eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.1هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
479 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
😍✋ جمعہ از ره آمد و اما نیامد یار ما تا دم مرگم بسازم باغم مادرم بهرظهورت نذر روضہ ڪرده‌است سفره "باب الحــوائج" یوسف زهرا بیـا 🕊 عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
نپُرس از منِ عاشِق ڪِہ عِشق سیِرے چَن ڪِہ مستِ چِشم چٌون و چِرا نِمے فَهمد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
همیشه میگفت: به حجـــاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست چادر برای زن یک حریمه یک قلعه ویک پشتیبان است... از این حریم خوب نگهبانی کنید... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💌 اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت غیرت پسرت و حیای همسرت باشی... ⛔لُقمه حرام شروع همه ی مصیبت هاست... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌷 یڪ ڪرب وبلا بده بہ این وامانده خیلے بہ دلم حسرتش آقا مانده نگذار بگویند همہ با طعنہ: امسال هم آیا تو شدے جامانده؟ 💔 تا 🏴 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
وای از یتیمی...😭😭😭 بیاای عمه جان کامشب زمرگ خودخبردارم هوای دیدن رخسار زهرا را به سر دارم خبر کن دختران شام را از بهر دیدارم که تا ثابت کنم من هم در این عالم پدر دارم امان از دل زینب...😭😭😭 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - نماهنگ ای بی مروت بارون - رسولی.mp3
4.23M
ببار ای آسمون که بی‌قرارم منم مثل تو خیلی گریه دارم است و دورم از ضریحش ببار ای آسمون من هم ببارم ببار آسمون جای رقیه به یاد داغ بابای رقیه 🔊 🔄 💔 تا 🏴 🎙 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزومه تا آخر دنیا یا رقیه بگم تو شلوغی محشر کبری یا رقیه بگم 🎙 تا 🏴 | | 📲 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃 🍃🍁 ✍در بحار از حضرت‌امیرالمؤمنین(ع) منقول است ڪه حضرت‌رسول(ع) فرمودند: هر ڪه بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را پس بجا بیاورد. 💫پیش از ظهر چهاررڪعت نماز که قرائت ڪند 💫 در هر رڪعت یڪ مرتبه سوره(حمد) و پانزده مرتبه سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدُ) 💫 پس چون از نماز فارغ شود استغفار نماید.هفتاد مرتبه (أسْتَغْغِرُ اللّهَ رَبَّی وَ أتُوبُ إلَیهِ) و بعد پنجاه‌مرتبه (لاحَوْلَ وَ لا قُوهِ إلاّ بِاللّهُ) و پنجاه مرتبه بگوید (لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ) و پنجاه مرتبه بگوید (صَلّی اللّهُ عَلی النِّبیِّ الاُمِّیِّ و‌آلِهِ) 💯✍پس چون این عمل را بجا آورد از جاے خود برنمی‌خیزد تا خداوند او را از آتش دوزخ آزاد فرماید و نمازش را می‌آمرزد و می‌نویسد حق‌تعالی از براے او به هر حرفی ڪه بیرون آمده از دهان او (یعنی در این نماز شریف و اعمال) ثواب یڪ حج و یڪ عمره و بنا می‌ڪند از براے او به عدد هر حرفی یڪ شهرے در بهشت و عطا می‌فرماید به او ثواب هر ڪسی را ڪه نماز ڪرده باشد در مسجدهاے جامع شهرها با پیغمبران وبرآورده شدن تمام حاجات شرعیہ ✍🏻هرگاه ڪسے بعد از نمازِ روز جمعه آیه ۲۶ سوره اعراف را بنویسد و در منزل یا مغازه خود آویزان کند ، روزیش زیاد گردد✨ 📚 اسرار المقاصد ۱۰۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
#دست_تقدیر ۸۳ #قسمت_هشتاد_سوم 🎬: فرمانده عزت محکم پای چپش را به پای راست کوبید و احترام نظامی گذاشت
۸۴ 🎬: فرمانده عزت با تعجب به ژنرال نگاهی کرد و گفت:ق.. قربان شما این خانم رو می شناسید؟! ابو معروف نگاه تندی به فرمانده عزت کرد و با اشاره به همه کسانی که آنجا حضور داشتند گفت: بفرمایید بیرون! می خواهم کمی با این خانم تنها باشم. هنوز باران سوال از نگاه های اطرافیان می بارید که مجبور به ترک اتاق شدند در اتاق که بسته شد ابومعروف قهقهه بلندی زد و همانطور که دستهایش را پشت سرش به هم قفل کرده بود چند دور دور محیا چرخید و نگاهی سر تا پای محیا را انداخت و گفت: با این که خیلی تغییر کرده ای اما من در نگاه اول تو را شناختم! چرا که یک عاشق بوی معشوقش را از دور می شنود. محیا از شنیدن سخنان ابومعروف چندشی سراسر وجودش را گرفت همانطور که با غضب به او نگاه می کردمتوجه نگاه هیز ابو معروف شد و ابو معروف سری تکان داد و گفت: نمی دانم چرا اینجایی و نمی خواهم که بدانم اینجا چه می کنی مهم این است که دست تقدیر تو را دوباره سر راه من قرار داده، تو اگر کمی عاقل باشی می فهمی که حتی آن خدای بالای سرت هم می خواهد تو در کنار عاشق دلشکسته ات باشی، بخدا هیچ کس به اندازهٔ من تو را دوست ندارد و هیچ کس نمی تواند مانند من تو را خوشبخت کند. ابومعروف نگاهی دوباره به سر تا پای محیا انداخت و گفت: با این که تو خطا کردی و اینک فرزند کسی دیگر را به شکم می کشی اما من تو را می بخشم و حاضرم از خطایت چشم پوشی کنم و دقیقا مانند قبل با تو برخورد می کنم به شرط آن که همراه من بیایی بدون اینکه لگد بپرانی و یا بخواهی دوباره فرار کنی. محیا با کینه و غضب به ابومعروف نگاهی کرد و گفت: خجالت بکش از خودت! تو جای پدر مرا داری، همان پدری که تو با همدستی عموی نامردم آن را کشتید و من حاضر نیستم حتی یک روز چشم در چشم تو شوم اگر شده خودم را می کشم اما نمی گذارم دست کثیف تو به من بخورد. ابومعروف قهقهه ای دیوانه وار زد و گفت: هنوز هم مانند قبل زبان تیزی داری، من از زنانی که مانند آهو گریز پا هستند بسیار خوشم می آید و سپس سرش را نزدیک گوش محیا آورد و آرام تر زمزمه کرد: من قول می دهم که تو را خوشبخت کنم و قول می دهم که تو از آن من بشوی، اصلا همین الان خودت را از آن من بدان و اینقدر تلاش بیهوده نکن و با زدن این حرف صدایش را بالا آورد. فرمانده عزت! زود بیا داخل.. محیا دستش را به طرف گردنش برد و ان یکادی را که آقای سعادت از طرف مهدی برایش آورده بود لمس کرد و سعی کرد فکرش را متمرکز کند و زیر لب ذکری می خواند. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝