چند صندلی زده بودند.
محیا خیره به سرباز تنهایی که روی یکی از صندلی ها نشسته بود، شد. او کاملا متوجه بود نگهبان آنجا آن نگهبانی نیست که چند ساعت قبل او را دیده بود، با شک و تردید جلو رفت گفت: سلام سرباز نگاهی از روی تعجب به او انداخت و گفت: سلام خانم دکتر! اینجا چه کار می کنید؟
انگار همه سربازها آنجا محیا را می شناختند ولی محیا سربازان را نمی شناخت، چون مدام عوض می شدند محیا نگاهی سوالی به اطراف انداخت در همین حین صدای پایی از پشت سرش درست روی پله ها بلند شد محیا به عقب برگشت و لبخندی زد و به طرف سرباز رفت، ظرف غذا را به سمت او داد و گفت: دیدم امروز از این سمبوسه ها خوشتان آمد این تعداد اضافه شده بود، گفتم برایتان بیاورم بالاخره شما هم اینجا خدمت می کنید.
سرباز با خوشحالی ظرف غذا را گرفت و به طرف رفیقش رفت و گفت: چه خانم دکتر مهربانی، باورت می شود دستپختش معرکه است، خیلی خوشمزه بود، مزه اش هنوز زیر دندانم است و با این حرف نگاهی به محیا کرد و هم با نگاه و هم با کلامش از او تشکر کرد محیا سری تکان داد و گفت: نوش جان! من باید پیش فرمانده عزت بروم انگار با من کار داشتند و با این حرف به سرعت از پله ها بالا آمد.
محیا با رنگی پریده، وارد اتاق فرمانده عزت شد و فرمانده نگاهی به او کرد و گفت: انگار رنگت پریده است، چرا دیر آمدی؟ محیا گفت حالم خوش نبود بفرمایید امرتان چیست؟! آیا کسی زخمی شده؟ فرمانده قهقهه ای زد همانطور که از روی صندلی بلند می شد، میز را دور زد و جلوی میز ایستاد و گفت: نه کسی زخمی نشده خبرهای زیادی دارم شاید برای تو خبرهای خوبی باشد.
محیا سرش را بالا گرفت و با تعجبی در کلامش گفت: چه خبرهایی؟! خبرهای خوش برای من!
فرمانده عزت سری تکان داد و گفت: بله برای شما! شاید به گوش تو خورده باشد که قرار است من از اینجا بروم و این رفتن من باعث آزادی تو هم می شود، چون من تصمیم گرفتم تو را به سمت شهرت تکریت بفرستم من باید به میدان جنگ بروم و در آنجا مثل خرمشهر نیست، شرایط این نیست که تو در آنجا باشی وگرنه تو را حتما همراه خودم می بردم و با اشاره به شکم برآمده محیا گفت: و البته وضعت مناسب جبهه نیست ما مردان عرب رگ غیرت و تعصب داریم! درست است نیم تو ایرانی است اما پدرت عراقی است و به همین خاطر تصمیم گرفتم فردا صبح با رفتن خودم تو را نیز آزاد کنم و به سمت خانواده پدریت بفرستم فکر می کنم این چند ماه برای تنبیهت کافی باشد محیا لبخندی زد و ناباورانه به او نگاه کرد و ناخودآگاه اشک از چشمانش فرو ریخت، فرمانده عزت با اشاره دست او را مرخص کرد و گفت: برو برو استراحت کن تا فردا...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر ۷۹ #قسمت_هفتاد_نهم🎬: محیا کارتونهای مملو از دارو را به هم ریخت، سرانجام با در دست داشتن
#دست_تقدیر ۸۰
#قسمت_هشتاد🎬:
نیمه های شب بود محیا آرام پرده را به کناری زد و از آن بالا حیاط مقر سربازان بعثی را نگاهی انداخت، همه جا در سکوتی مطلق فرو رفته بود انگار که همه خواب بودند فقط یکی از لامپهای طبقه دوم روشن بود.
محیا پرده را پایین انداخت به نظرش الان فرصت خوبی بود برای اجرای دومین گام از نقشه اش، پس خیلی بی صدا از ساختمان بیرون آمد.
وارد حیاط مقر سربازان شد. آهسته آهسته مثل روحی در تاریکی به سمت زیر زمین حرکت کرد، فضای حیاط با چند لامپ کم نور روشن بود محیا همانطور که نگاهش به سقف روبه رو که سربازی در حال نگهبانی به چشم می خورد، بود. بی صدا و با احتیاط حرکت کرد و خودش را به پله های زیرزمین رساند و همانطور که دست به دیوار گرفته بود آرام آرام پایین رفت جلوی در اتاقی که اسیران ایرانی را زندانی کرده بودند، هر دو سرباز در خوابی عمیق فرو رفته بودند، یکی از آنها همان سربازی که با او آشنا بود درست جلوی در زندان، روی زمین دراز به دراز خوابیده بود و آن یکی روی صندلی گردنش شل شده بود. محیا آرام بدون این که صدایی ایجاد کند از روی سربازی که روی زمین خوابیده بود گذشت آنها میله ای آهنین برای چفت کردن در به دستگیره های در زده بودند.
محیا با یک دست در را جلو کشید و با دست دیگر میله آهنین را از دستگیره در بیرون آورد، صدای تلق ریزی به هوا بلند شد سربازی که روی صندلی بود، اندکی شانه اش را تکان داد، اما بیدار نشد محیا آرام در را باز کرد داخل اتاق شد، اسیران ایرانی که از باز شدن در متعجب شده بودند، هر سه از جا برخاستند و در فضای نیمه تاریک اتاق خیره به محیا شدند، محیا جلو رفت.
یکی از اسیران ایرانی جلو آمد و گفت: یا حضرت عباس تو دیگه کی هستی؟ جنی یا آدمیزادی؟ محیا دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: هیس! صحبت نکنید، هر لحظه ممکن است کسی برسد ،خواهش می کنم همین الان از اینجا بروید و بعد به طرف آقای سعادت برگشت و گفت: منم محیا همسر آقا مهدی، شناختین؟
آقای سعادت سری تکان داد و گفت: بله ما برای نجات شما به اینجا آمدیم آقامهدی هم همراه ما بود. محیا همانطور که صدایش از خوشحالی می لرزید گفت: یعنی... یعنی آقا مهدی هم الان اینجاست؟! خرمشهر هست؟ آقای سعادت سری تکان داد و گفت: بله خرمشهر بود، الان هم منتظر این است که ما شما را به او برسانیم محیا سرش را به دو طرف محکم تکان داد و گفت: نه نمی شود! خطرناک است من اگر بخواهم همراه شما بیایم همه ما کشته خواهیم شد.
سعادت قدمی جلو برداشت و گفت: ما برای نجات شما آمدیم،حالا که شما را دیدیم پا پس بکشیم؟!
محیا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: اینک خطری من را تهدید نمی کند، شما باید خودتان را نجات دهید...
سعادت به میان حرف محیا دوید وگفت: امکان ندارد، یا باشما یا ما هم نمی رویم.
محیا که انگار عصبی شده بود با اشاره به خودش، گفت: من با این وضعیتم نمی توانم بیایم، اگر هم بیایم باعث لو رفتن شما میشوم و ممکن است همگی کشته شویم در صورتی که شما می توانید الان با پوشیدن لباس این دو نگهبان به راحتی از اینجا فرار کنید، درضمن، قرار است مرا فردا آزاد کنند، البته من را به شهر پدری ام تکریت عراق میفرستند و از آنجا راحت می توانم به طریقی خودم را به ایران برسانم.
سعادت همانطور که با تعجب حرفهای محیا را گوش می کرد گفت: واقعا فردا شما را آزاد می کنند یا اینکه این را می گویید تا ما فرار کنیم؟!
محیا با لبخند گفت: به جان مهدی، قرار است فردا آزاد شوم، فردا فرمانده عزت می رود و احتمالا با ماشین او من هم تاجایی میرسانند و این را هم بگویم، قرار است فردا شما را به عنوان فرماندهان ارشد نظامی ایرانی جلوی فرمانده جدید و همراهانش تیرباران کنند...
پسرک نوجوان خنده ریزی کرد و گفت: فرماندهان ارشد؟!
آقای سعادت سری تکان داد و گفت: پس اگر قرار است فردا شما با فرمانده عزت بروید، ما میتوانیم بین راه شما را به نوعی برباییم، و رو به دونفر دیگر گفت: باید زودتر برویم و آقا عباس را در جریان بگذاریم و نقشه ای درست بکشیم.
محیا با شوق نگاهی به آنها کرد و زیر لب گفت: آقا عباس...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#دعابراےبازگشت
#محبت_به_زن_وشوهر
✍🏻444 مرتبه این دعاے زیر را بر قطعه اے
نبات خوانده و به همسرتان دهید تا بخورد.
🍃🍂یا مُقَلِّبَ القلوب قَلِّب قَلبَها و روحَها و جَسدَها علیٰ مَحبَّتی و عشقی و اُنْسی و اُلفَتی و مَوَدَّتی و قبولِ قَوْلی بِحَقِّ یا بَدوح و یا وَدود اَجِب دَعوتی یا وَصْلائیلدر 🍂🍃
▪️✔️حالتی ڪه زن و شوهر با هم #دعوا ڪرده اند و روےدیدن همدیگر را ندارند و هر دو بر موضع خود #لج_بازے_و_پافشارے میڪنند ودر این مواقع باید شخص سومی واسطه شود این ڪار را انجام دهید▪️✔️
📚 منبع نامه-/ف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#برکت_کسب
✍ از آداب تجارت ↯↯↯
گفتن 《شهادتین ➣ هنگام
استقرار در محل ڪسب است
منبع↻ جواهر الکلام ۴۵۲/۲۲
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#حفظ_مسافر
🖊 در ساعت حرکت از وطن
سه مرتبه در گوش راست و سه
مرتبه در گوش چپ خوانَد امید
است بسلامت به وطن برگردد
📚 گلهاے ارغوان ۱۴۹/۲
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#اجابت_هر_حاجت
🌸✨ هرڪس آیه ۹ حجر را
هزار بار خالص بخواند هر حاجتی
که داشته باشد از خدا بخواهد
به زودی روا شود✨
📚 خواص آیات قرآن ۹۸
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🔑 #گـشایـش_گـرفـتاری
🍂🍃 هرکہ در مهلکہ اے گرفتار شود
و "سوره احـقاف" را سہ مرتبه بخواند
از آن مهلکه نجات یابد 🍂🍃
📚 صحیفہ المهدیہ ۴۱
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📛🗣 #خاموشی_پرگویان
✍ هر که خالصانه این آیه را
بخواند در پیش کسے که پُر گو
باشد و متکبر به سخنان خویش
خاموش شود و سخن کمتر کند
🔗 خواص آیات قرآن ۴۶
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#وسعت_رزق
🌸✨اگر معیشت و روزے تو
ڪم است《 سوره القارعه 》
را بنویس و بہ همراه خود داشتہ
باش این عمل براے توسعہ رزق
مفید است✨
📚 منتخب الختوم ۴۸
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ ظهور امام مهدی علیهالسلام، مشکلی را از جهان حل نخواهد کرد!
#کلیپ | #آیت_الله_حائری_شیرازی
#استاد_شجاعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت ۲۳.mp3
9.63M
✘ من وقتی به مشکلات برخورد میکنم؛
توان دعا و توسل را از دست میدهم! چرا؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۲۳
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
#آیتالله_فاطمینیا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
19_Goriz_Az_Rajim_1401_06_04_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
28.34M
⭕️سلسله مباحث
« #گریز_از_رجیم»
✅جلسه نوزدهم
🛑وسواس، زمینه ی بسیار خوب برای نفوذ شیطان
🛑 در وسواس دقیقا چه اتفاقی می افتد؟
🛑اولین قدم در سیر و سلوک چیست ؟
🛑معایب چشم برزخی
🛑 چگونه شیطان رو وادار به عقب نشینی کنیم؟
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔺امام حسین رو از مردم نگیرید! (قسمت هشتم)
❓چه کسایی دارن امام حسین رو از مردم میگیرن؟!
❗️ دلت پاک باشه!
‼️ هرجور دلت میخواد زندگی کن! خدا همه رو میبخشه و میبره بهشت!
‼️ یزید هم دلش پاک بود!
⁉️ مگه میشه خدای خالق گنجیشکها ما رو ببره جهنم؟!
⁉️ کی گفته نمیشه گناه کرد و به امام حسین هم تقرب پیدا کرد؟!
⁉️ به مردم چیکار دارین؟ به تو چه که مردم چیکار میکنن؟! تو کار مردم دخالت نکن! چرا مردم رو قضاوت میکنی؟!
📹 برشی از جلسه سخنرانی سجاد رستمعلی (مسئول اندیشکده علوم و فناوریهای نرم انقلاب اسلامی) در محرم الحرام سال ۱۴۰۲
🎞 مشاهده فیلم کامل جلسه سخنرانی در کانال آپارات اندیشکده
✅ ادامه دارد... إنشاءالله.
#محرم
#امام_حسین
#دلت_پاک_باشه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ عملیات غیر ممکن ایران علیه اسرائیل
🔥عملیات غیر ممکنی که ممکن شد ...
‼️به نظرتون ایندفعه چی میشه؟🤔
🪧#مجازات_سخت🔥
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🚀ایران هنوز یه موشکم شلیک نکرده اما ۶٫۴ تریلیون دلار از سهام جهان دود شد رفت!
❗️⚠️حالا استکبار تازه معنی این جمله را درک کرده اند که [تازه جنگی ک نکرده اند سليماني ها]
⛔️ابرقدرت، قبل از تو سوء تفاهم بود (:
🪧#لبيك_يا_خامنه_ای
🪧#مجازات_سخت🔥
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⚠️خبری نشده پارکینگ و کردن بیمارستان
خبری بشه که...
⛔️-اینا همون بیوجودهایین که با بمب GBU بیمارستان واسه غزه نذاشتن!
🪧#مجازات_سخت🔥
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اسرائیل باید حساب شده ترور کند!
😡سلطان تناقض :
اسرائیل باید همه جوانب را در نظر بگیرد . نباید از روی احساسات ترور کند (باید حساب شده و مهندسی شده ترور کند)
پ.ن: عبدالحمید جوری صحبت میکنه که انگار #شهید_هنیه اسرائیل رو ترور کرده.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
41.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔺امام حسین رو از مردم نگیرید! (قسمت هفتم)
❗️چه کسایی دارن امام حسین رو از مردم میگیرن؟!
‼️ جایگاه دین و امام، مقدس تر از اونیه که با مسائل دنیایی مثل حکومت قاطیشون کنیم!
❓امام حسین با معاویه روابطش خوب بود؟ باهم دشمنی نداشتن؟!
❓راسته امام حسین یزید رو تحریک کرد و یزید با امام کاری نداشت؟!!
❓حاکم بودن به امام بودن چه ربطی داره؟!
❓امام هدایتش رو انجام بده، چیکار به کار حکومت داره؟!
📹 برشی از جلسه سخنرانی سجاد رستمعلی (مسئول اندیشکده علوم و فناوریهای نرم انقلاب اسلامی) در محرم الحرام سال ۱۴۰۲
🎞 مشاهده فیلم کامل جلسه سخنرانی در کانال آپارات اندیشکده
✅ ادامه دارد... إنشاءالله.
#محرم
#امام_حسین
#اسلام_سیاسی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ ۱۶ مرداد سالروز اسارت #شهید_مدافع_حرم_محسن_حججی🌷🕊 توسط تروریستهای داعش است و دو روز بعد در هجدهم مردادماه ۱۳۹۶ به شهادت رسید.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
در حرم هستی کنار یار،فکرش را بکن
حس خوبی هست،یک مقدار،فکرش را بکن
چشم خود را باز کن گنبد تماشایی شده
اشکهای لحظهٔ دیدار،فکرش را بکن
دست بر سینه ادب کردی به سمت گنبدش
ایستادی پیش شاه انگار،فکرش را بکن
در کنار پنجره فولاد غوغایی شده
خوب شد انگار یک بیمار،فکرش را بکن
رفتهای داخل..تویی و یک ضریح و یک امام
پس تصور کن فقط یکبار،فکرش را بکن
با همینهایی که گفتم یک زیارت رفتهای
شک نکن هرگز نکن انکار،فکرش را بکن
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_فرج
🌱ای کاش همیشه یاورت باشم من
در وقت ظهور، محضرت باشم من
🌱ھر چند که نامه ام سیاه است ولی
بگذار سیاه لشکرت باشم من...
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#یامهـــدے❤️
مے شود روشنی چشم من
از راه برسد؟!
#انتظار من
از امروز به آخر برسد؟!
در ڪویرے ڪہ پر از سوز و
پر از تشنگے اسٺ
مے شود شبنمے از آیہ ڪوثر برسد.
#امام_زمان عج
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕